رابرت لوکاس، یکی از اثرگذارترین اقتصاددانان جهان درگذشت / او یک دهه قبل درباره اقتصاد ایران چه گفت؟

به گزارش رکنا به نقل از دنیای اقتصاد، او در مشهورترین کار خود که به دریافت نوبل منجر شد، با استفاده از انتظارات عقلایی یک نظریه تورم را توسعه داد و بیان کرد سیاستگذاران می‌توانند در کوتاه‌مدت و با سیاست‌های پولی نرخ بیکاری را کاهش دهند اما در بلندمدت نرخ بیکاری در سطح پیشین خود ثابت باقی خواهد ماند و این کار با خطر افزایش انتظارات تورمی همراه است. محاسبه هزینه چرخه‌های تجاری و تورم از مهم‌ترین کارهای او به شمار می‌رود. او در سال ۲۰۱۶ موفق به کسب جایزه فونیکس شد که بالاترین جایزه در حوزه علوم اجتماعی به شمار می‌رود. این اقتصاددان نوبلیست پیش‌تر در گفت‌وگویی با هفته‌نامه «تجارت‌فردا» درباره موضوعات مختلفی چون بحران مالی، بانک مرکزی و ارتباط آن با اقتصاد کلان، شاخه‌های جدید در اقتصاد کلان، مباحث مربوط به رشد اقتصادی و کاربرد ریاضیات در اقتصاد به ارائه نقطه‌نظراتش پرداخت.

روز بد علم اقتصاد

روز دوشنبه، رابرت لوکاس، یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین اقتصاددانان معاصر، در ۸۵سالگی چشم از جهان فروبست. او که دکترایش را در سال ۱۹۶۴ از دانشگاه شیکاگو دریافت کرده بود، از سال ۱۹۷۵ کرسی استادی این دانشگاه را در اختیار داست. این اقتصاددان در سال ۱۹۹۵ به پاس مطالعاتش روی مفهوم «انتظارات عقلایی» موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. لوکاس در آنچه امروزه تحت عنوان اقتصاد نئوکلاسیک می‌شناسیم تاثیر بسزایی داشت و علاوه بر پاسخ به چرایی شکست اندیشه اقتصادی کینزی در دهه ۱۹۷۰، بر اهمیت انتظارات عقلایی در مدل‌سازی اقتصادی تاکید کرد.

لوکاس را می‌توان اقتصاددانی دانست که ضرورت توجه به اقتصاد خرد برای پرداختن به اقتصاد کلان را به دیگر اقتصاددانان گوشزد کرد. او به پاس مطالعات گسترده خود روی موضوعات مختلف و تاثیر بسزایی که بر علم اقتصاد و علوم اجتماعی گذاشت، در سال ۲۰۱۶ موفق به دریافت جایزه فونیکس شد. فونیکس بزرگ‌ترین جایزه‌ای است که در حوزه علوم اجتماعی اعطا می‌شود. رابرت شیمر، رئیس دپارتمان اقتصاد کنت سی گریفین در دانشگاه شیکاگو، در بیانیه‌ای که به واسطه درگذشت لوکاس در وبسایت این دانشکده منتشر شد، نوشت که او «میراثی از تحقیقات، تدریس و رهبری انقلابی را از خود به جای گذاشته است که حوزه اقتصاد را متحول کرد».

چرخه‌های تجاری تعادلی

تحقیقات لوکاس در دهه ۱۹۷۰، به نقد اندیشه اقتصادی کینزی پرداخت. او متوجه دین بزرگ اقتصاددانان کلان‌کار به کینز بود و انقلاب کینزی را یک رویداد فکری قابل‌توجه می‌نامید. او در این باره نوشت که پیش‌بینی‌های اقتصاد کینزی کاستی‌های عمیقی داشت. به باور او دوران کینزینیسم ماشینی که در آن اقتصاد یک ماشین غول‌پیکر با دکمه‌ها و اهرم‌هایی بود که سیاستگذاران می‌توانستند با نتایج قابل‌پیش‌بینی آن‌ها را فشار دهند، به پایان رسیده بود و مدل‌های چرخه تجاری تعادلی جای آن‌ها را می‌گرفت. او در دهه هفتاد میلادی عقیده داشت که طرز تفکر اقتصاددانان کلان‌کار به سمت «نیاز به اندیشیدن به سیاست به عنوان انتخاب قواعد بازی باثبات که توسط عوامل اقتصادی به‌خوبی درک شده است» تغییر خواهد کرد.

انتظارات عقلایی در علم اقتصاد

لوکاس در آنچه به عنوان «نقد لوکاس» شناخته شد، به تشریح نقصی پرداخت که مدل‌سازی کلان اقتصادی درباره تغییرات سیاست‌های اقتصادی را آزار می‌دهد. افراد در پاسخ به تغییرات خط مشی و سیاست‌های سیاستگذار، رفتارها و انتظارات خود را بازبینی و از نو تنظیم می‌کنند؛ بنابراین تغییر سیاست، پارامترهای خود مدل را تغییر می‌دهد. این بیان او به رویکرد «اتکای صرف بر اعداد» در اقتصاد کلان، ضربه‌ای ویرانگر وارد کرد. از نگاه او مردم ذرات آزمایشگاهی نیستند، آنها موجودات زنده و متفکری هستند که با شرایط جدید سازگار می‌شوند. او استدلال کرد که سیاستگذاران نمی‌توانند متوجه شوند که اقدامات آنها نتایج موردنظر را به همراه خواهد داشت یا خیر. در عوض، آنها باید نحوه تاثیرگذاری سیاست‌هایشان بر انتظارات مردم را در نظر بگیرند. لوکاس نشان داد سیاست‌های کاهش بیکاری می‌تواند با تقویت انتظارات تورمی نتیجه معکوس داشته باشد و به سطح بالاتری از بیکاری و تورم بینجامد.

لوکاس و رشد

لوکاس در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۹۷ درباره رشد اقتصادی اظهارات قابل‌توجهی داشت و گفت که «رشد اقتصادی و به طور خاص گسترش رشد اقتصادی در آنچه جهان سوم می‌نامیم، بزرگ‌ترین واقعه اقتصاد کلان قرن بیستم است» و آن را در جایگاهی بالاتر از رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ قرار دارد. او در سال ۱۹۹۰ در مقاله‌ای به طرح این سوال پرداخت که «چرا سرمایه از کشورهای ثروتمند به کشورهای فقیر سرازیر نمی‌شود؟»، چرا که طبق مدل‌های رشد اقتصادی، منطقا این اتفاق باید رخ دهد؛ چرا که بازده سرمایه به دلیل قانون کاهشی بودن بازده سرمایه در کشورهای فقیر بیشتر است. او این امر را به مساله سرمایه انسانی و مشکلات بازار سرمایه نسبت داد. به‌زعم او ایده اصلی تمام سیاست‌های توسعه در دوران پس از جنگ جهانی دوم بر انتقال کالاهای سرمایه‌ای به کشورهای کمتر‌توسعه‌یافته متمرکز بوده و ناکامی آن‌ها را از همین دریچه باید نگریست.

اقتصاددان قصه‌گو و غیرانقلابی

لوکاس به‌رغم اثر چشمگیری که بر علم اقتصاد بر جای گذاشت، از توصیف خود و آثارش با لفظ انقلابی تردید داشت. او در سال ۱۹۹۷ گفت که به این عبارت علاقه‌ای ندارد و دوست ندارد با این عنوان شناخته شود. شاید مهم‌ترین اثری که از لوکاس باقی مانده باشد، سخنرانی او در سال ۱۹۸۸ تحت عنوان «کار اقتصاددانان چیست؟» است. او در آن زمان گفت که ما اقتصاددانان اساسا قصه‌گو هستیم و باید این‌گونه باشیم. او در ادامه داستانی را درباره یک شهربازی تعریف می‌کند که الگویی از اقتصاد ایالات متحده است و در آن یک ارز (بلیت)، یک بانک مرکزی (دفتر صندوق)، کالاها و خدمات (بازی‌ها)، و مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان (شرکت‌کنندگان و کارکنان پارک) وجود دارند. او نشان می‌دهد که چگونه با افزایش یا کاهش نرخ مبادله دلار با بلیط، می‌تواند در اقتصاد پارک رونق یا رکود ایجاد کند.

توصیه به اقتصاد ایران

در سال ۱۳۹۲، هفته‌نامه «تجارت فردا» مصاحبه‌ای را با رابرت لوکاس ترتیب داد و این اقتصاددان در این گفت‌وگو مباحث مختلفی درباره بحران مالی، بانک مرکزی و ارتباط آن با اقتصاد کلان، شاخه‌های جدید در اقتصاد کلان، مباحث مربوط به رشد اقتصادی، کاربرد ریاضیات در اقتصاد، پیش‌بینی برنده بعدی جایزه نوبل اقتصاد، دانشجویان ایرانی، وضعیت تورم در ایران، قانون هدفمندسازی یارانه‌ها و تحریم‌های وضع‌شده علیه ایران را مطرح کرد. شاید شاه‌بیت سخنان لوکاس در مصاحبه‌اش با «تجارت فردا» را باید تاکید او بر کنترل تورم به عنوان اصلی‌ترین وظیفه بانک مرکزی دانست. لوکاس در این باره گفت: «به نظر من بانک مرکزی نباید نگران نرخ ارز باشد، همچنین به نظر من بانک مرکزی نباید درصدد رفع بیکاری باشد. بلکه بانک مرکزی باید تمرکز خود را بر ثبات و استحکام قیمت‌ها معطوف کند، ثبات و استحکام قیمت‌ها به منظور حفاظت از پول ملی. بانک مرکزی نباید خود منبع و منشا بروز مشکل در اقتصاد باشد. در‌عین‌حال نباید حلال مشکلات باشد. مشکلات زیادی وجود دارند که بانک مرکزی از پس حل آنها برنمی‌آید. پروژه‌های دیگری باید در دستور اجرا قرار گیرند.»