سرداران ایرانی مبتکر جنگهای پارتیزانی را بشناسید/ از سورنا تا سردار سلیمانی
رکنا: در این مطلب به معرفی چند تن از سرداران ایرانی که خار چشم دشمنان این مرز و بوم از ایران باستان تا عصر حاضر شدند، پرداخته شده است.
به گزارش رکنا، خودروی حامل سردار شهید قاسم سلیمانی بامداد جمعه در بغداد هدف حمله آمریکا قرار گرفت و فاتح مبارزه سخت و گسترده با داعش به شهادت رسید، اما این بیشه از شیران خالی نیست و نمیشود.
به همین دلیل زندگینامه چند تن از سرداران ایرانی که خار چشم دشمنان این مرز و بوم از ایران باستان تا عصر حاضر شدند، منتشر میشود.
سپهبد سورنا؛ مبدع جنگ پارتیزانی
شاید کسی نداند که مبدع جنگ پارتیزانی ایرانیان بودند. این نوع جنگ را سپهبد سورنا فرمانده ایرانی با سپاهی اندک و تاکتیکی خاص در سال ۵۳ پیش از میلاد در برابر کراسوس با ۴۲ هزار سرباز به مرزهای اشکانیان در کارهه (حران ـ مرزفعلی ترکیه/ سوریه) ابداع کرد و رومیان را شکست داد و نه تنها رومیان بلکه پسرش نیز در این جنگ کشته شدند.
این شکست آن اندازه برای رومیان دردناک بود که سنای روم به بررسی علت شکست این جنگ پرداخت و نوع جنگ را پارتییا نامیدند.
در این جنگ سورنا از تاکتیک و سلاحهای تازه استفاده کردند. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشک کوچکی پر از آب حمل میکرد و دچار تشنگی نمیشد. به پیادگان با مشکهایی که بر شترها بار بود آب و مهمات میرساندند. سربازان ایرانی به نوبت و با تاکتیک خاصی که برای رومیان تازگی داشت از میدان [نبرد]خارج میشدند و به استراحت میپرداختند.
سواران ایران قادر به تیراندازی از پشت سر بودند. ایرانیان کمانهای تازه اختراع کرده بودند که با آنها توانستند پای پیادگان رومی را که با سپرهای بزرگ در برابر آنان و برای محافظت از سواران قلعه درست کرده بودند به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبینهای دوکی شکل بودند که با دستگاه کاملا تازهای تا فاصله دور پرتاب میشد. شمشیرهای آنان شکننده نبود.
هر واحد تنها از یک نوع سلاح استفاده میکرد و مانند رومیان خودرا سنگین نمیکردند. سربازان ایرانی حق عقبنشینی و تسلیم شدن نداشتند و تا آخرین نفس باید میجنگیدند. این بود که روم شکست خورد و هفت لژیون را به طور کامل از دست داد و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.
سردار آریو برزن؛ جنگ تا آخرین قطره خون
یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران که از دشمن نهراسید و تا آخرین قطره خون مقاومت کرد، آریو برزن بود. او آخرین حلقه مقاومت ایرانیان در برابر اسکندر مقدونی بود. او پیشنهاد اسکندر مقدونی که گفت مقاومت را ترک کن تا فرمانده ایران شوی را رد کرد و گفت من ماموریت دارم از وطنم دفاع کنم. اسکندر که اسیر مقاومت جانانه او شده بود، دستور داد تا او را با تیر از راه دور بزنند. آنقدر با تیر و نیزه به او زدند که یک نقطه سالم در بدن او نماند.
اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به یا گوگامل مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح، بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد.
اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد. یکی از بخشها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کوههای کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگههای در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری میدانند) با مقاومت ایرانیان روبهرو شد.
در جنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بیپروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند. این دلاوران، بسیاری از نیروهای دشمن را به خاک نشاندند و سرانجام توانستند سپاه اسکندر را به عقبنشینی وادارند.
با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع میکردند، گذر سپاهیان اسکندر از این تنگههای کوهستانی غیرممکن بود. پس اسکندر به نقشه جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراههها و تنگههای سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت.
آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت؛ ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند، پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند.
آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حال تعقیب او بودند، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی تحت فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
نادرشاه افشار؛ درسی فراموش نشدنی به دشمنان ایران
نادرقلی ملقب به نادرشاه از ایل افشار پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه است. او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است و بسیاری از مورخین او را قدرتمندترین پادشاه ایرانی بعد اسلام میدانند که سرکوب افغانها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح هندوستان و ترکستان و جنگهای پیرزومندانه او سبب شهرت بسیارش گشت.
