شلیک مرگ در پارک بسیج مشهد / مجتبی دختر 15 ساله را بغل کرد + عکس
حوادث رکنا: جنایت خونین در مشهد رقم خورد.
به گزارش رکنا، وقتی دوستم با من تماس گرفت، بلافاصله به خانه رفتم و اسلحه وینچستر را برداشتم! چون دوستم مدعی بود دعوا کرده است و از من خواست «پُربیایم»! و ...
این ها بخشی از اظهارات وحید (متهم به جنایت مسلحانه) است که به همراه دیگر متهمان پرونده به محل وقوع قتل در حاشیه بوستان بسیج مشهد هدایت شده بود تا در حضور قاضی ویژه قتل عمد، زوایای پیدا و پنهان این شلیک مرگبار را بازگو کنند چرا که برخی قطعات «پازل مرگ» هنوز در جای خود قرار نگرفته بود و تناقض گویی های متهمان روند رسیدگی قضایی را پیچیده تر می کرد.
این گزارش حاکی است: در آغاز بازسازی صحنه قتل که سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد پلیس آگاهی خراسان رضوی) نیز حضور داشت ابتدا سرهنگ وحید حمیدفر(افسر پرونده) خلاصه ای از محتویات این پرونده جنایی و چگونگی دستگیری متهمان را شرح داد و سپس با دستور قاضی محمود عارفی راد، هریک از متهمان به صورت جداگانه مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفتند تا نقش هرکدام از آن ها در این جنایت هولناک، زیر ذره بین قضاوت قرار گیرد.
در این هنگام یکی از متهمان به چراغ قرمز چشمک زن دوربینی چشم دوخت که اظهارات او را ضبط و ثبت می کرد.
او گفت: آن شب (دهم خرداد ماه گذشته) چند نفری در پارک جمع شده بودیم که دختری با پای گچ گرفته از ما تقاضای کمک کرد، ولی «مجتبی» (یکی از متهمان) آن دختر 15 ساله را در آغوش گرفت. دختر ترسیده بود.
به ما گفت برایش «اسنپ» بگیریم تا به خانه برود چون گوشی تلفنش خراب بود! وقتی منتظر «اسنپ» بودیم ناگهان این آقا (اشاره به متهم ردیف اول) با اسلحه وارد پارک شد، من با دیدن سلاح ترسیدم و به نگهبانی اطلاع دادم. وقتی نیروهای پلیس هم به محل آمدند با آن ها همکاری کردم!
حسین (یکی دیگر از متهمان) نیز وقتی با اشاره مقام قضایی در برابر دوربین قوه قضاییه ایستاد، در شرح این حادثه وحشتناک گفت: آن شب من با موتورسیکلت از مهرآباد به کنار پارک بسیج آمده بودم که ناگهان «وحید» یکی از دوستانم را دیدم که با اسلحه آمد.
او حالت طبیعی نداشت به همین دلیل هم زمانی که خواست سوار موتورسیکلت من شود خیلی ترسیدم اما بالاخره او و یکی دیگر از دوستانم (رسول) را سوار کردم و قصد رفتن از محل را داشتیم که چشم رسول به یکی از طرفهای مقابل افتاد که با آن ها درگیر شده بود و آن ها لب او را زخمی کرده بودند. من موتورسیکلت را نگه داشتم که آن ها پیاده شدند و دوباره درگیری شروع شد و در این لحظه وحید به طرف جمعیت شلیک کرد. سپس آن ها روی ترک موتورسیکلت پریدند و از سمت پیچ تلگرد به طرف صدمتری فرار کردیم.
«رسول» (یکی دیگر از متهمان) نیز در حالی صحنه های جنایت را شرح می داد که قاضی «عارفی راد» با طمانینه خاصی اظهارات او را ثبت می کرد.
متهم این پرونده جنایی در اعترافاتش گفت: من با مجتبی در پارک بودیم که دختر نوجوانی با پای گچ گرفته تقاضای کمک کرد و گفت چند نفر مزاحم من شده اند! در همین حال چند تن دور ما حلقه زدند و مدعی شدند که آن دختر با ماست! به همین دلیل درگیری و فحاشی بین ما شروع شد و آن ها چاقوکشی کردند که لب من هم زخمی شد!
سوئیچ ماشین مجتبی هم در این گیر و دار گم شده بود و من به ناچار با «وحید» تماس گرفتم و گفتم که با چند نفر دعوا کرده ام فقط «پُر بیا!» ولی نگفتم با خودت اسلحه بیاور! خلاصه مدتی بعد وحید با خودروی شاسی بلند یکی از دوستانش آمد و در حالی که اسلحه وینچستر را به دست داشت از خودرو پیاده شد و آن دوستش هم رفت ما برای پیدا کردن آن چند جوان در پارک دور زدیم ولی آنها نبودند به همین دلیل بی خیال شدیم و تصمیم گرفتیم به خانه بازگردیم.
گوشه پارک حسین را دیدیم و سوار موتور او شدیم اما هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودیم که ناگهان من یکی از طرف های مقابل را دیدم و از حسین خواستم موتور را متوقف کند! آن فرد را به «وحید» نشان دادم ولی او به داخل جمعیت گریخت. وحید هم ابتدا تیر هوایی شلیک کرد و بعد هم به طرف افرادی که یک جا جمع شده بودند تیراندازی کرد که من فقط صدای گلوله را شنیدم و ...
در ادامه بازسازی صحنه جنایت، «وحید» نیز در حالی مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد که تلاش می کرد اثبات کند در حالت غیرطبیعی به سوی افرادی شلیک کرده که یکی از آن ها به قتل رسیده و دیگری مجروح شده است! این جوان 30 ساله که مدعی بود اسلحه وینچستر را 3 یا 4 سال قبل خریده است با اشاره مقام قضایی لب به اعتراف گشود و گفت: آن شب در مهرآباد بودم که دوستم (رسول) زنگ زد و گفت: من دعوا کرده ام! من هم اسلحه را برداشتم و به طرف بوستان بسیج حرکت کردم! ...
در این هنگام قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد پرسید اما شما در جلسه بازپرسی گفتید: «او به من گفت: پُر بیا!»متهم پاسخ داد: بله! او گفت« پُر بیا!» به همین خاطر هم اسلحه برداشتم! متهم گفت: وقتی از خودروی شاسی بلند دوستم در کنار پمپ بنزین (بوستان بسیج) پیاده شدم رسول را با سر و صورت خونین دیدم درون پارک دوری زدم تا آن چند نفر را پیدا کنم! ولی موفق نشدم! در این لحظه «حسین» را دیدم که کنار موتورسیکلت ایستاده است! می خواستیم بی خیال شویم به همین دلیل سوار موتور حسین شدیم ولی رسول یکی از آن چند نفر را دید و به من نشان داد. من هم پیاده شدم و با شلیک تیر هوایی ابتدا قصد داشتم رعب و وحشت ایجاد کنم ولی آن پسر به داخل جمعیت رفت که من هم به سوی جمعیت شلیک کردم و ...
قاضی ویژه قتل عمد که تا آن لحظه فقط به اظهارات متهم گوش می داد، سخن او را قطع کرد و پرسید: شما می دانستید که با شلیک از وینچستر، گلوله های ساچمه ای پراکنده میشود و ممکن است به چند نفر اصابت کند!؟ متهم پاسخ داد: بله! می دانستم! سپس قاضی «عارفی راد» سوال کرد: آیا می دانستید که این گلوله های ساچمه ای کشنده است و به هر کس اصابت کند احتمال مرگ او وجود دارد؟
متهم باز هم سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: در آن لحظه من فقط چشم به فردی دوخته بودم که شیشه نوشابه به طرف من پرتاب می کرد همان لحظه شلیک کردم وگرنه من، آن جوان (مقتول) را نمی شناختم! تیراندازی می کردم تا وحشت ایجاد کنم! من قرص خورده بودم و حال طبیعی نداشتم!
در این لحظه باز هم مقام قضایی پرسید اگر شما حال طبیعی نداشتید پس چگونه راه فرار را تشخیص دادید؟ یا حتی به خاطر دارید که اول چه کسی روی ترک موتورسیکلت نشست؟ متهم که تصور نمی کرد در تارهای عنکبوتی خود ساخته اش گرفتار آمده است، چاره ای جز سکوت نیافت و گفت: آن قرص ها مرا نشئه کرده بود! و در عالم دیگری بودم! با این اظهارات دوباره قاضی ویژه قتل عمد سوال کرد: با آن که می دانستید افراد زیادی در یک جا جمع شده اند و این گلوله های ساچمه ای کشنده است، باز هم به سوی آن ها شلیک کردید؟ که متهم فقط با گفتن «بله!» زوایای تاریک این پرونده جنایی را روشن کرد و بدین ترتیب «پازل مرگ» در بوستان تکمیل شد.
پس از اعترافات صریح متهمان، در بازسازی صحنه قتل، قاضی محمود عارفی راد، دستور انتقال متهمان به زندان را صادر کرد تا این پرونده جنایی دیگر مراحل قانونی خود را طی کند.
سجادپور
ارسال نظر