پدری که از  فقر به ثروت رسید + فیلم
حجم ویدیو: 23.84M | مدت زمان ویدیو: 00:03:35

به گزارش رکنا ، فقر همواره یکی از معضلات بزرگ هر جامعه‌ای محسوب می‌شود که به جرات می‌توان گفت مادر درصد بالایی از بزهکاری‌ها است. اما در این میان افرادی هستند که با همه مشقت‌ها و سختی‌های ناشی از فقر و نداری، باز هم عزت خود را حفظ کرده و تلاش می‌کنند تا به هر قیمتی که شده با این معضل مبارزه کنند.

چه بسا افرادی که سال‌های زیادی از زندگی خود را در فقر گذراندند، اما با امید و پشتکاری که داشتند توانستند سرنوشت خود را تغییر داده و شرایط را طور دیگری رقم بزنند. آن دسته از افرادی که امروز نامشان در فهرست ثروتمندان جهان می‌گنجد؛ داستان زندگی‌شان مایه امید و انگیزه برای افرادی است که فقر را تقدیر مسلم خود می‌دانند.

در این گزارش به داستان زندگی مردی می‌پردازیم که با تحمل سختی‌ها سرانجام توانست هیولای فقر را به زانو درآورد. داستان زندگی این مرد شاید برای خیلی از افراد تکراری و آشنا باشد، اما رهاوردش این است که زندگی همواره پر از معجزه و شگفتی است و هیچ چیز نمی‌تواند ابدی و همیشگی باشد.

پدر فقیر

داستانی که در ادامه می‌خوانید، قصه زندگی یک کارگر چاه بازکنی است که هیچ گاه به فرزندانش نگفت که شغل اصلی‌اش چیست؛ چراکه نمی‌خواست پیشه‌اش مایه خجالت آنها شود. زمانی که دختر کوچک‌ترش از او درباره شغلش می‌پرسید، با تردید به او می‌گفت که یک کارگر است.

او هر روز پیش از آنکه به خانه بازگردد در سرویس‌های بهداشتی عمومی استحمام می‌کرد تا اثری از کارش نباشد که مبادا خانواده‌اش متوجه شغل واقعی‌اش شوند. او شبانه روز تلاش می‌کرد تا بتواند شرایط تحصیل دخترانش را فراهم کند تا عزتشان در مقابل دیگران حفظ شود. نگاه تحقیرآمیز و از بالا به پایینی که در طول زندگی از سوی برخی افراد تحمل می‌کرد همواره باعث آزردگی خاطرش می‌شد، به همین دلیل دلش نمی‌خواست که این نگاه‌ها دخترانش را هم بیازارد. تمام درآمدش را برای تحصیل دختران هزینه می‌کرد و هرگز برای خودش حتی یک پیراهن نمی‌خرید و کسب احترام و عزت تمام خواسته او از فرزندانش بود.

زندگی‌اش به همین منوال ادامه داشت تا اینکه روزی، درست زمانی که تنها یک روز به تسویه شهریه دانشگاه دخترانش زمان داشت، مستاصل و درمانده به این فکر می‌کرد که چگونه باید بتواند باقیمانده پول را واریز کند؛ آن روز در کنار زباله‌ها و فاضلاب‌ نشست و تمام توانش را به کار گرفت تا مانع جاری شدن اشکهایش شود، همه همکارانش نگاهش می‌کردند اما کسی جلو نمی‌آمد، احساس شکست و ناامیدی در وجودش قوت گرفت، دلش شکسته بود و نمی‌دانست چطور باید با دخترانش روبه‌رو شود و چگونه موضوع پرداخت شهریه را با آنها در میان بگذارد.

او فقیر به دنیا آمده بود، زندگی آنقدر برایش سخت گذشته بود که فقر و بدبختی را ابدی می‌دانست و باور نداشت که هرگز هیچ اتفاق خوبی برای انسان‌های فقیر رخ دهد، همچنان که در تفکر خود غرق بود، با اتفاق جالبی روبه‌رو شد که باورهایش را تغییر داد. همکارانش به سمت او آمدند، کنارش نشستند و خطاب به وی گفتند آنها را مانند برادران خود بداند و هدیه‌هایشان را بپذیرد.

آن‌ها تمام درآمد آن روز خود را به این مرد بخشیدند. او در ابتدا از پذیرفتن این هدیه امتناع کرد، اما نتوانست همکارانش را راضی کند تا پولشان را پس بگیرند. آن روز از هیجان زیاد بدون آنکه دوش بگیرد با همان لباس کار کثیف خود به خانه بازگشت. او دارای ۴ فرزند دختر بود، چند سال گذشت و تحصیلات دختران به اتمام رسید. تلاش‌های این مرد خیلی زود به ثمر رسید و آن‌ها توانستند در کنار یکدیگر تجارت بزرگی را راه اندازی کنند و به سال‌ها زندگی فقیرانه پایان دهند.

یکی از این دختران به پاس لطف و ایثار همکاران پدرش، تصمیم گرفت هر روز وعده غذایی آنها را تامین کند. این کار دختر جوان سبب خوشحالی آنها می‌شد و همیشه از او علت این کار را جویا می‌شدند. دختر جوان یک روز در پاسخ سوالات آنها گفت: اگر آن روز شما پولتان را برای تحصیل من نمی‌دادید، امروز من آن چیزی که هستم نبودم. دعا کنید تا بتوانم غذای همه شما را هر روز تأمین کنم.

همانطور که در ابتدا ذکر شد، بسیاری از ما ممکن است در همسایگی یا حتی اقوام خود با نمونه‌هایی از این روایت واقعی آشنا باشیم، اما گاهی به دلیل فشارهای اقتصادی و معیشتی، امیدمان را از دست می‌دهیم و یادمان می‌رود که زندگی برای همه کسانی که تلاش می‌کنند و با مشکلات می‌جنگند، شگفتی‌های بسیاری دارد. زندگی هدیه بزرگ خداوند است و در کنار این هدیه داشتن نعمت سلامتی می‌تواند بزرگترین سرمایه هر فردی باشد تا با تکیه بر آن و تلاش و همت بلند، به تمام آنچه می‌خواهد برسد. هیچ چیز ابدی و ماندگار نیست و تقدیر را خود افراد رقم می‌زنند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.