این ها بخشی از اظهارات زن 32 ساله ای است که با شگرد پرستاری از کودکان و سالمندان به اموال مردم دستبرد می زد.

این زن جوان در حالی که دست بندهای نقره ای رنگ قانون بر دستانش خودنمایی می کرد، درباره سرگذشت سیاه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: کودکی بیش نبودم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند و من از مهر و محبت آن ها محروم شدم و روزگار تلخی را سپری کردم.

وقتی به سن جوانی رسیدم خواستگاران کمتری داشتم چرا که به خاطر اوضاع آشفته و همچنین وضعیت نابسامان خانوادگی ام کمتر افرادی حاضر می شدند با من ازدواج کنند.

تا این که بالاخره در 27سالگی پدرم مرا مجبور کرد به عقد مردی در بیایم که 20سال از خودم بزرگ تر بود اما این ازدواج اجباری فرجامی نداشت و من بعد از چهار سال زندگی مشترک و در حالی که هنوز فرزندی نداشتم از «تیرداد» جدا شدم چرا که نمی توانستم به زندگی با او ادامه بدهم.

در این شرایط بود که در جست و جوی یک شغل و سرپناه بار و بندیلم را بستم و از شهرستان راهی مشهد شدم.

در پایانه مسافربری خودروی سواری را اجاره کردم تا مرا به یکی از مسافرخانه های شهر ببرد. در بین راه برای راننده جوان درد دل کردم و به او گفتم شغلم پرستاری از کودکان و سالمندان است و اکنون قصد دارم با اجاره یک منزل برای خودم کاری پیدا کنم.

راننده جوان که دلش به حالم سوخته بود، با بیان این که مستأجر منزل پدرش خانه را تخلیه کرده است مرا به خانه خودشان برد تا سوئیت کوچک آن جا را اجاره کنم. وقتی با آن پیرزن و پیرمرد آشنا شدم برای یک شب اقامت در سوئیت طبقه پایین منزل شان مبلغ 50هزار تومان پرداخت کردم اما بعد با جلب اعتماد آن زوج کهن سال حدود 10 روز دیگر را به عنوان پرستار در خانه آن ها ماندم.

در روز یازدهم بود که تصمیم گرفتم نقشه ام را عملی کنم. به همین دلیل در نیمه های شب زمانی که از خواب آن زوج پیر مطمئن شدم پاورچین پاورچین از پله ها بالا رفتم و به دنبال اشیای باارزش گشتم اما چیزی جز گوشی پسرشان و چند کارت عابربانک پیدا نکردم.

این بود که به سرقت همان گوشی تلفن هوشمند بسنده کردم و شبانه از آن جا گریختم. صبح همان روز به خیابان احمدآباد رفتم و گوشی را به مبلغ 4میلیون تومان فروختم. زمانی که پول را گرفتم برقی در چشمانم درخشید به طوری که احساس کردم شگرد خوبی برای درآمدزایی پیدا کرده ام.

این بار به پارک رفتم و با طعمه دیگری آشنا شدم. او پیرمردی 85ساله بود و به یک پرستار نیاز داشت. من هم با چرب زبانی خیلی زود اعتمادش را جلب کردم و راهی خانه پیرمرد شدم.

طولی نکشید که به محل نگهداری اشیای قیمتی دست یافتم و در یک فرصت مناسب زیورآلات او را به همراه گوشی تلفن و کارت های بانکی اش سرقت کردم و بدون آن که اثری از خودم به جا بگذارم از خانه پیرمرد خارج شدم و به همان فروشگاه قبلی رفتم تا گوشی تلفن را  بفروشم. اما گویی قبل از من پلیس به سراغ صاحب فروشگاه رفته بود چرا که او با استعلام سریال گوشی، به طور پنهانی با پلیس 110 تماس گرفته بود.

هنوز وجهی از خریدار گوشی دریافت نکرده بودم که ناگهان ماموران کلانتری احمدآباد را در برابر خودم دیدم. زبانم بند آمد و دست و پایم را گم کردم . با این حال وقتی در دایره تجسس مقابل افسران زبده آگاهی نشستم دیگر هیچ راه گریزی نداشتم و به همه سرقت هایم اعتراف کردم.

شایان ذکر است، با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع پرونده این زن جوان برای بررسی های دقیق تخصصی و با صدور دستوری از سوی سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد) به پلیس آگاهی مشهد ارسال شد.

ماجرای واقعی باهمکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی