فریبا عروس سیاهپوش خانم مدیر بانک ! / خیانت در پاتوق کثیف!

به گزارش رکنا،حالا بعد از 11 سال زجر و فلاکت و بدبختی تازه به گوشه ای از نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم برای مخالفت با ازدواجم پی بردم اما دیگر خیلی دیر شده است، به طوری که کبودی های وحشتناک روی پیکرم نیز از یک عشق مرده سخن می گوید و ...

این ها بخشی از اظهارات زن 29 ساله ای به نام فریبا است که فقط طلاق را چاره رهایی از یک زندگی هولناک می داند. او در حالی که بیان می کرد اکنون به عمق نصیحت های خانواده ام پی برده ام، به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 18 سال بیشتر نداشتم که عشق «حاتم» همه وجودم را تسخیر کرد، به گونه ای دلباخته اش شدم که به هیچ چیزی جز ازدواج با او نمی اندیشیدم اما خانواده ام در حالی با این ازدواج مخالف بودند که اختلافات فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی زیادی با هم داشتیم. پدر و مادرم اشک ریزان به من التماس می کردند که از این ازدواج چشم پوشی کنم چرا که نه تنها پدر حاتم از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود بلکه مادرش نیز تحصیلات تکمیلی داشت و مدیر یکی از دوایر مهم بانک بود. در حالی که مادر من حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت و در روستا خانه داری می کرد با وجود این برای رسیدن به حاتم به هر حیله و ترفندی دست زدم، حتی از خانه فرار کردم و تا مرز خودکشی هم پیش رفتم. اصرار و مقاومت های من دیگر چاره ای برای پدر و مادرم باقی نگذاشت و آن ها با چشمانی اشک بار بالاخره پای سفره عقد در کنارم نشستند و بدین ترتیب من و حاتم ازدواج کردیم.

خلاصه زندگی من و همسرم در حالی شروع شد که خانواده او نیز هیچ حمایتی از ما نمی کردند. با آن که حاتم شاگرد مغازه بود اما به هر چیزی قانع بودم و از این که به عشقم رسیده ام در پوست خودم نمی گنجیدم، اما یک ماه بعد در حالی تیره روزی هایم شروع شد که با پیدا کردن مقداری مواد مخدر در جیب همسرم متوجه شدم او اعتیاد دارد! مانده بودم چه کار کنم چرا که جرئت نمی کردم به پدرو  مادرم در این باره چیزی بگویم. حاتم نیز ادعا می کرد با مصرف قرص اعتیادش را کنار می گذارد. به دست و پایش افتادم، التماس کردم تا چراغ این عشق را خاموش نکند اما این حرف ها فقط مختص قصه ها و داستان های عاشقانه بود. حاتم نه تنها اعتیادش را کنار نگذاشت بلکه به مصرف مواد مخدر صنعتی هم روی آوردو در پاتوق هایش با زنی معتاد آشنا شد و خیانت اش پایان یک عشق بود.. دیگر دنیا در برابر چشمانم حیرت انگیز و وحشتناک بود، نه صدایی در آن می شنیدم و نه عشقی احساس می کردم. گویی در عالمی زندگی می کنم که پای هیچ انسانی به آن نرسیده است. خانواده ام وقتی ماجرا را فهمیدند خیلی اصرار کردند که طلاق بگیرم و به این زندگی نکبت بار پایان بدهم ولی حاتم به طور ناگهانی ناپدید شد. او سه ماه بعد با التماس بازگشت و من هم به او فرصتی دادم تا برای آغاز زندگی مشترک، اعتیادش را ترک کند. او هم مدعی بود دیگر مواد مصرف نمی کند حتی نتیجه آزمایش نیز منفی شد، به همین دلیل قدم در این زندگی فلاکت بار گذاشتم اما این روزهای خوش نیز فقط سه روز طول کشید. حاتم به سرخط اعتیاد بازگشته بود و توان انجام هیچ کاری را نداشت. به ناچار کار در خانه های مردم را شروع کردم تا بدون حمایت خانواده ام این زندگی را حفظ کنم ولی فایده ای نداشت تا این که ناخواسته باردار شدم. حاتم با مشت و لگد به جانم می افتاد که جنینم را سقط کنم اما به خواست خدا فرزندم به دنیا آمد و از همان زمان نیز حاتم من و فرزندم را رها کرد و باز هم ناپدید شد. وقتی به خانه مادرشوهرم رفتم با صراحت گفت: من عروسی ندارم که نوه داشته باشم!

گریه کنان به خانه اجاره ای ام رفتم و به تنهایی روزگار سیاهم را ادامه دادم تا این که شش ماه قبل و در حالی که دخترم پنج ساله بود دوباره سر و کله حاتم پیدا شد اما اوضاع خوبی نداشت. مواد مخدر او را به روز سیاه نشانده بود. دلم به حالش سوخت و دوباره برای ترک دادن او تلاش کردم اما باز هم فایده ای نداشت. دیگر رفتارش را هم نمی توانست کنترل کند تا حدی که شب گذشته بر سر موضوعی بی اهمیت آن قدر مرا کتک زد که همه پیکرم مانند پارچه ای سیاه شد. تازه معنای اشک های پدر و مادرم بر سر سفره عقد را فهمیدم ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده توسط مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های تخصصی و روان شناختی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی