روایت متفاوت از دختری به نام شیوا / از عشق و حال در «فرمانیه» تا اشک و آه در «قرنطینه»
رکنا: زندگی «شیوا» ، روایت تلخ و مخاطره آمیزی است؛ از خرید و فروش مخدر «کتامین» در غرب تهران و تزریق مواد در بازو تا برگزاری کلاس ایروبیک و شش ماه «با هم باشی».
دو هفتهای سرگردانی و بلاتکلیفی بین متولیان اعتیاد زنان برای دادن مجوز تهیه گزارش از یکی از مراکز اقامتی زنان افتاده در دام اعتیاد، خود مثنوی هفتاد من کاغذی شده بود اما بالاخره پیگیریها جواب داد و مجوز صادر شد.
شنیده بودم که مسئولان مربوطه اعلام کردهاند ۱۰ درصد از کل معتادان جامعه متعلق به زنان است و اعتیاد به سمت زنانه شدن است اما تا به حال از نزدیک پای صحبت زنان در دام اعتیاد افتاده ننشسته بودم. در کنار اتوبان تهران -کرج و روبروی پارکی کوچک؛ آن هم در عصر سرد یکی از روزهای اواخر آبان ماه مکانی است که بر سر در آن نام «مرکز اقامتی بهبودی میان مدت بهبود گستران همگام» نوشته شده است؛ مرکزی که ساختمانی نوساز دارد و ۶۰ خانم معتاد Addicted را در خود جای داده است تا بلکه راه مستقیمی برای هدایت این بیراهه رفتگان زندگی باشد.
زنگ در را که میفشارم بعد از اندک زمانی، خانمی در را به رویم میگشاید و پس از انجام هماهنگی و فراخوان دادن خانمها به درون آسایشگاه، به اتاق مدیریت مجموعه میروم. زمان استراحت زنان معتاد است و آنها باید در آسایشگاه حدود ۲ ساعت را به استراحت بپردازند.
این مرکز بنا به گفته «فاطمه محبعلی»، مدیر این مرکز که سابقه ۱۵ ساله در موضوع بازتوانی معتادان دارد، سال ۹۲ در زمینی به مساحت هزار متر مربع ایجاد شده و زنان معتادی بین سنین ۱۸ تا ۶۰ ساله را در خود جای داده است و به عنوان بزرگترین مرکز در استان تهران فعالیت میکند. برگزاری کلاسهای مهارت زندگی، خیاطی و کتابخانه از جمله امکانات و خدمات این مرکز است. همه اتاقها و حیاط این مرکز به دوربینهای مدار بسته مجهز شده و مسئول مرکز به صورت لحظهای فعالیت و رفت و آمد خانمها را رصد میکند.
پس از صحبتهای اولیه و هماهنگیهای مجدد، قرار گفت وگویم به اتاق مشاوره در انتهای سالن اجتماعات و در گوشه دیگر این کمپ کشیده میشود.
«شیوا» با چثه کوچک و ترکهای خود، اولین نفری است که وارد اتاق میشود و خیلی سریع سر صحبت را باز میکند. او اهل فرمانیه است و پدرش مدیر قسمتی از یکی از پالایشگاههای شرکت نفت است. میگوید: یک خواهر تنی و یک برادر ناتنی دارم. سال ۹۲ در زمانی که دانشآموز سال دوم هنرستان رشته چهره نگاری بودم و در حال انجام سومین امتحانم، یکباره درس را رها کردم.
میپرسم چرا؟ ادامه میدهد: خب برنامه عشق و حال! دوست داشتن و شرایط خانه و اینکه زن پدرم من را خیلی اذیت میکرد؛ البته نه اذیت مستقیم، بلکه از وجودش ناراحت میشدم. من بچه طلاقم، در سن چهارده سالگی پدر و مادرم از هم جدا شدند. دلیلش این بود که پدرم با یک خانم دیگری ازدواج کرد! من به دلیل اینکه مادرم را دوست نداشتم با زن پدرم زندگی کردم! میگویم چرا؟ مگر مادرت چه کار کرده بود؟
میگوید: مادرم با خواهرم بهتر برخورد میکرد و من را خیلی تحویل نمیگرفت. همیشه حصاری بین من و مادرم بود و مادرم با خواهرم که هفت سال از من بزرگتر بود راحت تر بود و احساس علاقهای نسبت به خودم در او نمیدیدم! من به دلیل اینکه از دوران کودکی کمبود محبت دیده بودم از سن ۱۲ سالگی دوست پسر داشتم. میپرسم "تاکنون چند دوست پسر داشتی؟!"خندهای میکند و ادامه میدهد: خیلی!
میگویم "این دوست پسرها تا چه مرحلهای با تو دوست بودند؟" میگوید "چون در یک خانواده ناپایدار بزرگ شده و هیچ تربیتی نشدهام، بلد نبودم دوستی پایداری داشته باشم و یکی دو ماه ادامه میدادم و از بین میرفت." تا چهارده سالگی دوستیهایم با جنس مخالف همین طوری بود و من تنوع طلب بودم! من دنبال کسی بودم که به من محبت کرده و عشق بدهد و آرامم کند.بالاخره دیدم خودم نمیتوانم و بلد نیستم این کار را انجام دهم؛ حالا چطور از بقیه چنین توقعای داشته باشم! دلیلش هم همان اعتیاد بود.
وقتی درس را رها کردم اعتیاد داشتم؛ آن هم ماده مخدر «گل» بود! دوستان دختر و پسرم به صورت یک اکیپ مصرف میکردند و من ابتدا دوست نداشتم مواد مخدر Drugs استفاده کنم.
* از استعمال سیگار بهمن سفید تا کتامین و ال .اس .دی
میپرسم "اکیپ شما کجاها تشکیل میشد و مواد مخدر مصرف میکردید؟" لبخندی میزند و ادامه میدهد: داخل پارک. اول اصرار زیادی داشتند من هم «گل» مصرف کنم اما من میگفتم "دوست ندارم مصرف کنم!" خلاصه اصرار کردند که گل که اعتیاد آور نیست! البته بگویم من از ۱۳ سالگی سیگار «بهمن سفید» میکشیدم! بالاخره قانع شدم تا «گل» مصرف کنم.
از او میپرسم از حال و هوای اولین مرتبه مصرف گل برایم بگوید که ابرو بالا و پایین میاندازد و اضافه میکند: خب سرخوشی و خوشحالی و اینکه همهاش میخندیم! چیزی که در آن چهارده سال زندگی نخندیده بودم و انگار خندیدن برایم یک رؤیا شده بود!
اولین بار که «گل» مصرف کردم به پدرم گفتم که مصرف کردم! پدرم نیز خیلی عادی برخورد کرد و گفت "گل که چیزی نیست!» البته او فکر میکرد "منظورم از گل نوعی علف است!" پدرم ۵۲ سال دارد و خود نیز «شیره» و «تریاک» مصرف کرده بود و او در زمانی که هفت سال داشتم، مصرف مواد مخدر را ترک کرده بود.
میپرسم "راستی چقدر هزینه خرید گل کرده و چطور تهیه میکردی؟" لبانش را جمع میکند و میگوید: هیچی! دوستانم همیشه «گل »را برایم تهیه میکردند. یک سال اول دو سه ماه یک بار «گل» میزدم اما بعد از یک سال هر روز مصرف میکردم!
از شیوا میپرسم «غیر از گل چه مواد مخدر دیگری استفاده میکردی؟"سری تکان میدهد و جواب میدهد: حالا زمانی بود که دیگر گل جوابگوی نشئگیام نبود! در زمانی که مواد مصرف میکردم همه چیز مصرف کردم؛ فقط «هروئین» و «شیشه» را امتحان نمیکردم. بیشتر، مواد محرکی مثل «ال اس دی»، «قارچ»، «ماش روم» و.. مصرف میکردم. شش سال مداوم مصرف کردم. در اثر مصرف مواد مخدر بسیار ضعیف شده بودم؛ البته روزها مواد مخدر میفروختم.
تعجب میکنم! و میگویم "مواد را از کجا تهیه میکردی و چطور میفروختی؟ اندکی مکث کرده و میگوید: مواد را از خیابان ناصر خسرو و از «صاحب بار» تهیه میکردم و در یکی از پارکهای شهرک غرب میفروختم. بطری صد هزار تومان میخریدم؛ برای نمونه ۵ بطری را به قیمت ۵۰۰ هزار تومان میخریدیم و بعد هرکدام از بطریهای «کتامین» را به قیمت پانصد هزار تومان میفروختیم؛ یعنی دو میلیون تومان سود میکردیم!کتامین همان داروی بیهوشی حیوانات بود.
البته این تنها سود من بود! و روزانه همین مقدار درآمد داشتم! اما باید بگویم پول خلاف نمیماند و نمی فهمیدم چطور مصرف میشد! من آن زمان دیگر خانه نمیرفتم و یکسره دنبال رفع نیازهایم بودم.
میپرسم پس شبها کجا استراحت میکردی؟ با ملایمت میگوید: من یک دوست پسر داشتم که شبها به خانه آنها میرفتم! او خیلی من را حمایت میکرد و با اینکه شش ماه خانه نرفتم، کمکم کرد. به شیوا میگویم" چطور شش ماه خانه نرفتی؟!" یعنی پدر و مادرت تو را رها کرده بودند؟ پاسخ میدهد: نه، من مادرم را کنار گذاشته بودم و برای او نیز مهم نبود؛ چون من او را رها کرده بودم و با پدرم زندگی کرده بودم.مادرم بعد از جدا شدن از پدرم برای خودش زندگی میکرد و ازدواج نکرده بود.
*۶ ماه در خانه دوست پسرم زندگی کردم
خب! روزها چکار میکردی؟ قیافه حق به جانبی میگیرد و با اعتماد به نفسی خاص جواب میدهد "هر روز در پارک بودم و صبح تا شب با هم بودیم." شبها با دوست پسرم که دو سال از من بزرگتر بود به خانهشان میرفتم. پدر و مادرش من را میشناختند و مشکلی وجود نداشت. به شیوا میگویم "پدر و مادر دوستت نمیگفتند شما به هم نامحرم هستید و نباید این قدر با هم باشید؟!" سرش را تکان میدهد و میگوید: نه! آنها خیلی امروزی فکر میکردند و اصلاً به این چیزها فکر نمیکردند! ما فقط «با هم باشی» داشتیم!
من با سرنگ کتامین را به بازویم و به عضله تزریق میکردم. حالا طوری شده بود که دیگر هر روز تزریق میکردم. من پنجاه میل کتامین را به قیمت صد هزار تومان میفروختم؛ یعنی ۵۰ سرنگ یک میل!
من با سرنگ کتامین را به بازوی و به عضلهام تزریق میکردم. من پنجاه میل کتامین را به قیمت صد هزار تومان میفروختم؛ یعنی ۵۰ سرنگ یک میل!
سه سال پیش روز تولدم یعنی ۱۲ اردیبهشت با جیپ دوستم به کوه رفتیم. به جز من، ۵ نفر از دوستانم همراهم بودند. چون روز تولدم بود یک «ال اس دی» که یک نوع مقواست خوردم. این محرک را به زبانت میزنی و دچار توهم میشوی و دوازده ساعت اثرش وجود دارد.
در جیپ که بودم آنقدر توهم زده بودم که صدای ضربان قلبم با صدای موزیک ماشین یکی شده بود. لحظهای که موزیک قطع میشد احساس میکردم ضربان قلبم نیز قطع میشود و در حال مُردن هستم.
یک زمانی موزیک قطع شد و مدت یک ربع موزیک پخش نشد. تنها چیزی که یادم است این بود که جسمم در ماشین همراه بچهها بود و آنها را میدیدم اما من بیرون پریده بودم و از فشار توهم زیاد در حال دویدن در کوه بودم!
البته دوست پسرم نمیگذاشت من این میزان مصرف کنم. این تزریق در دو هفته آخر باعث آسیب شدید به دستگاه گوارشم شد، عفونت مثانه و سنگ کلیه گرفتم و به کبدم هم آسیب وارد شد. در کنار «کتامین» به صورت تفریحی «گل» هم استفاده میکردم. البته مشروب هم میخوردم و اوایل اعتیادم، الکل نیز مصرف کردم؛ البته به صورت تفریحی! یک دفعه شرایطم طوری شد که به پدرم زنگ زدم و گفتم "من نیاز به کمک دارم!" پدرم گفت "چه کمکی؟" گفتم "دیگر خسته شدم و میخواهم بروم کمپ و ترک کنم."
پدرم گفت: اگر واقعاً میخواهی ترک کنی من نمیگذارم به کمپ بروی، من تو را به بیمارستان میبرم.من جواب دادم نه، قصد دارم به کمپ بروم. به پدرم گفتم "اگر میخواهی بیا من را ببر و «سنتم» را بده؛ البته اگر نیایی، من اگر یک روز کار کنم پول سنتم را هم در میآورم. سنت همان پولی است که کمپ میگیرد.
بالاخره پدرم قبول کرد و فردای آن روز قرار گذاشتیم و من به کمپ «ورد آورد» رفتم. وقتی به کمپ آمدم چهار روز اول یکسره خواب بودم و پس از این مدت، بیدار شدم.
یک دوره ۲۸ روزه بودم و انگار مغزم پیچیده بود! به خودم گفتم "من فقط آمدهام فیلتر و سرنگ را کنار بگذارم و وقتی از اینجا بروم باز مصرف میکنم." وقتی دورهام تمام شد و از کمپ آمدم، اول پدرم فکر کرد من در این مدت فقط «گل» مصرف کردم اما نمیدانست که من «کتامین» تزریق میکنم و دچار چه اتفاق بدی شده بودم! وقتی از کمپ بیرون آمدم دو روز بیرون از خانه بودم و در همان زمان نیز دوباره «کتامین» مصرف کردم.
دیدم هنوز دوست پسرم «کتامین» مصرف میکند و من هم خیلی ناراحت شدم و باز شروع به مصرف کردم؛چون ما هر دو قرار گذاشته بودیم وقتی رفتم کمپ دیگر او هم مصرف نکند. باز دوباره پدرم من را به کمپ آورد و در مجموع چهار ماه در کمپ ماندم. تصمیم گرفتم از آن دوران سخت بیرون بیایم. همه دوستان قبلی را کنار گذاشتم و تنهایی زیادی کشیدم. پدرم در زمانی که در کمپ بودم به من سر میزد و مامانم نیز یک بار به دیدنم آمد.
الان با مامانم زندگی میکنم. به شیوا میگویم "حالا زمانی است که روی خوش زندگیت را میبینی که چهرهای محزون به خود میگیرد و فوری جواب میدهد "نه! من هیچ روی خوشی ندارم! خیالت راحت!"
بعد از حضور چهار ماهه در کمپ و ترک کردن با پدرم به جلسات «ان.ای» رفتم و دو سال است ادامه دارد. باید این نکته را بگویم اعتیاد همیشه با معتاد هست و باید یکسره کنترل شویم.
* از اعتیاد تا دانشجوی تربیت بدنی و مربی ایروبیک
حالا «شیوایی» که همه از او قطع امید کرده بودند و دکترها میگفتند باید تا آخر عمر دارو مصرف کند مواد مخدر را ترک کرده و الان ترم اول رشته تربیت بدنی دانشگاه آزاد تحصیل میکند و سرکار میرود. من توانستم در دو ماه دیپلمم را بگیرم. البته من مربی ایروبیک هم هستم! اگر روزی بخواهم از ایران بروم مدرک تربیت بدنی بیشتر به کارم میآید و میخواهم تا مقطع دکتری ادامه تحصیل دهم.
با تعجب میگویم «کلاس آیروبیک؟!» روی صندلی جابجا میشود و میگوید: بله! چهار جلسه آموزش میدهم و ۸۰ هزار تومان دریافت میکنم !بچه ها و بزرگترها مشتریانم هستند! این کار متد خاصی دارد و مشتری زیادی دارم. ماهی چهار تا پنج میلیون تومان درآمدم از این کلاس ها است و الان روی پای خودم میایستم. البته سه ماه است کلاس ایروبیک دارم و قبلاً مدیر فروش شرکت پدرم بودم. الان با پدرم ارتباط دارم اما چون با زن پدرم مشکل دارم به خانه او نمیروم و باز پیش مادرم میروم.
حدود دو سال است پیش مامانم هستم.پدرم به مادرم گفت "تو باید از شیوا مراقبت کنی و مادرم جواب داد چرا تا الان شیوا نبوده و من باید حالا از او مراقبت کنم"پدرم گفت "او مواد را ترک کرده و من الان نمی توانم برای او خانه بگیرم و به خطر میافتد" مادرم گفت "باید برای نگهداری از او به من پول بدهی!"
این طور بگویم که اکنون نیز من خیلی خانه نیستم. البته من یک سالی خانه ماندم و حرف گوش کردم. از شیوا میپرسم الان چی؟ آیا هنوز هم دوستان آن موقع را داری؟ ابروهایش را در هم کرده و اضافه میکند: نه، دیگر دوستی ندارم و همه را کنار گذاشتم! به این نتیجه رسیدم هیچ کس دیگر خوب نیست و من هم تصمیم گرفتم از مصرف کنندههای مواد مخدر دور باشم.
من در این مرکز در کلاسهای خودشناسی و دوازده قدم شرکت میکنم تا شناخت بیشتری پیدا کنم. هفتهای یک بار اینجا میآیم. اکنون از دوره غیرقابل اداره بودن خودم خارج شده و زندگیم از آن دوره تلخ عبور کرده است.
اینجای گفتوگو خوشحال تر به نظر میرسد و ادامه میدهد: الان جایی هستم که دوسال پیش فکرش را هم نمیکردم که شیوا یک روز درس بخواند و چیزی یاد بگیرد. فکرش را نمیکردم کاری کنم و آن را به پایان برسانم یا فکر نمیکردم یک روزی پدرم پاسپورتم را بدهد و بگوید جایی میخواهی برو! حالا آن دوران تمام شده و پدرم به من اطمینان دارد و اینکه بگوید دیگر «شیوا» کارهای گذشته را انجام نمیدهد.
* آرزویم این است یک خانواده درست و حسابی داشته باشم
از آرزوهایش میپرسم که به گوشه اتاق خیره شده و ادامه میدهد: مسخره است بگویم! اما آرزو دارم یک خانواده درست و حسابی داشته باشم و والدینم به عنوان پدر و مادرکنارم باشند.
* محبت پدر و مادری را از دیگران درخواست کردم!
اشک در چشمانش جمع میشود و با اندکی سکوت ادامه میدهد: من کمبودهای داشتن یک پدرو مادر و خانواده را از والدین دوست پسرم تغذیه میکردم و اگر میخواستم کاری را انجام دهم برای آنها انجام میدادم. با همه این حرفها پدرم بزرگترین عشق زندگیم است و تا به حال آنقدر کسی را به اندازه پدرم دوست نداشتم، اما باید برایم وقت میگذاشتند و مرا تربیت میکردند اما این کار را نکردند!
من به همه کسانی که در حال افتادن به دام اعتیاد هستند، میگویم: هیچی در آن نیست! یعنی حبابی است که خوش گذرانیهای آن جز توهم نیست.
من به همه کسانی که در حال افتادن به دام اعتیاد هستند، میگویم: هیچی در آن نیست! یعنی حبابی است که خوش گذرانیهای آن جز توهم نیست. من ۱۳ سال داشتم که درگیر اعتیاد شدم؛ در حالی که محبت و خانوادهای در این میان وجود نداشت. اکنون دیگر با کسی رفاقت نمیکنم و بهترین دوست خود انسان است و بس!
میخواهم درس را ادامه داده و دکتری تربیت بدنی بگیرم؛ البته کار سختی است اما تا خدا هست همه چیز امکان دارد!اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
اعتیاد بلای خانمان سوزی است تو باید در همان 22 روز ترک می کردی