به گزارش رکنا، در ابتدای زندگی مشترکش به جای تربیت فرزندانش، پشت میله های زندان قرار گرفت. زیاده خواهی اش حتی باعث شد در مرخصی از زندان فرار کند و با این کارش گرهی به گره های زندگی اش بیفزاید.

از همه چیز روی گردان بود جز قانون گریزی. پدرش نان بازویش را سر سفره خانواده می برد اما پسر اراده انجام این کار را نداشت. مرد جوان زندانی می گوید: همیشه در رویا زندگی می کردم و کار پدرم را که بنایی بود نوعی وقت تلف کردن می دانستم.

می خواستم در کمترین زمان به آرزوهای بزرگم برسم.

در این میان به جای مشاوره گرفتن از بزرگ ترهایم از دوستان نابابم خط می گرفتم و هر کدام مرا به سویی می کشاندند.

پسر جوان بعد از مدتی کار ساختمانی را رها می کند و وارد کار کابینت سازی می شود تا شاید از این طریق آینده خودش را بسازد،غافل از این که طمع و زیاده خواهی اش او را داخل چاه خواهد انداخت. بعد از مدتی کار در کابینت سازی کسب و کارش رونق می گیرد اما این پایان راهش نیست.

به موازات موفقیت شغلی اش دوستان نابابش هم او را احاطه می کنند و هر دم او را با نی و دود می سازند تا در مسیر آن ها قدم بگذارد. رفته رفته زنگ خطر به دام افتادن در تله اعتیاد پسر جوان به صدا درمی آید و پدرش وارد میدان می شود تا با آستین بالا زدن برای فرزندش او را به زندگی دلگرم کند.

پسر جوان بعد از ازدواج دست از رفیق بازی برنمی دارد و با این دست فرمان پیش می رود تا این که به دیوار اعتیاد می کوبد. بعد از در تله افتادن مرد جوان کم‌کم از حرفه کابینت سازی دور می شود و مواد توان فکر و کار کردن را از او می گیرد. همسر جوانش هر چقدر تلاش می کند او را از مهلکه افیون برهاند و او را از دوستان هپروتی اش دور کند، فایده ای ندارد. آن ها صاحب فرزند می شوند تا شاید پا قدم بچه، پدر را سر به راه و او را از خواب غفلت بیدار کند، اما خواب شوهر سنگین است و بیدار کردنش پتک آهنین می خواهد. مرد زندانی می گوید: همسرم هر چقدر تلاش کرد که به من بفهماند دوستان واقعی اعضای خانواده ام هستند نه دوستان نابابم اما مواد فکر و ذهنم را مصادره و مرا کر و کور کرده بود.

پدرم هم هر چقدر سعی کرد دستم را بگیرد اما من به جای دست پدرم دست دوستانم را می فشردم تا با حرص دادن او و خانواده همسرم به آن ها بفهمانم که تصمیم گیرنده اصلی خودم هستم و کسی نمی تواند نظرش را به من تحمیل کند. تا به خودم آمدم دیدم مسئولیت سه بچه قد و نیم قد به گردنم افتاده است.

مرد جوان بعد از این که مخارج زندگی و اعتیادش بالا می رود به پیشنهاد یکی از دوستان طمع کارش کار کابینت سازی را کنار می گذارد و وارد بازی خطرناک سوداگری مرگ می شود. او با این کارش اولین تیشه را به ریشه زندگی اش می زند و در ادامه با تشویق های متوهم گونه دوستان ناخلف اش تعداد ضربات تیشه را با قاچاق مواد بیشتر می کند تا در رویای واهی خود در کمترین زمان زندگی اش را دگرگون کند. مدتی با قاچاق مواد قطار زندگی مشترکش را پیش می برد تا این که روزی در اقدام خطرناکی به جای مواد سنتی مقدار زیادی مواد صنعتی از یکی از شهرهای مرزی قاچاق می کند و به سمت زادگاهش به راه می افتد. همان طور که در حال اوج گرفتن روی ابرها بود و در خیال خود چند قدم تا خوشبختی اش باقی نمانده بود ناگهان توسط قانون گرفتار شد و از روی ابرها سقوط کرد.

او می گوید: وقتی آخرین بار که مواد صنعتی با خودم حمل می کردم با خودم نقشه ها می کشیدم که چه کارهایی برای زندگی ام انجام دهم و در همین افکار شیطانی ام بودم که در یک ایست و بازرسی در تله قانون گیر افتادم و به جای آغوش گرم خانواده، سر از زندان درآوردم. به خاطر اقدام خلاف قانونم حکم حبس ابد برایم صادر شد. خانواده ام بعد از این اتفاق نه تنها اوضاع شان بهتر نشد بلکه برعکس در انواع گرفتاری ها افتادند. همسر جوانم با سه بچه کوچک مانده بود که چطور چرخ زندگی را بچرخاند.

بعد از مدتی وقتی همسرم دید که در شهر نمی تواند با هزینه زیاد زندگی رو به رو شود به ناچار به روستا نزد پدر و مادرش رفت تا حداقل با کارگری سر زمین های کشاورزی چرخ زندگی لنگ شده مان را بچرخاند. دل پدر همسر داماد خطاکار به حال دختر و نوه هایش می سوزد و دست به کار می شود.

بعد از گذشت 6 سال از دوران حبس مرد زندانی، پدر همسرش با گذاشتن سند او را به بخش بندباز منتقل می کند تا با این کار گرهی را از گره های زندگی دخترش باز کند اما این اتفاق زیاد دوام نمی آورد. مرد زندانی قدر عافیت را نمی داند و بعد از انتقال به بخش بند باز دوباره هوس قانون گریزی می کند.

او می گوید: بعد از این که با ضمانت پدر همسرم به بند باز منتقل شدم دوباره نقشه پلیدی به سرم زد. روزی به پیشنهاد یکی از دوستانم در مرخصی پا به فرار گذاشتم و خودم را در یکی از استان های مجاور پنهان کردم. بعد از فرارم از زندان دوباره خانواده همسرم به دردسر افتادند. پدر خانمم چون ضمانت مرا کرده بود تحت فشار زیادی قرار گرفت و من هم در حال گشت و گذار و به فکر خودم بودم.

مدتی از فرارم گذشت تا این که دیدم با فرارم نه تنها مشکلی حل نمی شود بلکه برعکس اوضاع خودم و خانواده ام را بدتر از قبل می کنم برای همین خودم را دوباره به قانون معرفی کردم و دوران حبس ام را از سر گرفتم. الان 6 سال است که پشت میله های سرد زندان روزهای حبس ام را یکی یکی خط می زنم تا دوران محکومیت ام به اتمام برسد. زیاده خواهی ام پایان تلخی را برایم رقم زد و از همه بدتر آینده همسر و فرزندانم را تباه کردم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی