«فرمون» به سمت مرگ پیچید / استاد شرمنده ایم! + عکس
رکنا: شامگاه روز جمعه خبر که میآید آن را شوخی تلخ و تکراری و نخ نما شدهای میخوانیم و میگذریم. با این تصور که شایعهسازان خبردار شدهاند که قلندر سینمای ایران چند روزی در بیمارستان بستری است و دوباره دست به کار شدهاند. با مرور اخباری که در این چند روز از بیمارستان رسید امیدوارم شدیم که نارسایی کلیوی و تنگی نفسی که سراغش آمده بود التیام یابد و حتی مرد محبوب سینما به خانه برگردد.
اما خبر شامگاه آدینه چهارم خرداد شوخی ندارد؛ تلخ است و قاطعیت دارد. در چند کلمه گفته و نوشته میشود و نفس ثانیهها را بند میآورد: «ناصر ملکمطیعی درگذشت»
دیرتر خبردار میشوم که مردهام
«نمیدانم ما دیر میرویم یا برخیها که قبلِ ما رفتن، عجله داشتن. مردم بهزود رفتن آنها عادت کردهاند که حالا هی خبر رفتن ما را منتشر میکنند» جویای حالش شدیم در روزهایی که شایعه مرگش برای چندمین بار مطرح بود. پاسخ او شوخطبعیهای معمول بود: «خودم جزو کسانی هستم که دیرتر خبردار میشوم (مردهام) تعداد تلفنها و احوالپرسیها که زیاد میشود خبردار میشوم که بله گویا دوبارهبند به آب دادهام و مردهام!» و مثل همیشه با شعری برای گفتن: «ما ازین هستی ده روزه به تنگ آمدهایم/ وای بر خضر که زندانی Prisoner عمر ابدست».
کتاب و مطالعه مونس 40 ساله خانهنشینیاش شده بود. اهل شعر بود، اهل گلایه ابداً. حتی در روزهایی که اقدام عجیب صداوسیما در ممانعت از پخش دو برنامه تلویزیونیاش، طوفانی از انتقاد و گلایه به راه انداخته بود. آن روزها اگر چه دلتنگ بود اما عادتش بود سکوت کند. که میانهای با قیل و قال نداشت: «صلاح نمیدانم حرفی بزنم. قدری باید کنار باشم تا این سروصداها بخوابد». سفر کرده بود تا آرامش را در خلوت به دست آورد: «اول بابایی هستم. از هراز برگشتم. زدم کنار جاده استراحت کنم، آفتاب بود اما حالا که بیدار شدهام، تاریک است (باخنده)»
خودش رانندگی میکرد، اگر چه با شرایط جسمانی او کار مشکلی بود اما استقلالش را مثل عزتش محفوظ میخواست. در پاسخ به سؤالی درباره دوریاش از سینما Cinema شنیده بودیم که «بعد از این همه سال تصور اینکه بیاحترامی ببینم خیلی ناراحتم میکرد و ترجیح دادم خودم محترمانه تصمیم بگیرم و کنار بکشم.»
خاطرهنویسی برای قدرشناسی از اصغر فرهادی و کیارستمی
دلتنگی از پرده سینما را اما میشد از زیر و بم صدایش حس کرد. وقتی خاطراتش را از نخستین حضورش «واریته بهاری» (پرویز خطیبی، ۱۳۲۸) تا «برزخیها» (ایرج قادری، 1361) و شاه نقشاش در سینما مرور میکرد: «برای فیلم «قیصر» من حتی داستان را هم نمیدانستم، روپوش سفید پوشیدم و بدون هیچ آمادگی و تمرینی سر صحنه رفتم اما همان صحنه ضبط شد. موسیقی منفردزاده که کنار نقش نشست باعث شد آن صحنه ماندگار و به یادماندنی شود. صحنه آخر و آن دیالوگ مشهور فرمان بر بالای بام حمام هم در فیلمنامه نبود و من آن را بداهه گفتم که «قیصر کجایی داداشت رو کشتن». آشناییاش با علی حاتمی را از اتفاقات مهم زندگیاش میدانست: «اسمش را علی درویش گذاشته بودند، چراکه اخلاق درویشگونه نیز داشت. با هم رفاقت زیادی داشتیم و تنها کسی که در سر عقدش شرکت کرد من بودم. انتخاب من در «سلطان صاحبقران» واقعاً شهامت میخواست و تا به امروز به بازی در این فیلم افتخار میکنم.» حضور در سینما اگر چه ممنوع بود اما عشق لطیفهای نبود که در حصار این ممنوعیتها بماند: «خوشحالم که سینمای ایران به این درجه و تعالی رسیده است و به وجود این اشخاص افتخار میکنم اما اینکه بگویم ما در این اتفاق چقدر مؤثر بودهایم این حد خودخواهی را ندارم.»خاطراتش را هم که از حضور در جشنواره برلین و دیگر جشنوارههای جهانی مرور میکرد بلافاصله تواضع را چاشنی آن میکرد که «خاطراتم را از تمام این رویدادها مینویسم تا یادمان بماند که وقتی کیارستمی و اصغر فرهادی جایزه جهانی میگیرند چه تلاشی کردهاند که در دنیای به این عظمت در برابر کشورهای ابرقدرت به این موفقیت رسیدند. ما در چند جشنواره شرکت کردیم، کسی ما را به رسمیت نمیشناخت چون از ایران آمده بودیم، البته بعضی اوقات خودمان را لو نمیدادیم، ولی رفتن ما به این جشنوارهها این حُسن را هم داشت که ما را با فضای سینمای جهان آشنا میکرد تا به خودمان بیاییم و بفهمیم که ما دربرابر آنها هیچ نیستیم و در کشور خودمان ادعایی نداشته باشیم.»
درد غربت و غم مرگ فردین و تختی
میگفت در این سالها کمتر دیده که افراد نابغه و هنرمندان در این مملکت روزهای پایانی عمرشان آنگونه باشد که لایقش هستند. از روزهای سخت دوست قدیمیاش شاملو میگفت و از اینکه دلش نیامده روزهای آخر ایرج قادری را ببیند. باورش این بود که پایان تلخ ستارهها دیدنی نیست. اما از میان این همه، مرگ محمدعلی فردین و تختی را شوکآورترین اتفاق زندگیاش میدانست: «رفتنش خیلی سخت بود. جمعیت زیادی برای مراسم خاکسپاری به ابن بابویه آمده بودند. حتی من که دوست صمیمی او بودم نتوانستم جلو بروم. با اینکه آن سالها در شهرت یکهتاز بودم و در کوچه و خیابان مردم دورم را میگرفتند با این حال در روز خاکسپاری تختی در گوشهای زیر درخت ایستاده بودم و هیچ کس به من توجهی نداشت. تنها دو سه نفر میآمدند نیم نگاهی به من میکردند و میرفتند هدفم از گفتن این موضوع این بود که آنقدر تختی افتخارآمیز بود که در مقابل جسم بیجان او کسی به من توجهی نداشت.»
درد غربت دوستان قدیمیاش و پاسخ به محبت مردم تمام دغدغه او در این سالها بود. غم اولی را همپای مرگ عزیزانش میدانست و از غربت که حرف میزد بغض در صدایش مینشست: «به همه آنهایی که فوت شدند ادای احترام میکنم؛ اما این چند نفری که ماندهاند را دریابیم. کاش میآمدند و سالهای آخر عمر را در مملکت خودشان زندگی میکردند و در خاک ایران پا روی زمین میگذاشتند.» و عشق دومی را تمام پشتوانه و سرمایهاش در این سالها: «خیلی دوست دارم به نحوی جواب خوبی به محبت و اعتماد مردم بدهم و این برای من خیلی دغدغه است، شاید باید یک فیلم بازی کنم تا با تصویر و حرف جواب این همه سال محبت مردم را بدهم. همیشه هم گفتهام که دلم نخواسته آرتیست خوبی باشم، بلکه دلم میخواسته آدم خوبی باشم.»
استاد شرمندهایم
سال که نو شد او هم آمد. درست در نخستین روز سال 1309.1.1. عادت داشت همیشه بموقع بیایید. در روزهای آخر اسفند 96 که به بهانه 88 ساله شدنش در جمعی از هنرمندان تولدش را جشن گرفته بودیم هم بموقع آمد. قرار بود سورپرایزش کنیم، باید در اتاقی منتظر میماند تا دیگر میهمانان برسند. در تمام این مدت نه غر زد و نه گلایه از اینکه این همه راه را از کرج آمده است و حالا باید منتظر چیزی بماند که از آن بیخبر است. با اهالی روزنامه عکس گرفت، گپ و گفت زد و با خوشرویی جوابشان داد و در نهایت خاطرهای خوش از این مراسم برای همه ما رقم زد؛ مراسمی که شاید حرف دلش همانی بود که از زبان رضا عطاران شنیده شد: «مگر ما از استاد ملک مطیعی عذرخواهی کنیم دیگران که چنین کاری را انجام نمیدهند! بنابراین من به جای آن بعضیها میگویم که شرمندهام. استاد شرمندهایم که طی این سالها نتوانستید به سراغ کاری که عاشق آن هستید بروید.»
گفتنی است مراسم تشییع پیکر شادوران ناصرملک مطیعی امروز ساعت نه و نیم از مقابل خانه سینما در خیابان وصال انجام می گیرد.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
وحید مرادی شرور معروف تهران هنگام بازسازی قتل حسین چه گفت؟ + فیلم اختصاصی
راز هولناک ازدواج یک مرد با 2 خواهر!
دردسر دوست مجرد داماد برای عروس جوان / خسرو خیلی مهربان است!
مادر سنگدل نوزادش را در دریای خون بند ناف رها کرد تا بمیرد + عکس
اولین گفتگو با پدر عاطفه / ماجرای درآوردن کلیه ها دختر 9 ساله چه بود؟ + عکس
زن معتادی که جراح معروفی شد + عکس
مردی که بچه دار نمی شد با ساطور دست های همسرش را قطع کرد! +عکس
عشق اینترنتی، زن جوان را پای چوبه دار برد + عکس
دستگیری سرهنگ قلابی برای سیزدهمین بار در تهران! + عکس
دانش آموز 12 ساله مشهدی با قرص های روانگردان 5 دوستش را مسموم کرد!
درگیری خونین قمه کش ها به خاطر تصاحب یک زن در بلوار طبرسی مشهد
بلایی که زن برادرم به زندگی من و خودش آورد!
ارسال نظر