قصه خواندنی « موفقیت » از زبان پویا  واثق ملکی

به گزارش رکنا ؛ باید بدون تعارف بگوییم، ترس از آینده خودمان و کسانی که دوستشان داریم . بخاطر همین بسیاری از جامعه شناسان و افراد موفق و مطرحی که از آنها بعنوان الگو یاد می شود، بر این نکته تاکید می کنند که ما باید سرمایه گذاری کنیم تا آینده تضمین شده ایی را برای خودمان و نزدیکانمان داشته باشیم .

در اولین قدم بسیاری تا اسم سرمایه گذاری می آید فکر و تمرکزشان را بر روی ماشین، ملک ، طلا و  چیزهای دیگر می گذارند تا بتوانند به قول خودشان سرمایه گذاری کنند؛ اما مهمترین سرمایه گذاری در دنیا، سرمایه گذاری روی خودمان است . اما چرا روی خودمان ؟ و اینکه اگر این کار را انجام ندهیم ، در آینده شاهد چه اتفاقات ناجوری در زندگی مان خواهیم بود؟

برای پاسخ به این پرسش به سراغ یکی از موفق ترین کارآفرینان کشورمان رفتیم تا از او بیشتر درباره مقدمه ای که به آن اشاره کردیم، بشنویم.

 پویا  واثق ملکی

لطفا خودتان را برای مخاطبانمان معرفی کنید تا بیشتر با سبک کاری شما و علت موفقیتتان آشنا شوند

من پویا واثق ملکی هستم و مدیریت خوندم و مدیر مرکز آموزش های تخصصی هنر تصویرگران پویا اندیش هستم و این مطلب را که قبلا در یک سخنرانی برای صدها مدیر بیان کردم را، دوست دارم برای مخاطبان شما نیز مطرح کنم  تا یک آگاهی به شما بدهم و بتوانیم در زندگی خودمان از آن استفاده کنیم؛ در واقع هنر این است که  تجربه دیگران را از آن خود کنیم .

•    دو  اتفاق زمانی که کسی روی خودش سرمایه گذاری می کند ، می افتد :

1-    خود شخص  : وقتی شما از درون رشد می کنید، اطراف شما به صورت ناخودآگاه شروع به تغییر کردن خواهد کرد؛ شما دیگر آن آدم سابق نیستید. وقتی تغییر اتفاق می افتد، نگاه شما، کلماتی که انتخاب می کنید و به نسبت آن تصمیم هایتان تغییر می کند و به همان نسبت آدم هایی که وارد زندگی تان می شوند ، تغییر می کنند .

در یک کلام ، فکر شما را راحت می کنم : هیچ چیزی بیرون نیست، هر چیزی هست در درون خودتان باید جستجو کنید .

درواقع اینطور بگویم که شخصی می تواند ثروتمند باشد که درون ثروتمندی داشته باشد؛ شخصی  کسب و کارش بزرگ می شود و رشد می کند که درون خودش بزرگ باشد .

2-    نگاه دیگران : دومین اتفاقی که می افتد نگاه دیگران نسبت به ما عوض می شود. وقتی شما تصمیم می گیرید رشته ایی را شروع کنید، دوره های آن را می گذرانید و پشتکار به خرج می دهید و در آن متخصص می شوید  و مدرکش را می گیرید، به نسبت همان تلاشتان ، نگاه مردم به شما تغییر می کند؛ قطعا کسانی که دوستشان دارید احترام بیشتری برای شما قایل خواهند شد ، چون شما روی خودتان کار کرده اید .

پس یکی از ارزش های مهم ما که احترام گذاشتن دیگران به خودمان هست به این روش رشد می کند.

چطوری به این هدف زودتر برسیم  و چه کسی می تواند کمکمان  کند ؟

سوال خوبی پرسیدید؛ برای اینکه زودتر به این هدف برسیم ما باید کنار خودمان یک راهنما یا یک به اصطلاح « کوچ » داشته باشیم . درواقع خودمان می توانیم با آزمایش و خطا جلو برویم ، ولی چه اتفاقی می افتد ؟ یا بخاطر دیر کردن دلسرد می شویم و به آن هدفمان نمی رسیم یا اینکه ما درگیر آزمایش و خطا می شویم و زمان را از دست می دهیم ؛ زمان حرف اول و آخر را در موفقیت می زند .

 پویا  واثق ملکی

اینجا ما باید کنار استادی باشیم که سالها روی خودش کار کرده ، او زحمت کشیده و فرمول را در آن رشته بدست آورده ، او در واقع خاک درون خودش را تبدیل به طلا کرده است؛ به عبارت دیگر در واقع او مثل یک کیمیاگر می ماند  و کیمیاگری که فرمول آن رشته را لقمه شده و آماده به ما خواهد داد

حالا در مورد کیمیاگر صحبت کردم و شما احتمالا کتاب کیمیاگر را خوانده اید؛ از این کتاب من مثالی می زنم تا کاملا این بحث برای شما جا بیفتد .

در کتاب کیمیاگر پسری چوپان به نام سانتیاگو هست که بهترین دوستانش گوسفندانش هستند. ( گوسفند نماد سکون و نماد مردگی است )

این  پسرمدتی بود که رویایی را می دید، یکجا تصمیم می گیرد و جسارت به خرج می دهد و به دنبال رویایش می رود . او بخاطر رویایش ، گوسفندانش را که دوستانش بودند را می فروشد و این جسارت را بخرج می دهد و به کشور دیگری می رود.

در آن کشور پولی که از فروش گوسفندانش بدست آورده بود را از او می دزدند .

اون هیچ پولی نداشت و خسته و گرسنه به مغازه ایی تکیه می دهد، مغازه ایی که گویی بر روی شیشه هایش خاک پاشیده بودند ... وغبار همه چیز را طی زمان گرفته بود . آن مغازه ، مغازه ی بلور فروشی بود . ناخودآگاه داخل مغازه می رود و از صاحب مغازه خواهشی می کند و می گوید به من غذایی بده من خیلی گرسنه ام . صاحب مغازه جوابش را نمی دهد. پسر به صاحب مغازه می گوید اگر من این شیشه ها را پاک کنم، به من غذایی می دهی ؟ باز صاحب مغازه جوابش را نمی دهد. پسرک وقتی شروع به پاک کردن بلورهای مغازه می کند، صاحب مغازه متوجه می شود انگار یک اتفاق عجیبی در حال رخ دادن است و همان لحظه یک مشتری وارد می شود و خرید می کند . صاحب مغازه این را یک نشانه خوب می بیند .

در واقع آن پسر با پاک کردن آن بلورها قصد داشت، درون صاحب مغازه را از غبار اندیشه هایی که در طی سالها خاک خورده بود، پاک کند .

آن صاحب مغازه آرزو داشت یک سفر طولانی برای زیارت برود ولی همیشه آرزوهایش را زیر خاک و غبار مدفون می کرد .

پویا واثق ملکی ادامه می دهد ...

خیلی از ما اینطوری هستیم و روی آرزوها، روح  و دانایی خودمان را غبار گرفته و ما باید آن غبار را پاک کنیم و بدنبال آرزوها و هدف هایمان برویم .

داستان آن پسر همچنان ادامه دارد؟

بله، آن پسر دوباره راه می افتد و می رود و می رود تا به کیمیاگر برسد. در واقع ما در طی تاریخ تا الان دو مدل کیمیاگر داریم :

یکی کسانی هستند که یک شبه می خواهند به آرزوهایشان برسند و یا پولدار بشوند . یعنی کیمیاگرانی که دنبال یک فرمول سریع هستند !

دوم؛ کیمیاگرانی که به دنبال این هستند که درونشان را به طلا تبدیل کنند . تبدیل درون ، آرزوهای بیرون را هم ناخودآگاه جذب خواهد کرد . اینها کسانی هستند که روی ثروتشان ، روابطشان و چیزهای دیگر موفق و پایدار هستند .

این پسر چوپان که یک پسر عادی است، می رود تا به کیمیاگر می رسد و با کیمیاگر ( پیر دانا ) همنشین می شود . او بعد از یادگیری نکاتی از پیر دانا ، ادامه مسیرش را به سمت رویاییش  می رود و در مسیر به دزدی می رسد  و از رویایی که دزد برایش تعریف می کند اینطور می فهمد که این درست است که  این همه دنیا را به  دنبال طلا گشته ولی آن  جایی که زندگی می کرده است ، رویاییش در آنجاست. پس بنابراین باید به آنجا برگردد؛ ، یعنی این پسر به این نتیجه می رسد که هیچ چیزی بیرون نیست، همه چیز درون خودش بوده و برمی گردد و چون روی خودش کار کرده بود ، به رویا و ثروت درونی و بیرونی خودش می رسد .

حالا من با گفتن این مطلب می خواهم یک آگاهی کوچک برای خودمان ایجاد بکنم و در ادامه اش یک تصمیم .

ما می توانیم مثل آن کسی که بلور فروش بود، غبار را از روی بلور و درون خودمان و روی ذهنیت خودمان، پاک کنیم و بریم دنبال هدف هایمان و روی خودمان سرمایه گذاری کنیم یا این داستان را همینجا فراموشش کنیم !

به قول سهراب سپهری که میگفت :

غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست

همیشه با نفس تازه راه باید رفت

در واقع ، من نمی توانم شما را مجاب کنم که روی خودتان سرمایه گذاری کنید . این شما هستید که باید خودتان را مجاب بکنید .

پیشنهاد می کنم بعد از خواندن این مطلب ، مخاطبان شما یک برگه بردارند و آن را به دو قسمت تقسیم کنند و روی آن بنویسند که اگر من به دنبال رویاهایم بروم و اگر دنبال سرمایه گذاری روی خودم باشم چند سال دیگر چه اتفاقاتی می افتد و اگر نروم چند سال دیگر دچار چه رنج هایی خواهم شد؟  بخاطر داشته باشید همیشه زود دیر می شود،؛ پس شروع کنیم .