به او در اروپا لقب «آخرین جهانگشای شرق» دادهاند. در آن زمان افغانها به رهبری محمود افغان اصفهان را تصرف کرده و شاه سلطان حسین صفوی را به قتل رسانده بودند.
محمود افغان نیز که تنها بر اصفهان و نواحی اطراف آن حکومت میکرد، کمی بعد بهدست پسر عمویش بهنام اشرف افغان بهقتل رسید. نادر به شاه طهماسب دوم پیوست و سردار سپاه او شد. سپس خراسان را به تصرف خود در آورد. وی پس از آن، برای بهقدرت رساندن شاه طهماسب با افغانها وارد جنگ شد و رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در مهماندوست در نزدیکی دامغان و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد. او سپس در تعقیب اشرف، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داد و قبایل این دیار را مطیع خود کرد. بدین ترتیب پس از هفت سال شورش افغانها به پایان رسید.
بیشتر جنگهای نادر، برای تثبیت مرزهای طبیعی و سنتی ایران زمین بود که از یک سو، شانه به شانه مستملکات عثمانی میسایید و از سوی دیگر، تا قندهار و تنگه خیبر در سرحدات هندوستان کشیده میشد. او تقریباً تمام دوران فرمانرواییاش را در لشکرکشی گذراند و موفق شد ایران را از بلای تجزیه شدن دور نگه دارد. مشهد، پایتخت نادرشاه بود، اما وی زیاد در این شهر زندگی نکرد.
نادرشاه حافظهای قوی و ذهنی سریعالانتقال داشت. او هیچگاه غذای سیر نمیخورد و ترجیح میداد گرسنگی خود را با چند دانه «نخود بوداده» که همیشه در جیب داشت، فرو بنشاند. در عین حال، هنگام نبرد، شجاع و بسیار تیزبین بود و از کوچکترین موقعیتها، پیروزیهای بزرگ میساخت و تهدیدهای هولناک را به فرصتهایی بینظیر تبدیل میکرد.
به دلیل تبحّرش در امور جنگی و شجاعتش در میدان نبرد، سربازان گوش به فرمان او بودند و دستورهای او به سرعت و در کمترین زمان ممکن، اجرا میشد.
افزون بر این، نادرشاه سیاستمداری توانمند بود. او میکوشید تا مسائل و مشکلات خود با دولتهای همجوار را از طریق دیپلماتیک حل کند و تا زمانی که گرهی با دست باز میشد، به سراغ دندان نمیرفت.
نادرشاه با همین شیوه توانست در برخی مقاطع تاریخی، با عثمانیها به توافق برسد و در تقابل با دشمنانش، از نیروی نظامی و موقعیت آنها، علیه یکدیگر استفاده کند. با این حال، گاه پیش میآمد که برای دفاع از مرزها یا ادب کردن دشمنان، چارهای جز دست زدن به عملیات نظامی نبود و نادرشاه، در چنین مواقعی، با قدرت تمام وارد معرکه میشد؛ چنان که توانست محمدشاه گورکانی، پادشاه هندوستان را با تاکتیکهای شگفتآور نظامی، مغلوب و سپاه او را تار و مار کند.
درباره اینکه چرا نادرشاه تصمیم گرفت هندوستان را فتح کند، نظرات مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند که او، طبق سنت سلاطین پیشین، همچون محمود غزنوی، هنگامی که از سرکوب یاغیان داخلی آسوده شد، برای کسب غنایم و با طمع دستاندازی به ثروت هنگفت سرزمین هندوستان، فتح آن را در دستور کار خود قرار داد. اما واقعیت آن است که هندیها، خود خشم نادر را برانگیختند و مقدمات حمله او را به سرزمینشان فراهم کردند.
شترهای خُمره پوش
سپاه ایران، مرکب از ۸۰ هزار مرد جنگی، در دشت کرنال، مقابل سپاه فیلسوار هند صف آرایی کرد. نادر در تاکتیکی دیگر، دستور داد تا خمرههای بزرگی بسازند و آنها را بر شتران بیاویزند و درونشان را از هیزم و روغن آکنده کنند. هنوز در شیپور جنگ دمیده نشده بود که نادرشاه دستور داد توپهای ارتش ایران را به جلوی سپاه منتقل کنند و سپس خمرههای مملو از هیزم و روغن را آتش بزنند. در پی این اقدام، شلیک پیاپی توپهای سپاه ایران آغاز شد و شتران خمرهپوش، ترسیده از حرارت آتش و غرش توپها، هراسان به سمت دشمن دویدند.
