«فاطمه سلطانی» قربانی گسیختگی همدلی شد / مرگ فاطمه پرده از فرسودگی دلسوزی جامعه برداشت!

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، یک پدر، یک چاقو، یک خیابان.و فاطمه، دختر بی‌پناهی که پدرش تیغه را در ملاءعام فرو می‌کند در گلویش، در بدنش، در تمام حق زیستن‌اش.اما درد ما فقط قتل نیست.درد واقعی، تماشاگرانی هستند که نگاه کردند، دیدند، دانستند، و گذشتند.چه بر سر ما آمده که به سلاخی در خیابان می‌نگریم، و فقط عبور می‌کنیم؟

بر اساس نظریه "تأثیر تماشاگر"، هرچه تعداد شاهدان یک رویداد بیشتر باشد، احتمال مداخله فردی کمتر می‌شود. چون همه منتظرند دیگری کاری کند.اما این فقط یک توجیه دانشگاهی نیست.جامعه ما دچار فرسایش همدلی شده است.نه فقط نسبت به زنان، بلکه نسبت به "قربانی" به‌طور کلی. آنقدر که حتی مرگ یک دختر زیر دست‌های پدرش، ما را از انجماد بیرون نمی‌کشد.

قهرمانان غایب؛ چرا مردان فقط نگاه کردند؟

در این صحنه زنانی دیده شدند که جیغ زدند، دوان دوان نزدیک شدند، هرچند نتوانستند.اما مردان؟  سر چرخاندند و رفتند.در فرهنگی که مرد را منجی می‌خواهد، غیرت را با شمشیر و قدرت یکی می‌بیند، مردان ما تبدیل شده‌اند به تماشاگرانی که از درگیری مدنی، از واکنش انسانی، گریزان‌اند.

این همان منجلابی‌ست که فرهنگ ما در آن گیر کرده: خشونت خانگی، بی‌تفاوتی اجتماعی، و مرگ همدلی.آنچه کشته شد فقط یک دختر نبود؛ ما همه زخمی‌ایم

فاطمه مرد، اما با او، چیزی در دل این شهر هم مُرد.

در تهران، در تبریز، در اهواز، در هر کوچه‌ای که خشونت خانوادگی را "مسئله‌ای شخصی" می‌دانند، و هر گذری که در آن، انسان‌ها فقط تماشاگرند، قتل فاطمه تکرار خواهد شد.

ما مسئولیم

این گزارش، نه فقط برای اعتراض، بلکه برای یک دعوت است: ما نیاز به بازسازی روان جمعی داریم. باید به کودک‌کُشی، زن‌کُشی، پدرسالاری خشن و مردانگی تماشاگر، پایان دهیم. همدلی را باید دوباره آموزش داد؛نه در کتابخانه، نه در تلویزیون، بلکه در کف خیابان، همان‌جا که فاطمه کشته شد.

آنچه در قتل فاطمه سلطانی بیش از هر چیز تکان‌دهنده است، فقط جنایت پدر نیست، بلکه رفتار جمعی جامعه‌ای‌ست که آن را دید، اما کاری نکرد.

از نگاه روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی، این حادثه در دل خود لایه‌هایی از اختلال‌های رفتاری، فرهنگی، و نهادی را پنهان کرده که حالا، با مرگ فاطمه، سرباز کرده‌اند.

 زخم کهنه‌ی جامعه‌ای خسته

در سال‌های اخیر، جامعه ایران در معرض موجی از بحران‌ها بوده: فقر، خشونت، تورم، فروپاشی روابط خانوادگی، و تضعیف اعتماد اجتماعی.این فشارها باعث بی‌حسی عاطفی یا به تعبیر دقیق‌تر، "گُسیختگی همدلی" شده‌اند. مردم آن‌قدر با بحران‌های شخصی دست‌وپنجه نرم می‌کنند که توان روانی‌شان برای همدردی و مداخله کاهش یافته است.

این پدیده را می‌توان با نظریه «فرسودگی دلسوزی» توضیح داد؛ یعنی جایی که مواجهه مکرر با درد دیگران، باعث بی‌تفاوتی دفاعی می‌شود.

خشونت خانوادگی، مسئله‌ای خصوصی؟

در بسیاری از لایه‌های سنتی جامعه، خشونت خانوادگی هنوز مسئله‌ای خصوصی تلقی می‌شود.حتی وقتی این خشونت به کوچه و خیابان می‌کشد، مردم از دخالت پرهیز می‌کنند، مبادا "تو کار خانواده مردم دخالت" کنند.

این طرز تفکر، نتیجه آموزش‌هایی‌ست که سال‌ها از رسانه، مدرسه و خانواده دریافت کرده‌ایم:«پدر حق دارد»،«دعواهای خانوادگی را نباید بیرونی کرد»،«زن اگر کتک می‌خورد، لابد کاری کرده».در چنین فضایی، قربانی مقصر است، و قاتل –به‌ویژه اگر مرد و پدر باشد– قابل درک.

مردانی که از کنار صحنه گذشتند، فقط از ترس چاقو نترسیدند؛ در قفس تربیت پدرسالارانه‌ای گرفتار بودند.

فروپاشی سرمایه اجتماعی

جامعه‌شناسان مفهومی دارند به‌نام سرمایه اجتماعی، یعنی اعتماد، همکاری و احساس مسئولیت متقابل بین اعضای یک جامعه.در ایران امروز، این سرمایه به‌شدت آسیب دیده. مردم یکدیگر را غریبه می‌دانند.وقتی اعتماد بین افراد جامعه نابود شود، حتی در برابر جنایت هم، واکنش نمی‌بینیم.همه در لاک خودند، در جایی که "نجات دیگری" به معنی "به خطر انداختن خود" تعبیر می‌شود.

اگر می‌خواهیم تکرار این فاجعه را متوقف کنیم، باید از پایه، مفاهیم "غیرت"، "مردانگی"، "حریم خانواده"، و "وظیفه اجتماعی" را بازنویسی کنیم. سکوت، گناه است. و گاهی، حتی از قتل هم سهمگین‌تر.

 

  • فیلم آواز باشکوه ترانه علیدوستی با آهنگ جدید سامان جلیلی ! حس و حال عاشقانه و دراماتیک خانم بازیگر + موزیک ویدئو

اخبار تاپ حوادث

وبگردی