گفت‌و‌گوی خواندنی با فرزندان و همسران شهدای مدافع حرم درباره شهادت حاج قاسم سلیمانی

به گزارش رکنا، حالا در و دیــوار شهــرهــا و خــانه‌هــا پــر از عکــس یک شهید بزرگ است؛ عکس‌هایی با یک دنیا حرف، یک دنیا دلتنگی، یک دنیا غرور. درست همین حالا که یک جای خالی، یک حفره بزرگ از سحر جمعه آمده و چسبیده گوشه دل خیلی‌ها، ما سراغ آدم‌هایی رفته‌ایم که سردارحاج قاسم سلیمانی را یک جور متفاوت‌تر از ما می‌شناختند؛ آدم‌هایی که یک حس متفاوت‌تر به او داشتند و حالا تک تک شان، هر جای ایران که باشند، از کرمانشاه و لنگرود گرفته تا تهران و ورامین و... خاطره این حرف‌ها و دیدار‌ها را قاب گرفته‌اند تا ابد گوشه دلشان. تصویری ماندگار از فرمانده‌ای که حالا شب‌ها قصه رشادتش را مادر‌ها توی گوش بچه‌هایشان می‌خوانند؛ فرمانده‌ای که افسانه بود.

پشت همه بچه شهید‌ها به سردار سلیمانی گرم بود

فرزند شهید محمود کاوه:

برای زهرا کاوه، دختر شهید محمود کاوه، همان فرمانده ارشد دفاع مقدس که ۳۳ سال پیش در ارتفاعات ۲۵۱۹ حاج عمران شهید شده، شهادت سردار سلیمانی غم بزرگی است که حالا حالا‌ها سبک نمی‌شود. با او که تماس می‌گیریم تازه از خانه سردار سلیمانی برگشته و می‌گوید حسش نسبت به سردار سلیمانی، دقیقا مثل حس بقیه فرزندان شهدا به اوست: «نگاه همه ما به ایشان یک نگاه بزرگ‌تری بود... در این سال‌ها بار‌ها خیلی از دوستانم، خیلی از هم طیفی‌های من به ایشان مراجعه می‌کردند و کمک می‌گرفتند، راهنمایی می‌خواستند و سردار هم با روی گشاده و آغوش باز با همه برخورد می‌کرد. پشت همه بچه شهید‌ها به ایشان گرم بود و الان نبودشان واقعا غم بزرگی است. بعد از انتشار خبر شهادت سردار، من وقتی در خانه ایشان بودم و گریه‌های دخترشان را می‌دیدم واقعا حسم این نبود که جدای از این دختر و پدر هستم. حاج قاسم سلیمانی واقعا دلگرمی بچه‌های شهدا بود و با رفتنش غم بزرگی روی دل فرزندان شهدا، به‌خصوص شهدای مدافع حرم گذاشت...»

فرمانده‌ای که همیشه تنها و بی‌محافظ وسط میدان بود

حمید شیرمحمدی جانباز مدافع حرم:

حمید شیرمحمدی جانباز مدافع حرم است؛ همان مدافع حرم بی‌ام‌دبلیو سواری که با انتشار تصاویرش در فضای مجازی، روی تفکر غلط خیلی‌ها درباره انگیزه‌های مدافعان حرم برای حضور در جبهه‌های سوریه خط قرمز کشید.

حمید شیرمحمدی هم مثل خیلی‌های دیگر از جمعه که خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیده حال خوشی ندارد؛ سرگردان و حیران در دنیای خبر‌ها چرخ می‌زند و مدام مرور می‌کند اتفاقی را که هنوز هضم نکرده: «من ایشان را چند بار وقتی در سوریه بودیم از نزدیک دیده بودم، به عنوان یک فرمانده بزرگ، ایشان همیشه خودش برای سرکشی به رزمنده‌ها حاضر می‌شد. مثلا ساعت ۳ یا ۴ صبح، یکدفعه می‌دیدیم یک ماشین بدون اسکورت از راه رسید و سردار سلیمانی از آن پیاده می‌شد و با همه سلام و احوالپرسی می‌کرد. خسته نباشید می‌گفت و این واقعا نشان از مردمی بودن ایشان داشت. این که الان هم می‌بینید همه مردم ناراحت هستند به خاطر همین است که از جنس مردم بود و تنها فرمانده‌ای بود که خودش پابه پای نیروهایش در میدان برای جنگیدن ایستاد و هیچ وقتپشت جبهه نبود.»

برای او، اما شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی، مثل تازه شدن یک داغ هم بوده؛ داغ شهادت پدرش، آنقدر که بگوید: «من از پدرم هیچ خاطره‌ای ندارم. او در چندماهگی من شهید شده بود، اما در کل زندگی‌ام نسبت به دو نفر همیشه این احساس را داشتم که می‌توانند مثل یک کوه مثل یک پدر پشتم باشند، یکی پدربزرگم و یکی هم سردار سلیمانی... البته این حس فقط برای من نیست و خیلی از فرزندان شهدا، مخصوصا فرزندان شهدای مدافع حرم نسبت به ایشان همین حس را دارند و حالا واقعا داغدارند.»

این تکفیری‌ها بی‌ارزش‌تر از آنند که مقابل‌شان لباس رزم بپوشم

پدر شهید مدافع حرم مرتضی حسین‌پور شلمانی:

سی‌ام شهریور ۹۶، وقتی صفحات تقویم ورق خوردند و ۴۰ روز از شهادت مرتضی حسین‌پور شلمانی گذشت، لنگرود یک مهمان ویژه داشت. لنگرودی‌ها در این روز میزبان سردار شهید قاسم سلیمانی شدند؛ فرمانده‌ای که خودش را از شلوغی‌های آن روز‌های کردستان عراق به این مراسم رسانده بود تا مرتضایش گمنام نماند؛ فرمانده‌ای که بار‌ها و بار‌ها از حسرت شهادت مرتضی گفت و این که کاش به جای مرتضی او شهید شده بود و مرتضی زنده می‌ماند... که مرتضی حسین پور سرمایه نظام بود

و تا ۲۰ سال دیگر سپاه نمی‌تواند مثل او را تربیت کند.

همه این‌ها افتخار محمد حسین‌پور، پدر مرتضی است؛ مردی که به ما می‌گوید سردار سلیمانی هم فرمانده او بوده و هم فرمانده پسرش. برای محمد حسین‌پور که ۳۲ سال از حضورش در بدنه سپاه می‌گذرد، این یعنی دیدار‌ها و خاطره‌های مکرر با سرداری که حالا به آرزویش رسیده و شهید شده: «نهایت آرزوی ایشان همین شهادت بود و جز این هم اگر اتفاق می‌افتاد در حق ایشان ظلم می‌شد. از نظر اخلاق و تعهد کاری و مسؤولیت‌پذیری، ایشان یک اسوه بودند، به‌جز میدان جنگ، حتی در محیط ستادی هم در بدترین و سخت‌ترین شرایط بیماری باز حاضر می‌شدند و به امورات رسیدگی می‌کردند و یک نیروی نهضتی واقعی بودند.» برای او، اما شجاعت و صلابت سردار سلیمانی، خصوصیتی مثال زدنی است، آنقدر که درباره‌اش بگوید: «یادم است وقتی ایشان با داعش در یک درگیری مستقیم شرکت کرده بودند، یکی از رسانه‌ها از ایشان پرسیده بود چرا شما لباس رزم نمی‌پوشید و سردار گفته بودند که این‌ها آنقدر اهمیت ندارند که من به خاطرشان لباس رزم بپوشم و این نشان صلابت ایشان در میدان جنگ بود.»

خبری که تداعی بخش شهادت پدرم بود

فرزند سردار شهید حسین همدانی:

از رفاقت سردار حسین همدانی و سردار قاسم سلیمانی، از دوستی و نزدیکی شان چه کسی است که خبردار نباشد؛ رفاقتی که سررشته اش به روز‌های دفاع مقدس می‌رسد، به روز‌های جنگ و گلوله؛ رفاقتی که مدت‌هاست شده یک قاب عکس و سنجاق‌شده روی دیوار خانه سردار همدانی. حالا چهارسال بعد از شهادت ابووهب، فرزندش به ما از آتشی می‌گوید که با شهادت سردار قاسم سلیمانی در دل ایرانی‌ها روشن شده؛ آتشی که خاموش نمی‌شود.

وهب همدانی می‌گوید: «شنیدن این خبر در صبح روز جمعه، درست حکایت شنیدن خبر شهادت پدرم را داشت. ما خبر شهادت پدر را هم در یک صبح جمعه بود که شنیدیم و واقعا برای من تداعی بخش شهادت پدربود.»

