باز نشر مصاحبه/ گفت و گو با یک هنرمند
بهاره رهنما: در زندگی بارها به دنیا می آیی
بهاره رهنما گفت:صحنه برایم جادویی دارد که سینما ندارد، مگر در پلان و سکانس های طولانی یا کار کردن با کارگردانانی مثل داوود نژاد که نوع کارشان نیز به شکلی در فضای رئال زندگی نزدیک است. اصولا سینما «کات،کات» و به هم چسباندن تکه های ضبط شده است که برگرفته از تکنیکی خاص است. حتی بارها با خود فکر کردم بخش کارگردانی یا آهنگسازی سینما بیشتر از بازیگری در آن برایم جذاب است. این یک حقیقت است که در بخش بازیگری سینما و جلوی دوربین تلویزیون خوشحال نیستم. این تفکر مربوط به اکنون واین سال های جدید نیست.
به گزارش خبرنگار رکنا، «می خواهم راه بروم» زن دائم این جمله را تکرار می کرد و میان دیوارهای گره خورده از سویی به سوی دیگر قدم برمی داشت، (یک، دو، سه) گام و بعد تمام. فضایی برای یک قدم دیگر هم نبود. «می خواهم راه بروم» را می گفت و صدایش در فضای آن سالن خالی از انسان که پر بود از صندلی های مخملی سرخ رنگ می پیچید. انعکاس صدای زن برایم دوست داشتنی نبود، مرا به خاطره های نه چندان دور می کشاند، به روزهایی که صدای زنانی را می شنیدم که با ترس از نزدیک شدن روزشمار نبض زندگیشان به آن بامداد مرگ با نوای پشیمانی، زندگی را فریاد می زدند و می گفتند«می خواهم زنده بمانم» ولی نشد که بمانند.
طناب دار مرگ را رقم می زند وقتی مادری نتواند از داغ عزیزش بگذرد و بگوید«می بخشم» وقتی پدری نتواند اشک های فروخورده از داغی که بر دل دارد را از یاد ببرد و بگوید «گذشت می کنم».
زن میان دیوارهای به هم نزدیک راه می رفت و من نگاه می کردم به او که چقدر زنده نقش می آفریند، آنقدر ملموس که مرا میخکوب بر صندلی های سرخ رنگ به بازیش خیره کرده بود.«می خواهم تا نفس دارم راه بروم»...
«تقدیر»! می دانم کار «تقدیر» بود که باز کشانده شده بودم به آن سالن نمایش و تک تماشاچی روزهای تمرین نمایشی بودم که از سه زن می گفت، سه زن قاتل! آمده بودم که گفت و گویی با بانوی سینمای کمدی ایران داشته باشم ولی افتاده بودم میان گردباد خاطرات گذشته... چشمانم را بستم، ذهنم به روزهایی که برای صفحات حوادث می نوشتم، روزهایی که زندگیم با زندگی مردمانی رقم خورده بود که جان گرفته بودند یا عزیزشان جان باخته بود، گره خورده بود. عقب گشت داشت...
به سختی ذهنم را از گذشته به اکنون کشاندم،بی صدا در خود فریاد تاکیدی کشیدم که آنهایی که می شناسم، چند خیابان آن سو تر آخرین نبض زندگیشان را نفس می کشند یا بی نفس شده اند، زنانی محبوس پشت میله ها...کشتن به هر دلیل که باشد سخت است و قانون شوخی ندارد! دقایق تمرین نمایش که تمام شد،« بهاره رهنما » همانی که آمده بودم به عنوان ستاره کمدی سینمای ایران با او گفت و گویی داشته باشم مقابلم نشست، بازیگری که در میان دیوارهای به هم نزدیک راه می رفت و می گفت«می خواهم راه بروم، در جاده ای که بن بست ندارد...» بازیگر کمدی سینمای ایران،قضاوت خوانده است، می گوید قضاوت خواندم ولی بازیگر شدم تا با درآمد بازیگری از حقوق کودکان و زنانی که باید از حق شان دفاع شود، دفاع کنم. «بهاره رهنما» بازیگر سینما،تئاتر و تلویزیون، سفیر صلح دفاع از کودکان، همان ابتدای گفت و گو در چشمانم نگاه کرد، نگاهی پر از حرف و گفت: «می دانی خنداندن مردم پردرد چقدر سخت است...
چه شد که «بهاره رهنما» درخلوت خود دنیای حرفه ای را میان مثلث بازیگری، نمایش و نوشتن... تقسیم کرد؟
فکر می کنم یک خصلت ژنتیک در وجود انسان هایی که دنبال کار نمایش می روند، وجود دارد آن هم تمایل به دیده شدن و میل به گرم کردن فضا و حضور در جمع است. این علاقه از کودکی در وجود من شکل گرفت؛ تا جایی که خیلی زود تصمیم قطعی خود را برای حرفه بزرگسالی ام گرفتم. 10 ساله بودم که به قطع تصمیم گرفتم بازیگر شوم. وقتی مادرم به خاطرات گذشته برمی گردد و از کودکی های من می گوید، همیشه با لبخندی بر لب از آن ایام یاد می کند سپس می گوید که چگونه با حال و هوای خردسالی، مقابل تلویزیون می نشستم و نگاهم را به حرکات بازیگران فیلم ها یا مجریان می دوختم. می گوید؛ یک ساعت بعد صدایت، بلند در خانه می پیچید که همه را فرا می خواندی برای تماشای نمایشی که می خواستی اجرا کنی و تا به مقصود خود نمی رسیدی دست بردار هم نبودی. مادر می گوید که همه اهل خانه را به ردیف روی صندلی ها می نشاندم و شروع می کردم به ادای آنچه از هنرپیشگی و هنرمندی بازیگران و مجریان در تلویزیون دیده بودم، گویا استعداد تقلید خوبی هم داشتم. فکر می کنم یک حسی در وجود آدم هایی که کار بازیگری می کنند هست که تمایل دارند محوریت جمع را داشته باشند و با هنر خود انسان ها را بخندانند، یا به گریه آورند...
چرا بازیگر دوست دارد در کارآکترهای مختلف ظاهر شود، تازه هرچقدر حرفه ای تر باشد توان به تصویر کشیدن کارآکترهای بیشتری را هم دارد. این دیگران را بازی کردن و دنیای آن ها را به تصویر کشیدن به تصورتان برگرفته از چیست؟
برای من بیشتر میلی به جاودانگی است، اعتقاد دارم اگر یک بازیگر حتی در 30 سالگی فوت کند شاید خیلی بیشتر از انسان های عادی عمر کرده باشد، با هر شخصیتی مخصوصا با آن شیوه بازی که من در نقش ایفاگری هایم دنبال می کنم، کارآکتر اثر قاطی زندگیمان می شود یا زندگیمان قاطی زندگی آن نقش می شود، بنابر این به تعداد آدم ها و نقش هایی که بازی می کنیم، تجربه زندگی آدم های مختلف را کسب می کنیم، انگار در طول زندگی کردن بارها به دنیا آمدی.
مثل اکسیر حیاتی که خیلی ها همچون «اسکندر» به دنبالش بودند. شاید بازیگرها نیز دنبال آن حس جاودانگی هستند. شاید روی نوارهای سلولوئید فیلم حس جاودانگی گویی به طریقی دیده می شود. همین الان نمی توانید باور کنید که خیلی از چهره های تاریخ سینما مرده اند، آن ها کاملا زنده اند، زنده با آن فیلم یا اثر جریان سازی که خلق کرده اند.
من به عنوان یک روزنامه نگار در زندگی با دغدغه ها و روزگار خاص خودم درگیر هستم ولی شما برای این که نقش فردی دیگر را بازی کنید باید بروید در دنیای او و زندگی را از نگاه او درک کنید و وارد فضای روزگار او شوید، با دغدغه ها، دلشوره ها، شادی ها و غم های او همراه شوید تا آن نقش را قشنگ خلق کنید، قالب فردی دیگر بودن و زندگی او را بازی کردن چه رنگی به زندگی شما داده است؟
برایم نقش های مختلف چه کارآکترهایی که بازی می کنم؛ و چه نقش هایی که در داستان هایم می آفرینم، همه برایم یک بار آموزشی دارد. همیشه فکر می کنم این ها همانند معلم هایی هستند که در طول زندگیم برای من فرستاده می شوند، حتی نقش هایی که در فضای فیلم های کمدی بازی کرده ام و شاید مخاطب فکر کند بازیگر در فضای آن کارآکتر هیچ حس معنوی و عمیقی نمی گیرد برای من این گونه نیست، از زندگی همان نقش نیز درسی می گیرم و همراه زندگی ام می شود، خود را به زندگی فردی دیگر آغشته می کنی، روحت را به روزگار شخصی دیگر آغشته می کنی و کمترین داشته ای که از هر کارآکتر کسب می کنی، تجربه زندگی او برای ادامه راه زندگی خودت است.
درست است که شما انتخاب کردید در دنیای حرفه ای خود بازیگر باشید ولی پیش از ورود به این فضا،زمان انتخاب رشته دانشگاهی تصمیمتان رشته حقوق خواندن بود و حقوق خواندید اما باز هم مردم و چگونگی زندگی مردم برایتان محوریت انتخاب بود، این بی تفاوت از کنار مردم و زندگیشان نگذشتن در وجود «بهاره رهنما» برگرفته از چه چیزی است؟
اصولا مسائل اجتماعی برایم جذاب است، یادم است سال های نوجوانی اگر درست بگویم آقای «هاول» رئیس جمهوری کشور چک بود و در آن کشور جنگ و خونریزی و اخبار مرگ از تلویزیون اعلام می شد. من نامه ای خطاب به ایشان نوشتم و هرروز به پدرم اصرار داشتم نامه ام را در روزنامه ای به چاپ برساند تا «هاول» بخواند، نامه ای که حاکی دعوت به صلح و دوستی بود. کلمات نامه از کودکان، غصه و ترس آن ها در شرایط جنگ می گفت و درخواست پایان جنگ و خونریزی و کشت و کشتار داشت. نامه چاپ نشد ولی من تا زمانی که اخبار جنگ در آن کشور را می شنیدم بر اصرار خود به پدر مصر بودم. به نظر من دغدغه اجتماعی در آدم های مختلف وجود دارد و هم از طریق خانواده پرورش داده می شود. سال های نوجوانی من با کتاب های اوریانا فالاچی گذشت، آشنایی با فضای ذهنی این زن شاید مهمترین تاثیر را در دغدغه های اجتماعی من نسبت به جامعه ایجاد کرد.
