«آقای رئیس» شأن شما تا کجاست؟!

حساسیت این ماجرا که پلیس را نیز برای صیانت از حریم دختران دانش آموز و آگاهی رسانی به خانواده ها به تکاپو انداخته بود، من و قلم را هم به کنشگری واداشت.

به گزارش رکنا، از سوی دیگر یافتن راهکارهایی جدید و عملی برای این معضل اجتماعی، دستور فرمانده انتظامی مشهد را به همراه داشت تا جلساتی کارشناسی، در تعاملی صمیمانه با مدیران ادارات آموزش و پرورش برای ریشه یابی این ماجراهای تاسف بار در حوزه های انتظامی تشکیل شود. این گونه بود که من و قلم نیز به همراه فرمانده یکی از کلانتری های مشهد و با قرار قبلی عازم آموزش و پرورش ناحیه یک در  اطراف هسته مرکزی شهر شدیم تا با اطلاع رسانی دقیق از این معضل اجتماعی، سهمی حتی ناچیز در پیشگیری از وقوع این حوادث تکان دهنده داشته باشیم.

به محض ورود به سالن طبقه دوم آموزش و پرورش، آقای رئیس با طمطراق ریاستی و با لبخندهای ملیح به خوش آمدگویی پرداخت اما ناگهان اخم هایش را در هم کشید و با جملاتی رگبارگونه حتی اجازه احوال پرسی هم نداد. او گفت: «مدیر دفترم به من گفته بود که قرار است فرمانده انتظامی مشهد به دیدارم بیاید! شما (خطاب به فرمانده ارشد کلانتری) در شأن من نیستید! نه تنها شما حتی سرکلانتر مشهد هم در شأن من نیست! که با او جلسه بگذارم! من فقط برای فرمانده مشهد وقت گذاشته بودم!

می دانید که من الان به عنوان مسئول امتحانات آموزش و پرورش کل استان انتخاب شده ام و درگیر کار هستم! شما هم اگر کاری در این اداره (آموزش و پرورش) دارید باید با یکی از کارکنان یا معاونان من مطرح می کردید! حالا هم اگر دوست دارید، بمانید تا پذیرایی شوید و بعد هم ...

او از پشت عینک تاریکش جملات شما در شأن و مقام من نیستید را چنان پشت سر هم ردیف می کرد که قلم از شرم عرق می ریخت!

خجالت زده از این که چنین افرادی «مدیر» هستند، خون آبی رنگش به سرخی گراییده بود! ولی آقای «رئیس» حتی اجازه نداد فرمانده کلانتری، دلیل حضورش را بگوید که چرا از  دو روز قبل برای حفاظت و صیانت از حریم دختران این مرز و بوم از او وقت ملاقات گرفته است!

قلم از درون جیبم فریاد می کشید «از این آقای رئیس بپرس! آیا مرد کارگر با  دستان پینه بسته و زخمی که پدر یک دانش آموز فریب خورده است، در شأن گفت وگو با شما هست؟! یا حتی دانش آموزی می تواند برای دقایقی مشکلاتش را با رئیسی در این حد و عظمت از پست و مقام مطرح کند؟!

دراین میان اما من هاج و واج مانده بودم، حیرت زده به اشک های قلم می نگریستم و آه و افسوسی که این بار از نهاد قلم برای یک مدیر فرهنگی جامعه برمی خاست!

این قلم که بیش از سه دهه مرا در نگاشتن صحنه های تلخ حوادث تجاوز و قتل همراهی کرده است، این بار با فرماندهی دلسوز همراه شده بود تا چاره ای برای شیاطین فضای مجازی بیابد! اما هنوز نتوانسته ام به این سوال او پاسخ دهم که آقای رئیس شأن شما تا کجاست؟ پاسخ این پرسش را به شما مخاطبان واگذار می کنم تا مرا هم نصیحت کنید که پست و مقام مدیرانی که تا ناکجاآباد سر به آسمان می سایند در میان این مردم رنج دیده چه جایگاهی دارد؟ شاید مدیری هم گریه های قلم را بشنود!

نویسنده : سیدخلیل سجادپور