وهب همدانی، اما بین همه حرف‌ها و خاطره‌هایی که از سردار سلیمانی دارد، خاطره‌ای را برای ما به تصویر می‌کشد که سرنوشت امروز این فرمانده شهید شده است: «خود حاج قاسم همیشه به من می‌گفت من و پدر شما مثل آدم‌هایی بودیم که در مسیر شهادت، یک عده آدم را به ما سپرده بودند که سوار هواپیما بکنیم و به مقصد برسانیم. همیشه هم خودمان از این هواپیما جا می‌ماندیم و اجازه سوار شدن به آن را به ما نمی‌دادند. این حسرت بزرگ شهادت، همیشه در دل ایشان بود که حالا دیگر در دلشان وجود ندارد...»

سردار سلیمانی گفت دعا کنید من هم شهید شوم

فرزند شهید مدافع حرم فریدون احمدی:

بین شهدای مدافع حرم کشورمان، ماجرای اسارت ۴۱۰ روزه شهید مدافع حرم کرمانشاهی فریدون احمدی در دست یکی از گروه‌های تروریستی سوریه، ماجرای عجیبی است که در نهایت به شهادت این رزمنده منجر شد؛ روز‌هایی که خانواده اش حساب تک‌تک لحظاتش را دارند و در فرصت دیدارشان با سردار سلیمانی از این لحظات سخت گفته و پرسیده‌اند. این را جواد احمدی، فرزند شهید احمدی به ما می‌گوید: «ما از قبل شنیده بودیم که سردار سلیمانی دل رئوف و مهربانی نسبت به فرزندان شهدا دارند، اما وقتی ایشان را از نزدیک دیدیم این موضوع را واقعا لمس کردیم. برای خود ما نحوه شهادت پدرمان سؤال بود که درباره اش از ایشان پرسیدیم و توضیحاتی دادند که واقعا دل ما آرام شد. تعریف‌هایشان از استقامت و شجاعت پدر، قوت قلبی بود که تحمل رنج دوری پدر را آسان‌تر کرد.»

برای این فرزند شهید، اما شهادت سردار سلیمانی یک اتفاق دور از ذهن نبوده، چرایش را که می‌پرسیم می‌گوید: «در همان جلسه، ایشان از ما و از بقیه خانواده‌های شهدا خواستند دعا کنیم شهادت قسمت ایشان هم بشود... اصلا مگر می‌شود یک نفر این‌قدر طالب شهادت باشد و به شهادت نرسد؟!»

فرمانده‌ای که نژاد و قومیت برایش معنا نداشت

همسر شهید مدافع حرم فاطمیون سیدرضا حسینی:

آذرماه دوسال پیش، یک تصویر در فضای مجازی منتشر شد؛ تصویری از غربت و تنهایی همسر و فرزند یکی از شهدای مدافع حرم فاطمیون درست بالای سر تابوت سبزپوش عزیزشان در معراج شهدا؛ کمی بعد همه فهمیدند شهید در تصویر، سیدرضاحسینی است. مرضیه موسوی را همان روز‌ها خیلی‌ها شناختند؛ زنی که افتخارش به مبارز بودن همسری است که حالا پیکرش یک گوشه از امامزاده طاهر خیرآباد ورامین در دل خاک آرام گرفته. او، اما دو سه روز است حال خوشی ندارد؛ درست از وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیده دوباره یاد روز‌هایی افتاده که خبر شهادت سیدرضایش را داده بودند. بغض و غصه از صدایش پیداست همان موقع که به ما می‌گوید: «من اولا در اینستاگرام خبر را دیدم و باورم نشد، گفتم ان‌شاءا... که دروغ است...، چون واقعا ایشان مثل یک کوه پشت همه خانواده شهدا بودند، تکیه گاه ما بودند، به عنوان یک فرمانده برایشان فرقی نداشت که رزمنده اش ایرانی است، افغان است یا عرب و... اصلا نژاد و قومیت برایش معنا نداشت و این بزرگ‌ترین وجه تمایز ایشان بود، سردارسلیمانی همیشه پشت تیپ فاطمیون بود و این دلخوشی ما بود. الان هم احساس ما خانواده‌های شهدای مدافع حرم فاطمیون مثل این است که تکیه گاه بزرگمان را از دست داده ایم... ما هم در این غم شریکیم.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.