این اقدام، خط اول لشکر هند را که مرکب از دو هزار فیل جنگی بود، به هم ریخت. فیلها وحشتزده به عقب گریختند و صدها سرباز هندی را زیر دست و پا له کردند. سپاهیان ایران، با فرمان نادر و پیشتازی او، بر لشکر محمدشاه گورکانی تاخت و روز آنها را، چون شب تیره کرد. طبق گزارش میرزا مهدیخان استرآبادی در کتاب «جهانگشای نادری»، بیش از ۳۰ هزار سرباز هندی در این نبرد کشته شدند، در حالی که کشتهشدگان و مجروحان سپاه ایران، از ۱۵۰۰ نفر تجاوز نمیکرد. به این ترتیب، سپاه ایران در اسفندماه سال ۱۱۱۷ وارد دهلی، پایتخت هندوستان شد.
رییس علی دلواری کابوس استعمار
رئیسعلی دلواری در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در روستای دلوار از توابع تنگستان متولد شد. دوران جوانی او همزمان با حضور گسترده استعمار انگلیس در خلیج فارس بود. وی نقشی کلیدی در قیام جنوب داشت.
قیام مردم تنگستان به رهبری وی روی هم هفت سال طول کشید و در این مدت دلیران تنگستانی دو هدف عمده را دنبال میکردند؛ پاسداری از بوشهر و دشستسان و تنگستان به عنوان منطقه سکونت خود و جلوگیری از حرکت قوای بیگانه به درون مرزهای ایران و دفاع از استقلال وطن. در آغاز جنگ جهانی اول قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند.
رئیسعلی آمادگی خود را برای دفاع از بوشهر و جلوگیری از پیشروی نیروهای انگلیسی اعلام داشت. قیام دلیران تنگستان علیه اشغالگران آغاز شد و نیروهای متجاوز انگلیسی که قریب به پنج هزار نفر بودند در دام دلیر مردان تنگستانی گرفتار آمدند و عده زیادی از متجاوزان انگلیسی در این حمله کشته شدند. انگلیسیها مجبور شدند نیروهای کمکی از عراق و هند به بوشهر اعزام کنند و دلوار را به شدت بمباران کردند.
جنگ میان دلیران تنگستان به رهبری رئیسعلی از یک سو و نیروهای بریتانیا تا شهریور ۱۲۹۴ خورشیدی ادامه یافت و انگلیسیها نتوانستند بر رئیسعلی و یارانش برتری یابند. رئیسعلی در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به قوای بریتانیا توسط فردی نفوذی و اجیر شده، از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی کشته شد.
عباسمیرزا؛ فرماندهی که به دلیل عدم پشتیبانی شکست خورد
عباسمیرزا از شاهزادگان قاجار و فرزند فتحعلیشاه بود. وی در ۱۶ سالگی به ولیعهدی برگزیده شد و همان سال نیز به آذربایجان رفت و والی آنجا شد. هنگامی که وی ولیعهد و حاکم آذربایجان بود، در طول جنگ اول ایران و روس کشف کرد نیروی عشایری در برابر توپخانه سیار کارساز نیست.
بنابراین دست به اصلاحاتی در نیروهای نظامی زد و ۶۰۰۰ سرباز، هسته اصلی این نظام بود که آنان به توپخانه سیار و سلاحهای جدید مجهز بودند، از دولت حقوق مرتب میگرفتند، لباس متحدالشکل داشتند، در سربازخانه ساکن بودند و مشق میکردند و از سوی افسران اروپایی آموزش میدیدند. عباسمیرزا برای تجهیز قشون جدید، یک کارخانه توپسازی، یک کارگاه تولید تفنگ سرپر و دارالترجمهای برای کتب راهنمای نظامی و مهندسی در تبریز بنا نهاد.
برای تامین آتیه این تاسیسات نخستین گروه دانشجویان ایرانی را به اروپا اعزام کرد: آنان ملزم به تحصیل دروس علمی، چون علوم نظامی، مهندسی، اسلحهسازی، طب، نقشهبرداری و زبانهای جدید بودند.
عباسمیرزا، سالها فرمانفرمای آذربایجان بود و فرماندهی قشون ایران در سالهای ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۸ قمری در جنگهای ایران و روس را نیز به عهده داشت. در این جنگهای ۱۰ ساله در نبردهای نظامی مهمی، چون جنگ اوچ کلیسا پیروز شد و توانست بارها مناطقی از ایران همچون ایروان، قرهباغ، گنجه و شیروان را از روسها پس بگیرد، ولی سرانجام از آنان به ویژه در نبرد سرنوشتساز اصلاندوز شکست خورد.
این شکست آنچنان سنگین بود که پس از آن، ایران مجبور به پذیرش پیمان گلستان شد؛ پیمانی که بر اساس آن قرهباغ، باکو، شیروان، داغستان، گرجستان و... از ایران تجزیه شد. عباسمیرزا پس از پیمان گلستان، درگیر جنگ با عثمانیان شد که در این نبرد پیروز شد و سپاه عثمانی را درهم کوفت. سپس در شرایطی که قشون جدیدی بر اساس الگوهای اروپایی برای ایران ایجاد کرده بود، برای بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته ایران اقدام کرد.
در این جنگها که به دوره دوم جنگهای ایران و روس معروف است، ایران در مراحل ابتدایی به پیروزیهای بزرگی دست یافت، ولی با رسیدن قشون روسیه به فرماندهی پاسکویچ، ایران شکست خورد و حتی تبریز نیز سقوط کرد. به دنبال این نبردها، ایران به پیمان ترکمانچای تن داد که بر اساس آن افزون بر تجزیه ایروان، نخجوان، اردوباد و تالش از میهنمان، دولت ایران، کاپیتولاسیون درباره اتباع روسیه را نیز پذیرفت.
شهید مصطفی چمران
مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در خیابان ۱۵ خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. سپس با دریافت بورس تحصیلی، در دورههای کارشناسی ارشد (electronic) در دانشگاه تگزاس A&M و دکتری (رشته فیزیک پلاسما و الکترونیک) در دانشگاه برکلی تحصیل کرد.
او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد خود مهدی بازرگان نمره بیست و دو (۲۲) را در درس ترمودینامیک دریافت کرد. چمران در ریاضیات و هندسه، آنقدر توانا بود که حریفی نداشت. در درسهای آن روز رایانه آنالوگ، جزو مهمترین و سختترین درسها بود که چمران از آن هم نمره ۲۰ گرفت.
او پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز میزند. همراه با بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال در زمان جمال عبدالناصر سختترین دورههای چریکی و پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده میگیرد.
وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد. ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد.
حضور چمران در لبنان
دکتر چمران بعد از وفات عبدالناصر برای ایجاد پایگاه چریکی مستقل و تعلیم مبارزان ایرانی رهسپار لبنان میشود. او در لبنان به کمک امام موسی صدر سازمان «امل» را پیریزی میکند و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است.
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از ۲۱ سال هجرت، به وطن بازمیگردد. به معاونت مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت انتخاب میشود که مساله کردستان روی میدهد و با تلاش و کوشش سعی میکند مساله کردستان را فیصله دهد. در قضیه پاوه قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری خود را بر همگان ثابت میکند.
با فرمان انقلابی امام خمینی (ره) ارتش خود را در ۲۴ ساعت به پاوه میرساند و با فرماندهی دکتر چمران در عرض ۱۵ روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان را به تصرف درمیآورد.
بدین ترتیب کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند. دکتر مصطفی چمران بعد از این پیروزی بینظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، چمران که نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم و بدون سروصدا و فقط برای رضای خدا بود. نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود، به اهواز رفت. در شب اول حمله چریکیای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.
مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را گرد خود جمع کرد و با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکی هم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن جادههای نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود ۲۰ کیلومتر و عرض یکصد متر در مدتی کوتاه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتری عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند. این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر دشمنان به دور کرد.
شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر شتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت. در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت. نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او نیز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطهای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگر دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلولههای خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد.
در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و او یک تنه به نبرد خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد؛ تا آنکه از دو قسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت. او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، داخل کامیون نشست و از دایره محاصره خارج شد.
دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشکر ۹۲، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد. او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد. بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه ۱۳۶۰، با یک حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود.
سرانجام مصطفی چمران در سی و یکم خرداد در منطقه دهلاویه حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اصابت ترکش خمپارههای دشمن به شهادت رسید.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر