ماجرای حضور دختر وزیر در آسایشگاه کهریزک
رکنا: اینجا دختر وزیر همان کاری را انجام میدهد که یک جوان معمولی جنوبیترین محله تهران. در این آسایشگاه رتبه و جایگاه، ثروت و فخرفروشی، زیبایی و غرور و خیلی چیزهای دیگر، بیمعناترین واژهها هستند. جوانانی در طول هفته یا ماه گذرشان به آسایشگاه کهریزک میافتد که مانند هزار و ششصد مددجوی این مرکز، کمتر کسی از مرتبه و عنوانشان باخبر است و با اینکه سن و سال زیادی ندارد و سرد و گرم چشیده روزگار نیستند، به قول خودشان میآیند تا نیازهایشان را برطرف کنند؛ نیاز به آرامش، نیاز به احساس رضایت و...
آسایشگاه خیریه کهریزک 46 سال قبل ساخته شد تا جایی باشد برای زندگی کردن نه زنده ماندن. آن زمان این مرکز با دو یا سه نفر پا گرفت و امروز بیش از سه هزار همراه و همیار دارد که در قالب 16 گروه، بدون چشمداشت زندگی را به آنهایی یادآوری میکنند که بازی روزگار از خانواده جدایشان کرده است. 10 گروه از همیاران زن و 6 گروه از همیاران مرد.
هر کدام از این پدران و مادرانی که در آسایشگاه سالمندان هستند، حداقل یک فرزند دکتر یا مهندس دارند و هرازگاه دیداری هم تازه میکنند اما آنها بیش از فرزندان، هرهفته چشم به راه جوانهایی هستند که برای مهرورزی به اینجا میآیند. نه فقط سالمندهای آسایشگاه که بیماران مبتلا به ام. اس و افراد دارای معلولیت هم چشم انتظار این همیاران جوان هستند که نه برای خودنمایی و عکس گرفتن بلکه برای یادآوری زندگی و زیباییهای آن پا به آسایشگاه میگذارند.
نیکیهای کوچک
کافی است به همیاران جوان آسایشگاه کهریزک اعلام نیاز شود تا بدون معطلی خودشان را برسانند. از همیاران جوانی گرفته که همین هفته گذشته تعداد زیادی از مددجوهای دارای معلولیت آسایشگاه را به مراکز خرید بردند تا لباسهای عید را با سلیقه خودشان انتخاب کنند تا جوانهایی که یک روز کاملشان را میگذارند برای تفریح مددجوهایی هم سن و سال خودشان در مراکز تفریحی و بوستانهای سطح شهر و همینطور تلطیف روحیه مددجوهای سالمند در اماکن زیارتی و سیاحتی.
شیدا یکی از این جوانهاست که سالها قبل با آسایشگاه کهریزک آشنا شده و دل کندن از مددجوهای این سرا برایش حکم شکنجه را دارد. از خودش نه، از جوانهایی میگوید که برای آموزش موسیقی، کامپیوتر، خط بریل، حافظ خوانی، ورزشهایی مثل شطرنج و این قبیل چیزها به آسایشگاه میآیند و متناسب با نیاز هر گروه از مددجویان کهریزک در بخشهای مختلف آسایشگاه حضور پیدا میکنند. البته تعدادی از همیاران جوان هم برای برگزاری کلاسهای قرآن و همچنین دورههای سوادآموزی، تئاتردرمانی و موسیقیدرمانی مختص سالمندان هرچند وقت یکبار به کهریزک میآیند. علاوه بر این شیدا از مدرسهای بهنام «ما میخواهیم، ما میتوانیم» میگوید که چند سال قبل تأسیس شد تا مددجوهای بازمانده از تحصیل آسایشگاه، امکان درسخواندن و ورود به دانشگاه را پیدا کنند.
اینطور که تعریف میکند: «در این فضا همیاران جوان حضور پررنگی دارند و به مددجوها کمک میکنند توانمندیهایشان را باور کنند، همانطورکه با حضور مؤثرشان در مجموعه ورزشی آسایشگاه مددجوها را به کسب عناوین ورزشی و موفقیتهای متعدد تشویق میکنند. تا حدی که تعداد قابل توجهی از ورزشکاران آسایشگاه، در رشتههایی مثل بوچیا، پرتاب نیزه، پرتاب دیسک، بسکتبال نشسته و... به عناوین قهرمانی دست پیدا کردهاند و در مسابقات پارا آسیایی هم صاحب مدال شدهاند.»
یکی دیگر از بخشهایی که جوانهای داوطلب در آن فعالیت دارند به بخش «نیکیهای کوچک» معروف است. در این فعالیت نیکوکارانه جوانهایی مثل مجید و مونا در طول هفته چند ساعتی را کنار زمینهای ورزشی میایستند تا توپ ورزشکاران دارای معلولیت را که بیرون از زمین میافتد به آنها برسانند. آن تعداد از ورزشکاران دارای معلولیت که براحتی نمیتوانند ابزار ورزشی مورد نیازشان را در دست بگیرند، به کمک مجید و مونا از وسایل و ابزار ورزشی استفاده میکنند. البته مونا میگوید: «اعضای نیکیهای کوچک در بخشهای دیگر آسایشگاه هم فعالیت دارند؛ مثلاً برای سالمندان کتاب میخوانند، مواقعی که هوا خوب باشد آنها را برای هواخوری به محوطه آسایشگاه میبرند و کارهای کوچکی که مددجوهای آسایشگاه کهریزک توان انجامشان را ندارند به کمک بچههای این بخش انجام میشود.»
دختر آقای وزیر
ارتباط برقرار کردن با افراد دارای معلولیت، کار راحتی نیست، اما ارتباطی که میان همیاران جوان و مددجوهای آسایشگاه شکل گرفته گسستنی نیست چراکه بدون غرور و بیمنت با آنها برخورد میکنند. مریم یکی از این جوانها است که میگوید: «اینجا و در کنار مددجوها یاد گرفتم که ممکن است زندگی من هم یک روز دستخوش تغییری اساسی شود. از زیبایی یکی از مددجوهای دارای معلولیت آسایشگاه هرچقدر برایت بگویم کم گفتهام. اولش برای خود من هم سخت بود که این دختر زیبا را با آن وضعیت روی تخت ببینم ولی وقتی از داستان زندگیاش برایم گفت به این فکر کردم که خدا را چه دیدهای شاید من هم یک روز ویلچرنشین شدم و به چنین مرکزی آمدم تا زندگی آسودهتری داشته باشم و مجبور به تحمل نگاه سنگین بقیه نباشم.»
این طور که مریم تعریف میکند دختر زیبارو این طرف بزرگراه بود و خودرویی که با سرعت خیلی زیاد از آن طرف بزرگراه میگذشت تعادلش را از دست داد و پس از رد شدن از گاردریل وسط بزرگراه، با شدت به دختر برخورد کرد و او را برای همیشه روی ویلچر نشاند. شاید دختر یکی از وزرای فعلی هم شبیه همین داستانها را شنیده که وقتی به آسایشگاه میآید بیآنکه فکر کند پدرش چه جایگاهی دارد، همه تلاش خود را به کار میگیرد تا مشکلات مددجوهای بیمار و دارای معلولیت آسایشگاه را برطرف کند. البته نه تنها برای مددجوهای مستقر در ساختمانهای ارغوان که محل استقرار افراد دارای معلولیت است و یاس که محل استقرار بیماران مبتلا به ام.اس است، که برای سالمندان ساختمانهای نارون و بنفشه هم هر کاری از دستش بر بیاید انجام میدهد.
مثلاً مدتی قبل یکی از سالمندان بدون اینکه بداند با چه کسی درد دل میکند از او خواست برایش یک کمد و یکسری وسیله دیگر تهیه کند تا اینکه وقتی آقای وزیر برای بازدید از آسایشگاه آمد و وسایل را در اختیار همان سالمند قرار دادند تازه بعضی از پرسنل و مددجوها متوجه شدند با چه کسی تا آن حد صمیمی شدهاند.
پروانههای کویر
گروه موسیقی افراد دارای معلولیت آسایشگاه کهریزک که به «پروانههای کویر» معروفند هرهفته به سرپرستی جوانی به اجرای برنامه میپردازد که مددجوها آقای جعفری صدایش میزنند. از سال 78 به این یقین رسید که اگر یک ماه از آسایشگاه دور بماند، تعادل زندگیاش به هم میریزد.
به قول خودش برای حضور پیدا نکردن در گروه موسیقی، نداشتن دست، پا و چشم بهانه خوبی نبود، از مددجوها فقط صدا میخواست که داشتند و حالا بعد از گذشت این همه سال به غیر از آن تعدادی که به رحمت خدا رفتهاند، باقی اعضای گروه بخصوص آنهایی که نابینا هستند، بهترین اجراهای ممکن را در حضور جمعهای چند صد یا چند هزار نفره داشتهاند.
از دلیل توانایی مددجوها که میپرسم اینطور توضیح میدهد: «این بچهها چیزی برای از دست دادن ندارند برای همین با تمام قوا تمرین میکنند. اوایل قرار بود من برایشان بخوانم و مددجوها فقط گوش بدهند تا حالشان از آنی که بود بهتر شود، اما با علاقهای که نشان دادند کم کم همه چیز عوض شد. مددجویی مثل شهرام خدایی با وجود اینکه از گردن به پایین قدرت تحرک ندارد، با اصرار من را مجاب کرد برایش یک میله فلزی درست کنم که همچنان آن را با دهانش نگه میدارد و با حرکت گردن میله را به دکمههای کیبورد میزند و موسیقیهای زیبایی مینوازد، کاری که یک آدم عادی براحتی از پس آن برنمیآید و خیلی زود دچار گرفتگی عضلات گردن میشود اما شهرام خواست و توانست که این کار را انجام دهد.
حالا گروه به قدری خوب شده که وقتی در جمعهای چندهزار نفری حاضر میشویم بچههای نابینا که جمعیت را نمیبینند به محض شنیدن صدای بشکن من شروع میکنند و بقیه گروه که از آنها اعتماد به نفس میگیرند اجرا را ادامه میدهند و حضار را به تشویق وادار میکنند.»
آقای جعفری اینجا زندگی و مرگ را خیلی به خودش نزدیک احساس میکند برای اینکه بارها شده یکی از مددجوها از او خواسته برایش سهتار بنوازد چون حس میکرده هفته بعد زنده نباشد و همینطور هم شده. از طرفی وقتی به این مرکز آمد روز تولدش بود و بهترین هدیه آن روزش را گرفت؛ هدیهای که همچنان به او امید به زندگی میدهد و از بودن کنار افرادی لذت میبرد که نقصعضو تفاوت آنها با دیگران نیست، بلکه ویژگی منحصر به فرد آنهاست.
افرادی که تعدادی از آنها درست رو به روی آسایشگاه سالمندان، در خانههایی که مختص افراد دارای معلولیت ساخته شده و مناسبسازی شده زندگی میکنند؛ 18 زوجی که در همین آسایشگاه باهم آشنا شدهاند و بعد از ازدواج در این خانهها ساکن شدند.
آنها اجارهخانه نمیپردازند، اما مخارج زندگیشان را از درآمد حاصل از فعالیت در بخشهای مختلف آسایشگاه تأمین میکنند. آسایشگاهی که به زندگی امیدوارشان کرده تا حدی که صاحب فرزندان سالمی شدهاند که از پدرها و مادرهایشان تلاش برای ساختن یک زندگی آرام و بیدغدغه را میآموزند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
سهیلا نوری
ارسال نظر