چه وجه اشتراک جالبی بین من وشما! من هم نوجوانی ام با کتاب های اوریانا فالاچی گذشت، از میان سطرهای نوشته های این زن خبرنگار که پر بود از نماهای اجتماعی، انسان های مختلف گوشه و کنار جهان و جریان روزگار پر بود، من شغل و حرفه این زن روزنامه نگار را انتخاب کردم. ظاهرا انتخاب شما هم دنبال کردن و یافتن راهی برای حل مشکلاتی بوده که او در سطر سطر نوشته هایش از اجتماع به خواننده انتقال می داد.
چه جالب و من چقدر این حس و دغدغه مشترک را دوست دارم. در هرحال وجود این کتاب ها در کتابخانه منزل ما و نقش تفکر پدر و خواهر و برادری که سال ها از من بزرگتر بودند و ذهنشان بی تفاوت نسبت به دغدغه های زندگی مردمان دور و نزدیکشان نبود در توجه ام به اطراف و مردم بی تاثیر نبود. این بی توجه نبودن در وجودم باقی ماند تا جایی که یکی از شغل هایی که در طول زندگی و حتی در هنگام حضور در فضای بازیگری مرا وسوسه می کرد که به سراغ آن رفته و از آن دور نباشم، روزنامه نگاری برای من اجتماعی بود که در نهایت از 12 سال پیش با مجله چلچراغ وبعد روزنامه شرق، مجله زنان، اعتماد ملی،اعتمادو... همراه شد. بنابراین از روزنامه نگاری هم دور نماندم. و این که شما در رشته حقوق و تحصیل دراین فضا گفتید، باید بگویم،انتخاب این فضا یک میل دیگر بود. همراه دغدغه اجتماعی بیشتر، تمایل داشتم تخصصی در کنار حرفه بازیگری داشته باشم، حقیقت این است که تا سال1379 اطمینان نداشتم می خواهم در دنیای بازیگری بمانم، ورودم به دنیای تصویر با سینما بود ولی فضای خاص سینما مرا پس زد و این تردید که بدانم یا بروم همیشه با من بود؛ تا این که درنهایت مسیر اصلی خود را در دنیای نمایش یافتم. من از آن دسته آدم هایی هستم که باید خودم با خودم بر سر هر موضوع وانتخابی کنار بیایم و ازهمه مهمتر این که باید احساس قدرت و استقلال داشته باشم. رشته حقوق این حس قدرت را به من داد که قادر باشم در دنیای سینما موفق باشم، شاید اگر هیچ استفاده ای از مدرک حقوقم نکرده باشم ولی همین مدرک، اعتماد به نفس به من داد. همیشه پس ذهنم می دانستم که من حرفه ای دیگر بلدم و می توانم هر زمانی که تمایل دارم به سینما«نه» بگویم. این حس باعث شد دقت بیشتری در فضای بازیگری داشته باشم و کارهای بیشتر در فضای سینما انجام دهم. همچنین خواندن رشته حقوق باعث شد که بعدها سفیر بچه های هموفیلی ایران شدم و امسال هم سفیر صلح دفاع از کودکان هستم. به هرحال وقتی در زمینه دفاع از حق و حقوق فعال می شوی، مجبور هستی اطلاعات حقوقی داشته باشی تا در مجامع بدون حرف نباشی.
تمایل شما بیش از وکالت به بازیگری بود و در نهایت نیز علاقه بیشتر بر فضای حرفه ای تان غالب شد. از کجا و چگونه آغاز کردید؟
از آگهی های تلویزیونی که برای گروه اقتصاد شبکه 1 و 2 مانند آیتم های نمایشی ساخته می شد. بعد از آن همراه پدرم به جشنواره فجر می رفتم، آنجا با خانم نیکی کریمی، آقای اعلامی، خانم درخشنده و... آشنا شدم، پدرم نیز یکسری دوستان سینمایی داشت که به واسطه آن ها و پیشنهادات کاری که در فضای جشنواره به من داده شد. در نهایت بازیگر فیلم «افعی» ساخته آقای اعلامی شدم. ولی واقعیت این بود که من دنبال این که وارد فضای سینما بشوم، بودم. آنقدر مصر بودم و انرژی داشتم که مطمئن بودم که خلاصه راهی برای ورود به دنیای حرفه ای که دوست دارم خواهم یافت. نتیجه هم نشان داد وقتی تلاش برای رسیدن به هدف به مقصود می رسد.
این روزها والدین بیشتر به شناخت خلاقیت و علایق فرزندان خود اهمیت می دهند در حالی که این توجه در سال های گذشته کمتر بود از این نگاه دقیق والدین خود به توانایی هنری تان بگویید.
