خیانت مهناز بخاطر خیانت شوهرش در خانه سوزان خانم ! / مارها به هم گره خوردند

به گزارش رکنا،  زن 25 ساله به نام مهناز با بیان این که به دلیل خیانت به همسر سابقم انگشت نمای فامیل شده ام و هیچ کس با من ارتباط ندارد درباره سرگذشت سیاه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یک خانواده هشت نفره به دنیا آمدم که از نظر اقتصادی اوضاع مناسبی نداشتیم. پدرم کارگر ساختمانی بود و با درآمد اندکش به زحمت می توانست مخارج زندگی را تامین کند. با این حال 10 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که پدرم هنگام کار از روی داربست سقوط کرد و قطع نخاع شد.  

حالا دیگر شرایط زندگی ما به کلی تغییر کرده بود و برادر بزرگم تلاش می کرد تا با کارگری مخارج زندگی ما را تامین کند . پدرم ویلچر نشین شد و ما از عهده هزینه‌های دارو و درمان او نیز بر نمی آمدیم . مادرم به ناچار سیم پیچی برخی قطعات پراید را آموخت و در خانه بسیاری از قطعات معیوب خودروها را تعمیر می‌کرد تا باری از دوش برادرانم بردارد. او حتی به اولین خواستگار خواهرانم پاسخ مثبت می داد تا اندکی از هزینه های زندگی را بکاهد به همین دلیل من هم با اولین خواستگارم ازدواج کردم که از آشنایان دورمان بود.

خلاصه با کمترین امکانات و بدون تشریفات و مراسم عروسی درحالی زندگی مشترکم را آغاز کردم که افشین هم در یکی از ارگان های دولتی فعالیت می کرد و حقوق ماهیانه داشت . پسرم به دنیا آمده بود و من روزهای آرامی را می گذراندم تا این که یک روز افشین تحت تاثیر وسوسه های رویایی یکی از دوستانش قرار گرفت  و در یکی از شرکت های هرمی عضو شد . حالا دیگر همه اوقاتش را یا در جلسات شرکت هرمی سپری می کرد یا برای عضوگیری به دنبال افراد دیگر بود. در اوایل عضویت سودی هم به ما پرداخت می شد و همین موضوع انگیزه افشین را برای سرمایه گذاری بیشتر می کرد . او حتی من و فرزندانم را عضو این شرکت هرمی کرد تا به قول خودش سودمان بیشتر شود. حالا من هم آلوده شرکت های هرمی شده بودم و تلاش می کردم آشنایان و بستگان را فریب دهم تا با عضویت آنان در شرکت هرمی خودمان به سود بیشتری برسیم. همسرم در همین شرایط از کارش استعفا داد  تا به درآمدهای هنگفت برسد و همه اوقاتش را برای عضوگیری صرف کند. بیشتر شب ها را نیز به خانه نمی آمد و من و فرزندم را تنها می گذاشت تا در جلسات گروه ها شرکت کند.

در این شرایط بود که فهمیدم افشین با زن جوانی ارتباط دارد که از اعضای شرکت هرمی است اما افشین این موضوع را انکار می کرد و ادعا داشت فقط جلسات شبانه در خانه "سوزان" برگزار می شود. در عین حال ماجرای خیانت افشین خیلی زود لو رفت و من اصرار می کردم تا او از این شرکت هرمی خارج شود ولی او که هنوز امیدی به پولدار شدن داشت مرا زنی شکاک می دانست که بیهوده به او سوء ظن پیدا کرده‌ام. حتی خانواده هایمان وقتی در جریان ماجرا قرار گرفتند مرا مقصر قلمداد کردند تا جایی که افشین مرا برای همین سوء ظن ها نزد روان پزشک برد و هیچ کس حرف هایم را باور نمی کرد. در این میان جمشید که یکی از زیرمجموعه های من در شرکت هرمی بود با صبر و حوصله به درد دل هایم گوش می داد  و یا با من همدردی می کرد. جمشید که جوانی مجرد بود مرا دلداری می داد و اعتقاد داشت افشین لیاقت مرا ندارد به همین دلیل  آرام آرام به جمشید دل باختم و برای یک انتقام جویی احمقانه از همسرم، ارتباطم را با جمشید نزدیک تر کردم. حالا من هم به بهانه برگزاری جلسات به دیدار جمشید می رفتم و اوقاتم را با او می گذراندم.

در این میان همسرم نیز به روابط من با فرد دیگری مشکوک شده بود واحتمال می داد که به او خیانت می کنم اما به یقین کامل نرسیده بود تا این که یک روز دایی افشین او را در  خیابان به همراه یک زن غریبه دید و این گونه ماجرای خیانت او به من فاش شد .  افشین که آبرویش را برباد رفته می دید روابط من با جمشید را لو داد و بدین ترتیب همه اطرافیان در جریان خیانت های آشکار ما قرار گرفتند. چند ماه بعد نیز با صلاحدید بزرگ ترها من و افشین طلاق توافقی گرفتیم و او با سوزان ازدواج کرد اما ارتباط من و جمشید ادامه یافت چرا که خانواده اش اجازه نمی دادند او با من ازدواج کند. بالاخره یک سال بعد من و جمشید با وجود همه مخالفت ها با هم ازدواج کردیم و من پسرم را نزد خودم بردم ولی چندماه بعد سوء ظن ها و سرزنش های جمشید شروع شد چرا که به من اعتماد نداشت . او مدام من و پسرم را کتک می زد تا با فرد دیگری ارتباط نداشته باشم. افشین نیز چند ماه بعد از سوزان جدا شد و اکنون به خاطر افسردگی شدید در بیمارستان بستری شده است. با وجود این تحمل رفتارهای جمشید را ندارم و نمی دانم ...

 با دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی