مادرم گفت با دختر آیت‌الله ازدواج کنم!

به گزارش رکنا ، من در سال اول دبیرستان بودم که آیت‌الله بروجردی فوت کردند. تصمیم گرفتم بروم و همه مراجع را ببینم. در همین ایام حضرت امام از زندان آزاد شدند و به قم آمدند. من به منزل امام رفتم و...

در روزهایی که بر ما گذشت، روحانی اندیشمند و پرتلاش زنده‌یاد حجت‌الاسلام دکتر جواد اژه‌ای، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در نکوداشت شخصیت علمی و عملی آن بزرگ، شمه‌ای از خاطرات وی از فضای فرهنگی ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و نیز یادمان‌هایی از سیره آیت‌الله دکتر بهشتی را برگزیده‌ایم که در پی می‌آید. روانش شاد.


در اولین دیدار با امام، محو ایشان شدم!

زنده‌یاد دکتر جواد اژه‌ای در زمره چهره‌هایی است که از بدو جوانی، در پی الگویی برای زیست صحیح بوده است. او در خاطرات خویش اذعان دارد که این سرمشق را از امام خمینی و شهید آیت‌الله دکتر بهشتی گرفته است: «الگوی من در رفتن به سمت طلبگی و ادامه این راه، حضرت امام بودند. من در سال اول دبیرستان بودم که آیت‌الله بروجردی فوت کردند. من مقلد آیت‌الله آقا سیدعبدالهادی شیرازی بودم. بعد تصمیم گرفتم بروم و همه مراجع را ببینم.

در همین ایام حضرت امام از زندان آزاد شدند و به قم آمدند. من به منزل امام رفتم و دیدم که خانه و کوچه ایشان پر از جمعیت است و همان جا روی کفش‌های جلوی در نشستم و محو امام شدم. بعدها سعی کردم امام را الگوی خود قرار بدهم و هرکسی هم که از نجف می‌آید، درباره امام از او می‌پرسیدم و سعی می‌کردم همان رفتارها را تقلید کنم. پس از امام هم، الگوی من شهید بهشتی بودند. سعی می‌کردم با الگو گرفتن از این دو بزرگوار، راه صحیح را پیدا کنم و از انجمن حجتیه‌- که ما طعمه خوبی برای آن‌ها بودیم- فاصله بگیرم. در دوران دانش‌آموزی، یک سالی در جلسات‌شان شرکت کردم، ولی بعد دیدم بحث‌هایشان بی‌خود است!»

ازدواج با فرزند شهید بهشتی توصیه مادرم بود

آشنایی با شهید آیت‌الله بهشتی و ازدواج با فرزند او، فصلی مهم در زندگی دکتر جواد اژه‌ای است. چه اینکه این رویداد، وی را با دنیایی جذاب از اندیشه و سبک زندگی آشنا می‌کند. او بعدها در خاطرات خویش، چند و، چون این وصلت را به شرح ذیل روایت کرده است: «در سال ۱۳۴۶ در اصفهان، کانون علمی تربیتی‌ای به نام جهان اسلام تأسیس شد و من در زمره اولین کسانی بودم که به آن پیوستم. هزینه کانون توسط برخی تجار اصفهانی تأمین می‌شد ولی فعالیت‌های فرهنگی آن را من و دوستان عهده‌دار بودیم. این کانون کارش را در سال ۱۳۴۶ با سخنرانی مرحوم علامه جعفری شروع کرد. در این کانون بخش بانوان هم بود و صبح‌های جمعه بانو مجتهده امین، در آنجا برنامه ثابتی داشت و حدود ۲‌هزار نفر در آن شرکت می‌کردند. شهید آیت‌الله دکتر بهشتی هنگامی که از آلمان برگشتند، برای سخنرانی به این کانون آمدند و پس از آن، فعالیت‌های فرهنگی را با نظر ایشان ادامه دادیم. با بسته شدن حسینیه ارشاد در سال ۱۳۵۴ و ایجاد محدودیت توسط رژیم، فعالیت‌های فرهنگی ما هم محدود شد. شهید بهشتی به بنده پیشنهاد کردند برای ادامه فعالیت‌هایم، به مرکز اسلامی هامبورگ بروم. مادر بنده اجازه نمی‌دادند که من مجرد به این سفر بروم و پیشنهاد ازدواج با دختر آقای بهشتی را دادند. شهید بهشتی پسرخاله مادرم بودند و آشنایی با ایشان، از طریق خویشاوندی وجود داشت. در هر حال عقد انجام شد و با عیال به خارج رفتیم».

شهید بهشتی و ابداع راه‌های جدید برای جذب نسل جوان

همان‌گونه که اشارت رفت، رابطه نزدیک دکتر اژه‌ای با شهید بهشتی، او را با بسیاری از افکار نوین و کردارهای متفاوت آن متفکر والامقام، مأنوس ساخت. او شمه‌ای از این تفاوت‌ها را، این‌گونه در خاطرات خویش آورده است: «شهید بهشتی در فضای نهضت ملی و رویدادهای مربوط به آن فعال بودند، اما نسل جوان پس از ۲۸ مرداد، به دلیل سابقه‌ای که از دوره رضاخان در ذهن داشت، با روحانیون ارتباط چندانی برقرار نمی‌کرد و هر کسی که چهار کلاس درس می‌خواند، رعایت آداب و شعائر دینی را برای خود کسر شأن می‌دانست!

روحانیون و طبقه تحصیلکرده از هم بسیار فاصله داشتند. اغلب روشنفکران هم به حزب توده تمایل داشتند. مبارزات مسلحانه مذهبی هم که در سال ۱۳۴۶ آغاز شد، بیشتر تحت تأثیر جریانات چپ بود. در چنین فضایی شهید بهشتی تلاش می‌کردند از طریق بحث با دانش‌آموزان دبیرستانی و طلبه‌ها به روشنگری بپردازند و در اثر تلاش امثال ایشان، به‌تدریج شبهات کمتر شد و روشنفکرها به این نتیجه رسیدند که دست‌کم بخشی از روحانیون، دارای افکار مترقی و پیشرو هستند و به‌خوبی قادرند پاسخ سؤالات آن‌ها را بدهند. ایشان تأکید زیادی روی یادگیری زبان و دروس علمی جدید، مخصوصاً ریاضی می‌کردند. معمولاً دانش‌آموزان، دبیران زبان انگلیسی، ریاضی و فیزیک را خیلی تحویل می‌گرفتند.

خود من موقعی که در سال ۱۳۴۳ برای خواندن دروس حوزوی به قم رفتم، همین که فهمیدند دروس جدید می‌خوانم، شهریه‌ام را قطع کردند! و گفتند نفوذی هستی! واقعاً دردآور بود. شهید بهشتی مدرسه دین و دانش را تأسیس کردند و خودشان هم انگلیسی تدریس می‌کردند. مدرسه حقانی هم بر اساس برنامه‌ریزی کاملاً حساب‌شده‌ای فعالیت می‌کرد. شهید بهشتی بر این باور بودند که دانش‌آموز و طلبه باید بتواند باورهای خود را درونی‌سازی کند که اگر چنین شد، دیگر ضرورتی ندارد به او بگویید این کار را بکن یا آن کار را نکن! یکی از کارهای جالبی که در این زمینه کرده بودند، این بود که مقداری پول را در محل خاصی گذاشته بودند تا اگر طلبه‌ای نیاز داشت، برود و بردارد!

وقتی از ایشان علت را پرسیدم، گفتند این‌ها شاید بعدها مرجع تقلید شوند و میلیون‌ها تومان پول مردم در اختیارشان قرار بگیرد، از حالا باید یاد بگیرند چه میزان را صرف زندگی خود و چقدر را صرف امور دیگران کنند. علاوه بر این شهید بهشتی، شهید باهنر، آقایان برقعی و گلزاده غفوری توانستند با ارتباط برقرار کردن با وزارت آموزش و پرورش وقت، این فرصت طلایی را فراهم کنند که از طریق کتاب‌های دینی مدارس، معارف صحیح و انسان‌ساز اسلامی را به گوش دانش‌آموزان برسانند. یک بار از ایشان پرسیدم چه می‌کنید که مطالب سانسور نشود؟ ایشان گفتند آقای باهنر و بقیه دوستان مطالب را می‌نویسند و نزد ما می‌آورند. حدود یک ماه آن‌ها را مطالعه و ایرادهایشان را پیدا می‌کنیم و برایشان پس می‌فرستیم و آن‌قدر این کار را تکرار می‌کنیم تا به آخر خرداد می‌رسیم و ساواک دیگر فرصت پیدا نمی‌کند ریز به ریز مطالب را بررسی کند!...

قابل ذکر است این کتب دینی یکی از مهم‌ترین منابع برای اصلاح دیدگاه نسل جوان بود و طرز فکر آن‌ها را به شکل ریشه‌ای تغییر داد. با این همه درباره این اقدام ارزشمند، سوءتعبیرهای زیادی می‌شد. در این باره خاطره‌ای به یادم آمد. در سال ۱۳۵۹ شهید باهنر به وین آمدند. منافقین جلوی سفارت ایران جمع شده بودند و فریاد می‌زدند «کتاب درسی بنویس شاهنشاهی!» ساواک تصور می‌کرد با همکاری شهید بهشتی و شهید باهنر با آموزش و پرورش رژیم شاه، اعتماد انقلابیون از آن‌ها سلب می‌شود، مخصوصاً که از ارتباط نزدیک شهید بهشتی با امام خبر داشتند، اما شهید بهشتی هرگز در راه انجام کارهای بزرگ از شماتت کسی واهمه به دل راه نمی‌دادند. این رویکرد پس از انقلاب و با فشارهای عجیب و غریب منافقین جلوه پررنگ‌تری پیدا کرد».

همان‌گونه که اشارت رفت، زنده‌یاد دکتر اژه‌ای به شدت تحت تأثیر خصال و ویژگی‌های شهید آیت‌الله دکتر بهشتی بود. او در باره بارزترین این خصلت‌ها، چنین می‌گوید: «نظم و انصاف شهید بهشتی بسیار ستودنی بود. من از انصاف ایشان درس‌های فراوانی گرفته‌ام. انسان در حضور ایشان، احساس امنیت می‌کرد و از چیزی نمی‌ترسید. با رعایت چارچوب‌ها و مراعات آداب و ادب، می‌شد به راحتی از ایشان انتقاد کرد. شأن ایشان بسیار فراتر از این بود که از انتقاد ناراحت شوند. ما از شهید بهشتی نمی‌ترسیدیم.

خود ایشان هم همیشه می‌گفتند فقط باید از خدا ترسید! در قضاوت درباره دیگران، حتی دشمنان آشکارشان، هرگز توانایی‌ها و فضائل آن‌ها را نادیده نمی‌گرفتند و ذره‌ای از مسیر حق و حقیقت منحرف نمی‌شدند. حق را می‌گفتند، حتی درباره دشمنان قسم‌خورده. به همین دلیل فکر می‌کنم اگر زنده بودند، بسیاری از مشکلاتی که درگیرشان شده‌ایم، اساساً به وجود نمی‌آمدند. علاوه بر این، دقت‌شان به مسائل، چشمگیر بود. من و همسرم در اتریش، یک خانه ۳۰، ۴۰ متری داشتیم.

یک روز شهید بهشتی به دیدار ما آمدند و پرسیدند این خانه شما چند متر است؟ گفتم حدود ۳۰، ۴۰ متر! ایشان از این جواب من ناراحت شدند و به همسرم گفتند بلند شو برو یک متر بیاور! بعد هم از من خواستند کمک‌شان کنم که خانه را با نهایت دقت متر کنیم که شد ۵/ ۳۶ متر. بعد به من گفتند فاصله بین ۳۰ تا ۴۰ متر، ۱۰ متر است! به این ترتیب سعی کردند عملاً به من بفهمانند که نباید وجبی حرف زد! متأسفانه جامعه ما پر از حرف‌ها و مخصوصاً وعده‌های وجبی است! شهید بهشتی در همه کارهایشان همین قدر دقیق بودند. هنگامی که به ایشان در مورد کاری گزارش می‌دادیم، دقیق از ما می‌پرسیدند مأخذ شما برای این ادعا یا آمار کجاست و تا مطمئن نمی‌شدند، چیزی را نمی‌پذیرفتند.

ایشان به قدری روی مسئله نظم و دقت حساس بودند که می‌گفتند اگر مثلاً ۱۲ دقیقه منتظر کسی مانده‌اید، بگویید ۱۲ دقیقه است که منتظر شما هستم، نگویید دو ساعت است که اینجا ایستاده‌ام یا نگویید صد بار است که این حرف را به شما زده‌ام، بگویید ۱۰ بار یا هرچند بار که گفته‌اید. شهید بهشتی به زیبایی، نظافت و برازندگی هم، بسیار اهمیت می‌دادند و بین برازندگی با اسراف و تجمل، مرز مشخص و دقیقی قائل بودند. متأسفانه بعد از انقلاب، بعضی‌ها تفاوت بین این دو را درک نکردند. شهید بهشتی می‌گفتند ما نباید طوری عمل کنیم که مردم تفسیر غلطی از دین پیدا کنند و دچار تردید شوند که آیا دینداری این است؟ زندگی یک فرد مسلمان این است؟ برای همین بسیار دقیق و منضبط بودند و حساب همه چیز، از جمله دخل و خرج زندگی‌شان را دقیق داشتند».

فعال شدن گسترده ماشین ترور شخصیت و تخریب علیه شهید آیت‌الله بهشتی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی برخی گروهک‌ها، در زمره بارزترین سرفصل‌های زندگی اوست. دکتر جواد اژه‌ای به لحاظ قرابت با آن بزرگ، از این رویداد خاطراتی شنیدنی داشت: «علیه ایشان دروغ‌های فراوانی را شایع کرده بودند. یک شب من منتظر ایشان بودم تا بیایند و شام بخوریم. ایشان مقید بودند که حتماً ۱۵ دقیقه مسواک بزنند. مشکل دندان داشتند و پزشک این توصیه را کرده بود.

من فکر کردم در فاصله‌ای که ایشان مسواک می‌زنند، بهترین فرصت است تا من حرف‌هایم را کامل به ایشان بزنم. به ایشان گفتم الان یک وضعیتی شده که قیمت خانه در میدان خراسان و قلهک و شهباز جنوبی (۱۷ شهریور فعلی)، فرق زیادی با هم ندارد، چه‌بسا در آن منطقه فردی در خانه‌ای نشسته باشد که خانه فردی در قلهک خیلی بزرگ‌تر و گران‌تر باشد. شما بیایید برای اینکه به این غائله خاتمه بدهید، خانه‌تان را ببرید مرکز شهر و از شر این دروغ و تهمت‌ها خلاص شوید. ما واقعیت را می‌دانیم ولی مردم گاهی گول این تبلیغات را می‌خورند، این روزها همه دارند به کم‌پولی و ساده‌زیستی تظاهر و از این طریق مریدپروری می‌کنند... ایشان با حوصله مسواک زدنشان را تمام کردند. بعد مسواک را شستند و آن را به من نشان دادند و گفتند جوادآقا! به نظر شما این مسواک چقدر می‌ارزد؟

گفتم هیچ! مسواک مصرف شده را که کسی نمی‌خرد! ایشان گفتند دنیا در نظر من به اندازه همین مسواک هم نمی‌ارزد، مردم باید ما را همان‌گونه که هستیم ببینند، نه آن‌طور که دلشان می‌خواهد. من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم مردم را فریب بدهم. خانه من همین است. سوار ماشین ژیان هم نمی‌شوم و سوار اتومبیل پژو می‌شوم. این ماشین را هم از حقوق خود خریده‌ام. دلیل ندارد سوار اتومبیل نامطمئن و نامیزان بشوم... ایشان مقید بودند ذره‌ای عوام‌فریبی در رفتار و گفتارشان نباشد. زمانی که رئیس دیوان عالی کشور بودند، به ایشان گفتم فردی ادعا می‌کند شما در اذان‌تان أَشهَدُ آن عَلیاً وَلِی الله را نمی‌گویید، فردا او را وقت نماز می‌آورم تا نادرستی حرفش به او اثبات شود.

فردا همین کار را کردم و شهید بهشتی در اذان‌شان أَشهَدُ آن عَلیاً وَلِی الله را نگفتند! بعد که علت را پرسیدم، گفتند گفتن این عبارت مستحب است و برای دلخوشی کسی مستحبات را به‌جا نمی‌آورم! تا این حد از عوام‌فریبی و ریا بیزار بودند. ایشان همواره می‌گفتند یکی از مشکلات جامعه ما عوام‌زدگی و عوام‌فریبی است. نباید مردم را به دروغ دلخوش کنیم، چون بالاخره دست‌مان رو می‌شود... شهید بهشتی در مباحث فقهی و باورهای دینی، به‌شدت از عوام‌زدگی فاصله می‌گرفتند. به نظر من شهید بهشتی در تمام عمر مظلوم واقع شدند، زیرا ساختارشکن بودند، ضرورت‌ها را می‌شناختند و اگر به حقانیت موضوعی می‌رسیدند، برای نیل به مقصود از هیچ مانعی هراس نداشتند. ابداً تحت تأثیر کسی قرار نمی‌گرفتند و خوشایند و بدآیند دیگران تأثیری در اراده و تصمیم ایشان نداشت. ایشان خیلی زود انحراف را در افراد تشخیص می‌داد و نهایت سعی خود را می‌کرد که آن فرد را به راه درست برگرداند».

دکتر جواد اژه‌ای در بخش پی‌آمده خاطرات خویش، ضمن تشریح علل و زمینه‌های تخریب شخصیت شهید آیت‌الله بهشتی، به نکات جالبی در باب حالات خویش پس از شهادت آن بزرگ اشاره می‌کند: «علت اصلی تخریب شخصیت شهید بهشتی، این بود که خیلی‌ها مدعی قدرت بودند، اما قدرت نداشتند، در حالی که پس از امام، شهید بهشتی قدرتمندترین شخصیت کشور بودند. شهید بهشتی افراد مدعی و سهم‌خواه را پس می‌زدند و نمی‌پذیرفتند.

یکی از دلایل دشمنی با شهید بهشتی این بود که بعضی از افراد را به شورای مرکزی حزب دعوت نکرده بودند. بسیاری از افرادی که با نظام مخالفت می‌کنند به این دلیل است که فکر می‌کنند سهم‌شان را از انقلاب نگرفته‌اند. بعضی از شاگردان نزدیک امام صرفاً به دلیل اینکه امام جمعه نشدند، علم مخالفت برداشتند و بسیار بد عمل کردند. ما این افراد را در اوایل انقلاب، فقط به خاطر امام تحمل می‌کردیم! در این میان ناسزاها هم نصیب کسانی می‌شد که حقیقتاً در خط امام حرکت می‌کردند.

شهید بهشتی بیش از هر کس دیگری تحت فشار بودند. ایشان همیشه به من تذکر می‌دادند وقتی برخی دانشجویان یا دیگران از ایشان بدگویی می‌کنند، حق ندارم در مقابل اتهاماتی که می‌زنند، از ایشان دفاع کنم!...، چون دامادشان بودم و کسی باور نمی‌کرد دفاعم از ایشان به واسطه پیوند خویشاوندی نباشد. جالب است یک وقتی که می‌خواستم در مجلس رأی اعتماد بگیرم، آقای خلخالی به من انتقاد کرد وقتی در خارج بودم از شهید بهشتی آن‌طور که باید دفاع نکرده‌ام! اوایل که حزب جمهوری تشکیل شد، خیلی‌ها تصور کردند از این طریق به نان و نوایی می‌رسند ولی بعد که بنی‌صدر آمد به طرف او رفتند! این‌ها سعی می‌کردند مرا هم جذب تشکیلات‌شان کنند و از من می‌پرسیدند چه مشکلی با رئیس‌جمهور دارم؟

پاسخم این بود که در جلسات شورای انقلاب خودسری‌هایش را دیده‌ام و به او اعتماد ندارم... پس از شهادت شهید بهشتی، نقل قولی از آقای منتظری هست که آقای بهشتی قبل از شهادت نزدم آمد و به او گفتم چقدر این طرف و آن طرف آشوب به پا می‌کنی! بعد آقای منتظری گریه می‌کند و دیگر هیچ نمی‌گوید! آقای بهشتی جلوی در منزل که می‌رسند، به کسی که ایشان را بدرقه می‌کند می‌گویند مثل اینکه آقای منتظری خیلی خسته‌اند، مراقب ایشان باشید!...

یکی از طلبه‌ها می‌گفت قبل از شهادت دکتر بهشتی، در اصفهان در جلسه‌ای کسی که ادعای آیت‌اللهی هم داشت، به ایشان گفت بهشتی! می‌بینم در صحرای محشر که فرمان الهی صادر می‌شود، تو را به خاطر ظلم‌هایی که در این دنیا کرده‌ای به غل و زنجیر می‌کشند!... بعد از جلسه هم ذوق‌کنان گفته بود دیدید اشک بهشتی را درآوردم؟ شهید بهشتی از این بابت متأثر شده بودند که نکند کارهایی که برای رضای خدا انجام می‌دهیم، مستوجب این عذاب شده است و آن آقا در این فکر بود که اشک بهشتی را درآورده‌ام!

پس از شهادت ایشان، از خودم بدم می‌آمد! چون اغلب کسانی که برای گفتن تسلیت می‌آمدند، همان‌هایی بودند که به نحوی به ایشان ضربه زده بودند و دائم دعا می‌کردم پروردگارا! می‌دانم ایشان از این حالت من راضی نیست، این حالت اکراه را از من بگیر! درد اینجا بود که همه این‌ها دکتر بهشتی را می‌شناختند و می‌دانستند ایشان حتی حاضر نشدند اعلام کنند که رئیس شورای انقلاب هستند! همیشه می‌گفتند دبیر شورا هستم! بسیار قاطع و اصولی رفتار می‌کردند. ایشان می‌دانستند اگر مرحوم محمد منتظری را از حزب اخراج کنند چه پیامدهایی خواهد داشت، با این همه، چون پایبند اصولی بودند این کار را کردند! بعد هم دیدیم با اینکه محمد منتظری ذره‌ای از توهین به ایشان فروگذار نکرده بود، روزی که برگشت، شهید بهشتی با آغوش باز او را پذیرفتند».آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

وبگردی