ماجرای خواستگاری از لیلا حاتمی / ناگفته هایی که خیلی خواندنی است + عکس

به گزارش رکنا، دوستانی که حضورشان مایه آرامش بود. احترام برومند همسر دوست‌ داشتنی آقای داوود رشیدی می‌گوید: «درست یادم نمی‌آید از چه زمانی، اما از وقتی یادم می‌آید برای لیلای این خانواده دوست‌ داشتنی، خاله اتی بودم؛ اما از زمانی که بچه‌ها زبان باز کردند، من شدم خاله اتی و مادر لیلا شد خاله زری برای لیلی دختر من. لیلا برای دختر شیرین و آرامی که جز عشق در وجودش چیز دیگری نبود. البته این حس به لیلا در بین تمام اعضای خانواده و حتی خواهران خانم برومند مشترک بود و لیلا برای همه آن‌ها خواهرزاده‌ای شیرین و دختری نداشته بود.

همنشینی لیلی و لیلا پای قصه‌های کودکانه و نقب‌ زدن به زندگی بزرگسالی در دل بازی‌های بچگی، یکی از دل‌نشین‌ترین اتفاق‌های آن روزها بود.

همان‌طور که مشخص است دوستی و صمیمیت خانواده رشیدی و حاتمی قدمت دیرینه‌ای دارد. در مورد شروع این دوستی بگویید.

طبیعتا به‌خاطر دوستی آقای رشیدی و آقای حاتمی ما همه به هم نزدیک بودیم. من از سال ۴۷ که با آقای رشیدی ازدواج کردم، آقای حاتمی را می‌شناسم؛ اما شروع معاشرت و دوستی ما از تئاتر حسن‌ کچل شروع شد. زمانی که آقا رشیدی قصدداشتند این کار را که آقای حاتمی نوشته بود در تئاتر سنگلچ به‌روی صحنه ببرد. آن زمان‌ها وقت آزاد بیشتر بود و آقای رشیدی و آقای حاتمی دوست داشتند کار را سرِصبرتر انجام دهند. با هم مشورت و صحبت می‌کردند و برای این که نمایش به شکل ایده‌آل روی صحنه برود، این مشورت‌ها و معاشرت‌ها زیاد بود. دوستی ما ادامه داشت تا این که آقای حاتمی و خانم حاتمی نیز دو سال بعد از ما ازدواج کردند و این رفت‌وآمد‌ها شکل خانوادگی به خود گرفت.

تا این که دخترها به دنیا آمدند، این رابطه شکل جدیدی به خود گرفت.

بله. چند سال بعد لیلا و لیلی به فاصله چند ماه به دنیا آمدند و همسن‌ و سال بودن بچه‌ها باز هم این گره دوستی را محکم‌تر کرد.

تا حدی که کودکستان و مدرسه بچه‌ها هم یکی بود. یادم است بچه‌ها از سه‌ سالگی کودکستان را در مدرسه رازی که یک مدرسه دو زبانه ایرانی، فرانسوی بود، شروع کردند و تا سال ۵۸ به‌ طور مشترک به یک مدرسه می‌رفتند. خلاصه همیشه با هم بودیم، دوران خوب و دوران بد را با هم گذراندیم. دوران کار، بیکاری، پولداری و بی‌پولی را با هم گذراندیم.

شما یک زمانی برای کل بچه‌های ایران قصه گفتید. لیلا و لیلی هم پای قصه‌های شما می‌نشستند؟

من معمولا زیاد با بچه‌ها بودم. وقت زیاد می‌گذراندیم. حالا چه به قصه‌گویی، چه به بازی و وقت‌گذرانی‌های دیگر؛ اما در آن زمان‌ها که من آن برنامه را اجرا می‌کردم، بچه‌ها چهار، پنج‌سال‌شان بود و خاطره‌هایی از آن ماجراها دارند.

از چه زمانی شدید خاله اتی؟

از روز اول که بچه‌ها زبان باز کردند، دختر من می‌گفت خاله زری و لیلا هم می‌گفت خاله اتی. خوشبختانه آن موقع آن‌قدر درگیری‌های حاشیه‌ای وجود نداشت و زمان بیشتری برای با هم بودن داشتیم. همیشه وقتی دو خانواده بچه‌های همسن هم دارند، بیشتر می‌توانند با هم دوست باشند و تفریحات بچه‌ها هم یکی است. البته پسر من فرهاد من که چند سالی از بچه‌ها بزرگ‌تر بود، نقش برادر بزرگ‌تر را برایشان ایفا می‌کرد و دخترها هم دوستش داشتند.

