مریم و عباس 5 سال شب و روز گره زدند تا عروس و داماد شوند + عکس

مریم و عباس با اینکه 5 سال است ازدواج کرده‌اند اما 5 ماه بیشتر نیست که زندگی مشترک‌شان را آغاز کرده‌اند؛ یعنی درست روزی که از دار قالی پایین آمدند. سه ماه بعد از عروسی، دار زدند و هر تصمیمی که برای زندگی داشتند، ماند برای وقتی که آخرین گره فرش را دار بزنند. اگرچه هنوز دستمزدشان را کامل نگرفته‌اند تا برای این زندگی نوپا تصمیمی بگیرند.

مریم خواجوی و عباس سیفی در روستای «چنارلُق» از توابع بخش «خورش رستم» شهرستان خلخال زندگی می‌کنند. 95 درصد ساکنان این روستا قالیباف هستند و البته بیشترشان دختر و پسرهای جوانی که از سر بی‌میلی و تنها برای اینکه به جمع جوان‌های بیکار اضافه نشوند، پای دار می‌نشینند. آنها در قبال سودی که صاحبکاران از صادر کردن هنر دست این هنرمندان به دست می‌آورند، دستمزد ناچیزی می‌گیرند و برای همین گلایه‌های زیادی دارند. مریم 24 سال دارد و 5 سال است که ازدواج کرده و با ازدواج قالیباف شده.

او از 5سال پیش خاطره‌ای ندارد جز گره زدن و خستگی و کار. اولین فرشی که مریم باید می‌بافت یک فرش ابریشم 17 متری بود. او بهترین روزهای زندگی‌اش را به امید آخرین گره سپری کرد و حالا که کار به پایان رسیده حال خودش را شبیه حال پرنده‌ای می‌داند که از قفس رها شده است. مریم با ازدواج، قالیبافی را از خانواده شوهرش یاد گرفت و قالیباف شد.

قالیبافی را از چه کسی یاد گرفتی؟

سه تا استاد داشتم. اوایل از شوهر و خواهر شوهرم اما وسط‌های فرش که رسیدیم برادر شوهرم از سربازی آمد و شد سومین استاد من.

هر چهار نفر پای دار می‌نشستید؟

اصلش دو نفر، چون شوهر و برادرشوهرم می‌رفتند نوازندگی و بیشتر من و خواهرشوهرم می‌بافتیم برای همین 5 سال طول کشید تا فرش را قیچی کنیم.

روزی چند ساعت؟

حداقل 12 ساعت؛ از 7 صبح تا 7 بعد از ظهر.

غروب تازه شیفت دوم کار مریم شروع می‌شد. 5 سال نمی‌دانست آشپزخانه‌اش روزها چه شکلی است از بس که فقط شب‌ها آشپزی می‌کرد. موقع عروسی 55 کیلو بود و حالا وزنش 44 کیلو شده. تمام این مدت حسرت اینکه یک دل سیر مادرش را ببیند روی دلش ماند. به قول خودش فرش را با اشک چشم‌هایش تمام کرد. دوست داشت مثل همه تازه عروس‌ها با شوهرش گل بگوید و گل بشنود نه اینکه مدام به جان هم غر بزنند. این روزها که عباس قربان صدقه‌اش می‌رود احساس می‌کند تازه عروس است: «بافتن قالی ابریشم با اعصاب آدم ور می‌رود. این 5 سال خیلی از روزها من و عباس قهر بودیم. من این زندگی زن و شوهری را دوست نداشتم اما حالا باهم خیلی خوب هستیم. اگر به عقب برگردیم حاضر نیستم پای دار بنشینیم، نه من نه عباس.»

پس فرش بافتن با شوهر لذت ندارد؟

هی بدک نیست. اما نه، حالا که فکر می‌کنم می‌بینم آدم اگر با شوهرش نبافد، احترامش بیشتر سر جایش هست. من که به اندازه عباس حرفه‌ای نیستم، وقتی چاله‌ها را غلط می‌زدم همین اشتباه کوچک می‌شد یک دعوای بزرگ.

اگر عباس به هر دلیلی دیگر فرش نبافد این کار را ادامه می‌دهی؟

به هیچ وجه. آدم از همه چیز می‌ماند حتی از شوهرش. از صبح تا غروب فقط می‌بافتیم. حتی یک کلمه باهم حرف نمی‌زدیم. حسرت به دلم ماند یک دل سیر خانه، خانواده و شوهرم را ببینم. این فرش را با اشک چشم‌هام تمام کردم، اما چون شوهرم توی عروسی‌ها ارگ می‌زند، فرش که تمام شد آهنگ زد و ما فرش را بریدیم. آن روز خیلی خندیدیم.

دلت می‌خواهد دستمزدتان را که گرفتید عباس برایت چه چیزی بخرد؟

به این فکر نکرده‌ام اما هرچی باشد، کاش فقط خوشی باشد. دوست دارم برویم مشهد.

مریم و عباس هنوز ماه عسل نرفته‌اند. 5سال تمام خبری از گردشی لااقل چند ساعته یا حتی میهمانی خانوادگی نبوده. بچه دار شدن‌شان هم به آخرین گره فرش بستگی داشت. برای همین عباس با 27 سال سن و 18 سال تجربه قالیبافی و مهارت در بافتن انواع طرح‌های قالی، دیگر انگیزه‌ای برای ادامه این کار ندارد. درست یادش نیست از چند سالگی قالی بافته اما قید درس و مدرسه را زده تا قالیباف شود.

چرا قالیباف شدی؟

درسم خوب نبود. برای خلاص شدن از کتک‌های معلم فرشباف شدم.

اگر به آن زمان برگردی باز هم قالیباف می‌شوی؟

اگر حمایت باشد حتماً، اما با این وضعیت اصلاً.

نقشه را با ریتم برای مریم می‌خواندی؟

نه بابا این چیزها فقط توی فیلم‌هاست. از بس ابریشم بافتن ظریف و سخت است که بعضی وقت‌ها حتی یک نفر سلام بکند هم آدم عصبانی می‌شود. خیلی وقت‌ها من و مریم دعوا می‌کردیم و 2 هفته حرف نمی‌زدیم اما باز کنار هم نشستیم و بافتیم. البته پنجشنبه‌ها حال مریم خوب بود چون جمعه استراحت می‌کردیم ولی غروب جمعه‌ها بهانه‌جویی می‌کرد بلکه از کار شنبه خلاص شود.

عباس قالیبافی را در کرج یاد گرفت؛ در خانه زن و شوهری که تا توانستند از او کار کشیدند. مرد که از دار پایین می‌آمد نقشه را وارونه می‌کرد و عباس کم سن و سال هرچه می‌بافت اشتباه از آب در می‌آمد. بعد از مدتی متوجه شد مرد این کار را می‌کند تا از عباس که باورش شده بود پیشرفتی نکرده، بیشتر کار بکشد و او زمان طولانی‌تری را با دستمزد بخور و نمیر آنجا بماند. حالا حدود 14 سال از آن روزها گذشته و عباس با 27 سال سن یک استادکار ماهر شده اما هنوز دست و بالش تنگ است و انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارد.

فکر می‌کنی تا چه زمانی برای قالیبافی انگیزه داشته باشی؟

من که بریده‌ام. بعید می‌دانم بیشتر از 3 یا 4 سال دیگر دوام بیاورم. اصلاً حمایت نمی‌شویم باید یک جوری دست ما را بگیرند تا امیدوار شویم. فرشبافی مثل این است که با سوزن چاه بکنی. به غیر از سرمایه اولیه، وقتی مشغول بافتن باشی باید بتوانی خرج زندگی را از جیب بدهی که من هیچ وقت این پول را نداشته‌ام. همیشه برای این و آن بافته‌ام و جز خاطره‌های تلخ از قالیبافی خاطره‌ای ندارم. از همه بدتر اینکه چند ماه یا حتی چند سال برای یک فرش زحمت می‌کشی و آخر سر به جای اسم خودت باید اسم صاحب کار یا یک شرکت را نقش بزنی. یک جورهایی برای آنها مهر استاندارد می‌بافم این خاطره تلخ بالای 20 بار تکرار شده.

عباس وقتی از کرج به چنارلُق برگشت یک نوجوان 13 یا 14 ساله بود. همان موقع قالیبافی را به خواهر و برادرهایش یاد داد. او حالا در روستا و کنار پدر و مادرش زندگی می‌کند، هوای آنها را دارد و خیالش آسوده است اما دیگر حتی خودش هم نمی‌داند دوام می‌آورد یا عنقریب است که به جمع جوان‌های بیکار شهر اضافه شود. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

سهیلا نوری

وبگردی