والدین آگاهی داشتم. 5 ساله بودم که کانون پرورش فکری فراخوانی برای انتخاب خردسالان برای کلاس های تئاتر داد. پدرم آن روزها با شوق وذوق مرا برای تست برد. بعد از انتخاب همیشه همراهم بود تا بموقع به کلاس برسم و برای رشد علاقه ام وقت می گذاشت. این همراهی تنها در دوران خردسالی و کودکی نبود،سر فیلم اول «افعی» مادرم دوماه تمام به شکلی زندگی و خانه را رها کرده بود و همراه من سر فیلمبرداری می آمد و تنهایم نمی گذاشت. نقش خانواده بسیار مهم است، اهمیت آن از این لحاظ است که والدین هم امکانات و شرایط رشد خلاقیت فرزند را ایجاد کنند و هم به این باور برسند که تو «می توانی». به نظر من یک زن یا مرد وطن پرست همیشه باید فرزند خود را به دید یک سرمایه برای فردای بهتر کشورش نگاه کنند و برای کشف توانایی های فرزند و رشد آن همراهش باشد. به هرحال خانواده من نیز مثل خیلی از خانواده ها برایشان ورود دخترشان به عرصه بازیگری آنچنان که باید دلخواه نبود، با توجه به این که من از نظر درسی نیز موفق بودم و سالی که امتحان کنکور دادم رتبه هشتم کنکور ادبیات شدم، شاید خانواده ام دوست داشتند رشته تخصصی ام خارج از فضای هنری باشد. ولی من در کنار حقوق، بازیگری را رها نکردم و اکنون از مسیری که طی کردم راضیم؛ به خصوص که دنیای آکادمیک و ادبیات باعث شده بود در کنار بازیگری نوشتن و داستان نویسی دائم در ذهنم جرقه بزند و آنقدر خودنمایی کند که قلم به دست شدم...
الان تلفن شما که زنگ زد، از خلال گفت و گویتان متوجه شدم این روزها سینما را دوست ندارید، برای آن همه علاقه پررنگ به سینما و پرده نقره ای چه پیش آمد که به سینما به این راحتی می گویید «نه»؟
خیلی وقت است این علاقه به سینما در وجودم کمرنگ شده، روزهایی که این تغییر کم کم داشت پررنگ می شد می فهمیدم نفس بازیگری را دوست دارم. ولی فضای سینما، علافی های زیادی دارد. ساعت ها بین ضبط، باید به خاطر حضور در لوکیشن باشی به طور کل حواشی سینما زیاد است و شکل اجرایی آن در ایران یادآور این است که سینما دنیای سختی است. فقط زمانی که (3،2،1، حرکت، دوربین) کلید می خورد، جذابیت دارد. شیرین ترین لحظات زندگی من آن لحظه ای بود که دیگر حواسم نبود دارم بازی می کنم. من، نفس بازی کردن را دوست داشتم. الان 23 سال است که وارد این حرفه شده ام، 10 سال بعد از این که سینما را شروع کردم و سریال هم بازی کرده بودم تئاتر را پیدا کردم، یعنی متوجه شدم آنجایی که من دنبالش هستم تئاتر است.
اما شما تئاتر را خیلی قبل تر پیدا کرده بودید، درکودکی و خردسالی،شاید گمش کرده بودید...
تئاتر بازی کرده بودم ولی درک این که تئاتر حرفه ای تا چه حد می تواند مسیر زندگی مرا عوض کند، به شکل جدی برایم مطرح نشده بود، حتی در دبیرستان نیز دو مرتبه رتبه منطقه ای در اجرای تئاتر را کسب کرده بودم. این که شما می گویید تئاتر را پیدا کردم، شاید درست باشد. بهتر است بگویم که من تئاتر را پیدا کرده بودم ولی راه ورود به فضای حرفه ای آن را نمی دانستم. جالب است بدانید که راه ورود به فضای تئاتر در ایران بسیار سخت تر از سینماست.
شاید برای این که تئاتر با دنیای ذهن تماشاگر شوخی ندارد. باید با تکنیک های حرفه ای شخصیت را با کمترین اشتباه برای مخاطبی که در چند قدمی ات نشسته بسازی؛ ضمن این که حس و حال و عکس العمل هایش را نسبت به بازی خوب کردن یا ناموفق می بینی...
بله دقیقا. من هنرپیشه حرفه ای سینما بودم،می رفتم تئاتر نگاه می کردم،خودم به کارگردانان تئاتر پیشنهاد می دادم تا به گونه ای وارد این عرصه شوم. می گفتم که دوست دارم تئاتر بازی کنم، ولی اعتمادی برای این که نقشی از کار را به من بدهند، وجود نداشت. اولین مرتبه این فرصت را خانم منیژه محامدی به من دادند. تئاتر به نام (دشمنان جامعه سالم) که در آن نمایش یکی از نقش های اصلی را به من دادند.
سال 1370 سال مهم زندگی «بهاره رهنما» محسوب می شود...
وقتی بازیگری را شروع کردم سال 1370بود، همان سال دانشکده ادبیات قبول شدم، یک سال زودتر دیپلم گرفته بودم،بازی در فیلم«افعی» همان سال بود. همان سال مرکز اسلامی آموزش بازیگری دوره هایی برگزار می کرد. همانجا با پیمان قاسم خانی آشنا شدم که به ازدواجمان ختم شد، آنجا مرکزی بود که من در آن بازیگری و تکنیک حرفه این دنیای هنری را آموختم. پیمان، فیلمنامه نویسی و روش نوشتن فیلمنامه را یاد می گرفت. آنجا رفتن و آموختن تکنیک بازیگری از خاصیت های سال 1370 بود. سالی که شاید بتوانم بگویم سال من است. آنجا روش بازیگری تئاتر را در کنار زنده یاد استاد حمید سمندریان، آقای میکائیلیان، هایده حائری، بهرام بیضایی و... می آموختیم مسیری بود که انگار باید می پیمودیم تا در سال های بعد گمشده خود را بیابیم.
این گمشده چطور پیدا شد؟
تا سال 1374 می خواستم وارد عرصه تئاتر شوم، ولی نمی شد. تنها در همان «دشمنان جامعه سالم» بازی کرده بودم؛ تا این که سال 1379 یک کار تک نفره تئاتر را اجرا کردم که بازتاب خبری خوبی هم داشت کاری از پریسا بخت آور به نام (پیش از ناشتایی) که نوشته آقای بیضایی بود؛ از آن زمان کار در تئاتر ادامه پیدا کرد، برای ادامه دراین فضا برای آمادگی و تمرین صدا در تئاتر با متخصص های مختلفی مشورت کردم، با خانم آدینه مدتی تمرین صدا انجام دادم، برای نمایش ایشان نیز نقشی بازی کردم. تجربه آن نمایش در کنار خانم آدینه و دیگران بسیار برایم آموزنده بود. تمرین و بیشتر دانستن را رها نکردم، با آقای حمید سمندریان و میکائیل شهرستانی برای بیشتر آموختن در ارتباط بودم تا در فضای حرفه ای تئاتر حضور جدی داشته باشم. آن سال ها دقیقا مصادف با سال هایی بود که می گفتند هنرپیشه های سینما در دنیای تئاتر جایی برای موفقیت ندارند و همه نوع صنفی در آن ایام، وارد تئاتر شدند. ولی خیلی ها نتوانستند همراه بازیگران دنیای حرفه ای تئاتر باقی بمانند و پس رفتند.
چرا این جمله که بازیگران سینما در تئاتر نمی توانند بدرخشند در طول سالیان دائم تکرار می شود ولی ما اکنون نمونه شما را داریم که در دنیای حرفه ای تئاتر موفق بودید.
آداب زندگی و کار در تئاتر هرچند به ظاهر با سینما یکی است؛ ولی خیلی با هم تفاوت دارند. در تئاتر عشق حرف اول را می زند و مادیات حرف خاصی برای گفتن ندارد. علاوه بر این نکات خیلی فوق العاده ای دارد. همین نکات مرا مجذوب تئاتر کرد. بازیگر در تئاتر زمان آزادتری دارد. حس زنده بودن هست. واقعا جاودانگی روی نوارهای فیلم تا چقدر بقا دارد، مثلا صد سال دیگر فیلم های امروز سینمای ما چه حرفی برای گفتن دارد؟ همین الان نیز سینمای ایران در جهان آنقدر که باید و شاید جایگاه خاصی ندارد؛ شاید هر ازچند گاهی یک اثر ویژه می درخشد، ولی تئاتر تاثیر لحظه ای و در عین حال، عمیق بر مخاطب می گذارد.
به حس ساخت و شخصیت پردازی در صحنه و مقابل دوربین برویم؛ خلق کاراکتر در تئاتر و مقابل دوربین چه تفاوت هایی دارد؟
صحنه برایم جادویی دارد که سینما ندارد، مگر در پلان و سکانس های طولانی یا کار کردن با کارگردانانی مثل داوود نژاد که نوع کارشان نیز به شکلی در فضای رئال زندگی نزدیک است. اصولا سینما «کات،کات» و به هم چسباندن تکه های ضبط شده است که برگرفته از تکنیکی خاص است. حتی بارها با خود فکر کردم بخش کارگردانی یا آهنگسازی سینما بیشتر از بازیگری در آن برایم جذاب است. این یک حقیقت است که در بخش بازیگری سینما و جلوی دوربین تلویزیون خوشحال نیستم. این تفکر مربوط به اکنون واین سال های جدید نیست.
با عشق و علاقه به سینما رسیدید! اما این روزها، چه چیزی برایتان دوست داشتنی نیست؟
همین قطع های متعدد احساس یکی از آن هاست؛ زمان طولانی که از زندگی تو می گیرد، مثلا من 3 یا 4 سال جزو پرکارترین بازیگران زن سینمای تجاری بودم. ولی یک زمان به خودم آمدم، دیدم من وقت یک دندانپزشکی ندارم یا از آن حسی تر وقت ندارم یک چای دونفره با مادرم بنوشم و گپی شیرین با او داشته باشم... فقط از سینما مدیون پرتی های میان فیلمبرداری ام که فرصت مطالعه و کتاب خواندن به من می داد؛ کلا سینما دنیای دیگری است. اما باید بگویم خیلی از سینمایی ها مثل همسرم علاقه ای به تئاتر ندارند. می گویند؛ شما را نمی فهمیم، می روید چندین ماه هر شب تئاتر اجرا می کنید،چه فکر می کنید؟ این که تماشاگر از نزدیک شاهد بازی شما باشد، مگر چقدر جذاب است، در حالی که در سینما تمام این پلان ها تدوین می شود و تا ابد هم بقا خواهد داشت! و جواب من به این دوستان چنین است که سینما و تئاتر هر دو دنیای هنری با ارزشی هستند. ولی من با حضور در تئاتر سلیقه هنری خود را پیدا کردم.
یک دفعه احساس کردم، اینجا جای من است، تئاتر همان جایی است که من از 3،4
سالگی هایم دنبالش بودم. مثلا نمایش (چشم هایی که مال توست) کاری تک نفره که در تهران 5 اجرا داشت؛ نمایشی برگرفته از یکی از داستان های کتاب آخر من، که نوشته من، بازی من و با کارگردانی «نسیم ادبی» به صحنه رفت. طرزعجیبی تماشاگران را با روایت نمایش درگیر کرد. روزهای اجرای این نمایش احساس می کردم در آن لحظه و آن مکان دنیا متوقف می شود. نزدیکی با احساس و افکار تماشاگر آنقدر برایم دلنشین بود که مرا از سینما دور کرده و به تئاتر نزدیک تر، از 12 سال گذشته به بعد فعالیتم در عرصه تئاتر بیشتر شد، تقریبا هر سال یک تئاتر کار کردم و دوسال اخیر پرکارترین زن بازیگر تئاتر شدم، یعنی از سینمای تجاری ناگهان دور شده و غرق تئاتر و دنیای شیرین آن شدم.
تئاتر جایی است که در فضای آن خوشحالم. (همراه با خنده) وودی آلن این جمله را زودتر از من گفته است،وودی آلنی که همیشه اورا تحسین کرده ام و مقایسه خود با او مزاح است. او گفته است:«سینما من را از نوشتن خیلی دور می کند» و من نیز زمانی که نمایش کار می کنم خیلی راحت می توانم بنویسم. در حقیقت این قرابت بین دنیای تئاتر و نوشتن وجود دارد. ولی این نزدیکی بین دنیای سینما و ادبیات در شرایط خیلی خاص، به سینمای اقتباسی محدود می شود.
و چقدر هم در سینمای ما جای خالی سینمای اقتباسی حس می شود...
بله واقعا سینمای ما در فضای سینمای اقتباسی فقیر است.
چرا دنیای زندگی آدم های سینمایی اینقدر متفاوت از اهالی تئاتر است. آنقدر که این تفاوت حتی برای مردم عادی نیز ملموس است؟
شاید درست می گویید. شاید خودتان در توضیحی که دادید جواب مرا هم دادید. تئاتر انگار یک دانشگاه مداوم است، چون هرروز در حال یادگیری هستی و دائم خلاق می شوی. در صحنه با تکرار اجرای یک حس،خودت را پیدا می کنی،ارتباط خود را با آدم ها پیدا می کنی، یک نوع تفکر دیگر پیدا می کنی. سینما و تلویزیون عملا این فرصت را به تو نمی دهد. در این دنیا، برای رسیدن به شخصیت و نقش فرصت کمتری دارد. مگر این که تو بازیگری اهل تحلیل باشی. اهل تحلیل بودن به تئاتر بر می گردد، حال جدا از این که در بحث بازیگری دنیا، جای تحلیل وجود دارد یا نه تربیت ذهنی و آکادمیک تئاتر مهم است خود این فرآیند، تحلیل را ایجاد می کند. سبک بازیگری که دمده نیست، بلکه هر شب به روز می شود. در این سال ها که کار تدریس بازیگری نیز انجام می دهم، با اشاره به جمله پیمان قاسم خانی در فیلم مارمولک «به تعداد آدم ها راه شناخت وجود دارد»، به هنرجویان می گویم به اندازه آدم ها راه ها و تکنیک ها مختلف بازیگری وجود دارد. هنرمند باید تکنیک خاص خود را
در خود پیدا کند.
بازیگری مثل من، بدون تحلیل نمی تواند هیچ نقشی را ایفا کند. برای یک بازیگر تئاتر، بدون تحلیل، نقش آفرینی غیرممکن است، مگر این که یک تئاتر تکنیکال یا تئاتر حرکت باشد که بحث جداگانه و خاص خود را در جهان تئاتر دارد. تئاتر نشان دادن وجود است. به خاطر این خصلت تو به عنوان یک بازیگر تئاتر ضعف صدا و حس بازیگری خود را نمی توانی پنهان کنی. تئاتر به خاطر این که واقعیت وجودی افراد و داستانش را نشان می دهد، هیچ فضایی برای پنهان کردن ندارد قابلیت شعبده سینما در تئاتر نیست، جادوی تئاتر در فضای مضمونش ایجاد می شود. من هم عقیده «اکتایویاز» در تعریف تئاتر هستم که می گوید: «تئاتر جادوی بی زمانی است».
تئاتر اجرای یک قصه در شب های مختلف بر صحنه است ولی سینما در نهایت تکرار چند سکانس در یک ساعت و اندی است و بعد تمام می شود. از دوگانگی زمان این دو فضا بگویید...
وقتی از من سوال می شود خسته نمی شوی وقتی هر شب یک مجموعه دیالوگ را روی صحنه تئاتر با یک نقش بازی می کنی؟ در جوابشان از آن ها سوال می کنم: «مگر شما از زندگی خسته می شوید؟» چون ما هرروز از خواب بیدار می شویم به طور معمول، صبحانه، ناهار، شام می خوریم، یکسری آدم را می بینیم، چند اتفاق خوشایند و ناخوشایند برایمان رخ می دهد. بعد می خوابیم تا روزی دیگر و فردایی دیگر برای ادامه زندگی برخیزیم. کلیت زندگی همین است. تئاتر هم در واقع، کلمات تبدیل به یک کلیت است. ولی هرشب تو با یک حالت انسانی متفاوت از شب گذشته بر صحنه می روی، هیچ شب تئاتر شبیه شب گذشته نیست.
گذشته از بازیگری، شما در دنیای نویسندگی نیز آثار قابل توجهی دارید، این نشان می دهد «کلمه» برای شما اهمیت دارد. این ارزشمند بودن «کلمه» در بیان دیالوگ و فنون بیانی چه تاثیری دارد؟
خیلی زیاد! این جزو نکاتی است که مدت زیادی دقت مرا به خود جلب کرده است. طوری که به شکلی منسجم تر و آکادمیک برای یاد دادن به جوان های هنرجو طراحی برای آن داشته باشم زیرا معتقدم فردی که قصد دارد در دنیای بازیگری حضور حرفه ای داشته باشد، باید در یک حدی نوشتن بداند، برای این که بازیگر تا دیالوگ را متعلق به خود نکند، نمی تواند حس مناسب را به بیننده منتقل نماید. این متعلق شدن دیالوگ به بازیگر به منظور ورود به حریم نمایشنامه نویس و کارگردان نیست، مال خود ساختن دیالوگ، نیاز به دانستن زبان و ادبیاتی دارد که هنرمند با آن زندگی می کند، یا به قصد ایفا نقش آن را مدنظر قرار می دهد. من به کلامی که به عنوان دیالوگ طراحی شده، اهمیت می دهم.
شما در فضای بازیگری سینما نماندید، وارد تئاتر شدید، نویسندگی کردید، به جمع روزنامه نگاران پیوسته و یادداشت و مقاله نوشتید، تدریس بازیگر و... داشتید این راکد نبودن را ناشی از چه می دانید؟
تصورم این است که یک انتقال ژنتیک است. من فرزند زنی هستم فعال که دائم در حال ساختن است، اعتقاد دارد هر روزش باید موثر باشد و بدون کمک به خود و دیگران نگذرد. مادرم یک زن موثر بود،این زن پویا و فعال خیلی زود ازدواج کرده بود ولی زندگی مشترک و خانه و بچه را مانع رشد خود نمی دانست، یادم می آید وقتی من کلاس پنجم بودم، او در مدرسه کناری ما سال آخر دبیرستان را طی می کرد و داشت دیپلم می گرفت.بعد از این که دیپلم گرفت من کنار زنی بزرگ شدم که اصلا زن راکدی نیست، حتی در 60 سالگی جسارت این را داشت که بدون این که به ما بگوید پیشنهاد اصغر فرهادی و پریسا بخت آور را برای ایفای نقش قبول کرد و اکنون برای خود یک بازیگر حرفه ای است. این حس متوقف نشدن از مادرم به من رسیده است، حس این که هرروز باید یک چیز تازه یاد گرفت، یا به یک نفر کمک کرد. مادرم در ادامه تحصیل و راکد نماندن من تاکید زیادی داشت زیرا خودش خیلی دوست داشت دانشگاه برود ولی نشد.
البته دخترش که شما باشید نگذاشتید...
(با خنده)من واقعا نگذاشتم ولی خوب سه بچه داشت و شرایط زندگیش هم فضای ادامه تحصیل را به او نداد. حتی مادر بزرگم نیز حال و هوای مادرم را داشت. زنی بود از شهرهای شمالی که خیلی زود ازدواج کرد و راهی شهر اراک شد اما با همان معلوماتی که داشت اکنون از او برای ما چند دفترچه شعر باقی مانده است. این که مادر و مادربزرگم می توانستند زن های موثری باشند ولی زندگی عادی مانع رشد مطلوب آن ها شده بود حسی در من ایجاد کرد. باید به جای آن ها نیز حرکت می کردم و می خواستم که فقط یک زن معمولی نباشم.
نوشته های شما هم جای بحث دارد، «من» راوی داستان هایتان است، بجز دو قصه که «من» جزو ارکان نوشتاری نیست.
شاید برگرفته از میل شنیده شدنی است که در وجود همه زن های ایرانی وجود دارد، یکی از اسطوره های من «شهرزاد» است، وقتی داری تعریف می کنی می توانی آدم را داخل قصه خود جای بدهی، یا اصلا جایی برای آن نگذاری، و اما باز شاید برگشتی به فضای بازیگری ام است که همیشه تصور کرده ام قصه گوی یک قصه هستم. ولی در بعضی داستان هایم نیز نوشتار در مسیر دوم شخص پیش رفته است.
به نظرم نویسندگی بیشتر از بازیگری برایتان جذاب است تصور درستی دارم؟
بله، هر ازچند گاهی هم شعر می گویم. البته به صورت حرفه ای شعر را دنبال نکردم. زیرا داستان و به خصوص داستان کوتاه نوشتن برایم جذابیت بیشتری دارد ولی می توان گفت هر نویسنده ای طبع شعر هم دارد و من هم دستنوشته هایی شعرگونه دارم که به احتمال زیاد به صورت سی دی منتشر می شود. چه شعر، چه داستان مثل یک جرقه در ذهنم ایجاد می شود و مدتی با من همراه است، شاید خنده دار به نظر برسد ولی جرقه اول متعلق به من است ولی ادامه آن گویی برایم گفته می شود و من می نویسم... نوشتن فضایی جادویی و خاص دارد. احساس می کنی از یک منبع الهام اندیشه دریافت می کنی و راوی قصه می شوی که آن قصه باید به عالم بیاید، فضای نوشتن حال و هوایی خاص دارد، یک مالیخولیایی در نوشتن است که ذهن فرد هنری را خیلی ارضا می کند.
شاید علاقه ای که به تئاتر دارید برگرفته از علاقه شما به ادبیات است.
این موضوعی که به آن اشاره کردید، شاید اساس کار ادبیات و تئاتر است، تمام بزرگان این حرفه ها می گویند که ادبیات کاملا به تئاتر نزدیک است، در حالی که وقتی سینما به ادبیات نزدیک می شود و سینمای اقتباسی شکل می گیرد یک حالت آگاهانه است، ولی تئاتر در هر شکل به ادبیات نزدیک است. هستی درام در تئاتر و داستان خیلی مهم است. در سینمای کنونی جهان گاهی شاهد آن هستیم که اتفاق دراماتیکی رخ نمی دهد. فقط برش هایی از زندگی یا لحظه هاست که به تصویر کشیده می شود؛ یا اگر هم اتفاق دراماتیکی شکل بگیرد خیلی کوچک است.
به چه نقشی «نه» می گویید؟
فیلمی که احساس کنم اگر در آن حضور پیدا کنم حس مردم را جریحه دار می کند،شاید پول زیادی را برای نبودن در پروژه هایی اینچنینی از دست داده ام. ولی خیلی خوشحالم! زیرا اکنون احساس می کنم توانستم به مردمم نزدیک بشوم. نکته خیلی مهم دیگر این که پایان و سرنوشت کارآکتری که باید نقشش را ایفا کنم برایم خیلی اهمیت دارد.
این تاکید برای چیست؟
چون دوست دارم آن قصه یاد آدم ها بماند؛ با سرنوشت آن کارآکتر است که داستان کامل می شود، کارآکتری را که وسط فیلم یا سریال بی سرانجام رها می شود دوست ندارم.
بین تئاتر، سینما و تلویزیون اولویت شما کدام است؟
تئاتر، تلویزیون و سینما است،من هیچ وقت به دلایل مختلف سوپراستار نشدم، پیگیری درسم، اضافه وزنی که پیدا کردم، روحیه ام در مقطع زمانی خاص... مانعم شدند. همه این عوامل باعث شد که هیچ وقت سوپراستار نشدم،ممکن است بازیگر موفق یا بازیگر تجاری خوبی باشم ولی سوپراستار نبودم.
ایرانی ها را خنداندن کار سختی است ولی شما نه تنها آن ها را با نقش طنز و ژانر کمدی خود خندانده اید که نقش هایی به یاد ماندنی هم داشتید.
خیلی ممنون از این که این دیدگاه را دارید ولی اگر من هنوز سینما را خانه خود می دانم به خاطر همان دو دهه ای است که در فضای سینمای کمدی حضوری خوب داشتم که قبلا بازیگران مرد ما در آن فضا موفق بودند. فکر می کنم آدم هایی که می خواهند در عرصه حرفه ای خود موفق باشند باید تا حدودی روحیه طنز داشته باشند، به نظر من افرادی که حس طنز دارند از جمله افرادی با ضریب هوشی بالایی هستند و قدرت ارتباطی بالایی با جامعه دارند، با بازی در ژانر کمدی تازه دریافتم که بازیگری کمدی چقدر سخت است. ورود بازیگر درام به عرصه کمدی کار آسانی نیست، این به دلیل امتیاز بالاکمدی است،کمدی بازی کردن کار سخت و بسیار ظریفی است و خیلی باید هوشمندی خود را به کار بگیری تا بتوانی این جماعت پر از درد را بخندانی.
خبرنگار : آزاده مختاری
ارسال نظر