با توجه به برنامه تلویزیونی‌ای که خانم مرضیه برومند با لیلا و لیلی اجرا کرده بود، به نظر می‌رسد که این صمیمیت به‌ کل خانواده بست داده شده بود.

بله کاملا همین‌طور بود. زمان برای با هم بودن وجود داشت و خواهرهای خانم حاتمی هم برای لیلی خاله بودند و خواهرهای من هم خاله‌های لیلا هستند. حتی مادر زری خانم لیلی و مادر من هم لیلا را به اندازه نوه خودشان دوست داشتند.

خاطره خاصی از کودکی لیلی و لیلا ندارید؟

بیشتر همان شیطنت‌های‌شان بود. مثل همه بچه‌ها وقتی دوتایی با هم می‌افتادند، بیشتر با هم شیطنت می‌کردند و شلوغ کاری؛ اما این در کنار هم بودن هرروز بیشتر شد، بزرگ شدند، ازدواج کردند و حالا هم دوستان بسیار خوبی هستند و هنوز هم که هنوز است نسبت به هم دلسوز و مسئول هستند.

در صحبت هایتان گفتید در روزهای خوب بد در کنار هم بودید. منظورتان زمان فوت آقای حاتمی است؟

آدم یاد روزهای بد که می افتد حالش بد می شود. یادم است در سال ۷۴ هم که متاسفانه آقای حاتمی بیمار شدند و یک سال بعد درگذشتند، دوران سختی را گذراندیم. در آن زمان آقای رشیدی فرانسه بودند و مشغول سریال پرواز انقلاب. این مسئله برای آقای رشیدی خیلی سخت بود که در کنار دوست صمیمی‌اش نبود.

من و لیلی و باقی دوستان آن روزهای سخت را هم درکنار لیلا و زری خانم پشت سر‌گذاشتیم. همیشه می‌گویند: «در دل آتش بودن از در کنار آتش بودن بهتر است.»

ماجرای خواستگاری علی مصفا چه بود؟ واقعا لیلا حاتمی را از آقای داوود رشیدی خواستگاری کردند؟

وقتی‌که آقای مصفا و لیلا جان تصمیم گرفتند که با هم ازدواج کنند، آقای حاتمی نبودند و این احترامی بود که علی به آقای رشیدی گذاشتند و به‌عنوان بزرگ‌تر پیش ایشان اومدند. ایشان به‌ عنوان یک بزرگ‌تر به آن‌ها توصیه کردند که خوب فکر کنند و تصمیم درست را بگیرند. البته من بسیار خوشحالم که این اتفاق افتاد. این دو در کنار هم هستند و زندگی بسیار خوبی دارند. علی به معنای واقعی مرد لایق و بااحترامی است و همیشه در این سال‌ها رفتار و ادبش برای همه ارزش داشته است.

رابطه‌تان با عسل و مانی چطور است؟

واقعا دوست‌شان دارم و لیلا از کودکی بچه‌ها را زیاد پیش ما می‌آورد. داوود که اصلا عاشق عسل و مانی بود. یادم هست آخرین جایی که خودشان گفتند برویم، منزل لیلا جان و دیدن بچه‌ها بود. با وجود این که برای‌شان سخت بود، اما آن‌قدر بچه‌ها را دوست داشتند که این مسیر را رفتیم تا بچه‌ها را ببینند.

هنوز هم این صمیمیت و دوستی بین لیلا حاتمی و لیلی رشیدی وجود دارد؟

بله هنوز هم دوستانی صمیمی و مسئول برای یکدیگر هستند. تا حدی که زمانی که آقای رشیدی فوت کردند، لیلی به اولین نفری که زنگ زد، لیلا بود و او هم در همان ساعات ابتدایی در کنار ما بود و تا چند روز به ما سر می‌زد و هوای‌مان را داشت. دوستی همین است دیگر. در غم و شادی کنار هم بودن.

خواهرانی از جنس دوست داشتن

صبح جمعه پنجم‌شهریور برای لیلی داستان ما روز خوبی نبود. خوب چه عرض کنم، روز بدی بود. سرانجام پدر دوست‌داشتنی‌اش، بار سفر را بست و غم بزرگی در دل دخترش گذاشت. برای تحمل زخم‌ها و کنارآمدن با هجرت عزیزان، همیشه به یک مونس احتیاج است. یک یار همیشگی، یک عزیز‌تر از جان که درست سر بزنگاه و دقیقا در همان لحظه‌ای که به او نیاز دارید، کنارتان است؛ دل‌تان را گرم و غم‌تان را کم‌رنگ می‌کند. لیلا همان دوست همیشگی بود، همان کسی که باید در آن لحظه خاص کنار لیلی باشد، شانه‌به‌شانه، با چشمانی گریان در کوچه‌های شهرک آتی‌ساز. درست مثل زمانی که لیلا در کودکی طعم تلخ این درد را چشیده بود، این‌بار لیلی دست او را به گرمی می‌فشرد. این شاید تماشایی‌ترین اثر مشترک داوود رشیدی و علی حاتمی بود که مانند «هزاردستان» و «کمال‌الملک» چشم‌نواز و تاریخی است؛ یک خواهرانه آرام، دوست‌داشتنی و ماندگار.

کوچه‌های کودکی

لیلی و لیلا از این خانه و این کوچه خاطره‌های زیادی دارند، از زمانی که چشم باز کردند، کنار هم بوده‌اند و به‌دلیل دوستی جانانه پدران‌شان، مثل دو خواهر، کنار هم بزرگ شده‌اند. پای قصه‌های مادران‌شان نشستند و در بازی‌های کودکانه، رویابافی کردند. مادر هر کدام، خاله دیگری بود و دنیای‌شان با یکدیگر کامل می‌شد. بازی‌های کودکی و عکس با پیراهن‌های پدران‌شان که به تن‌شان زار می‌زد، به یک خاطره ماندگار تبدیل شد. این خانه، این خانواده، این دوستی و این خواهرانه، به اندازه تمام روزهای گذشته، یادگاری و ردپای خاطره دارد.

پرسه زدن در دنیای قصه‌ها

لیلا یک سال بزرگ‌تر بود و نقش خواهر بزرگ‌تر را برای خود برگزیده و لیلی شد دخترک شیطان. از عکس‌های آلبوم‌های خانوادگی و آلبوم‌های قدیمی که بگذریم، اولین باری که چهره لیلی و لیلا کنار هم، در قاب تلویزیون دیده شد، ۳۲سال پیش بود. زمانی که در برنامه‌ تلویزیونی «بچه‌ها بیدار، بچه‌ها هوشیار»، مرضیه برومند (خاله قصه‌گوی بچه‌ها) به‌عنوان مجری و عروسک‌گردان حضور داشت و لیلا حاتمی و لیلی رشیدی پای قصه‌های او می‌نشستند. در آن برنامه هم لیلا خواهر بزرگ‌تر بود که از کتاب داستان، قصه می‌خواند و لیلی به وقتش با او هم‌صدا می‌شد و شعر می‌خواند؛ لیلای ۱۰ساله و لیلی ۹ساله دنیای واقعی کودکی‌شان را در قاب تلویزیون به نمایش گذاشته بودند.

خانواده‌ای که بزرگ‌تر شده است

سوم‌بهمن95 مجال دیگری برای گردهم‌آمدن خانواده حاتمی و رشیدی بود. خانواده‌ای که با وجود نبود ستون‌هایش (داوود رشیدی و علی حاتمی) بزرگ‌تر شده است؛ مراسم رونمایی پوستر سی‌و‌پنجمین جشنواره فیلم فجر که چهره علی حاتمی روی آن نقش بسته، بهانه‌ای بود برای خانواده‌ها که دوباره، جلوی لنز دوربین‌های فیلم‌برداری و فلش‌های پرنور عکاس‌ها کنار هم دیده شوند. عسل و مانی نوه‌های علی حاتمی، دست‌دردست پدر و مادرشان، علی مصفا و لیلا حاتمی در حالی روی سن قدم گذاشتند که احترام برومند و زری خوشکام نیز کنارشان قرار داشتند؛ یک خانواده تمام‌عیار از جنس هنر Art و روزهای به یادماندنی و خوش سینما.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی