به گزارش رکنا، پسر در تله افتاده خبر نداشت که دست روی دست بسیار است و روزی او به جای شکارکردن، صید خواهد شد. خواست رودست بزند اما بدجوری رو دست خورد و در شوک بزرگی فرو رفت.

از همان کودکی خودخواه و به نوعی یکی یک دانه خانواده بود و از همه جهت حمایت و تأمین می شد. پدرش بازاری است و از نظر مالی وضعیت مناسبی دارد. از طرفی علاقه ای به درس و مدرسه ندارد.

پسر جوان می گوید: به خاطر وضع مالی پدرم بی حساب و کتاب پول در اختیارم بود و همه آن ها را در راه رفیق بازی و خوشگذرانی با دختران ساده لوح خرج می کردم. با هزار بدبختی دیپلم و تصمیم گرفتم به جای تحصیل وارد کار تجارت شوم و آرزوهای خودم را در آن جا دنبال کنم.

هر چند پدر مخالف ترک تحصیل پسرش است اما با لجاجت پدر و مادرش را مجبور می کند به خواسته او تن بدهند. با سرمایه پدرش وارد کار تجارت می شود. برخلاف درسش به خاطر جدیتی که در کار دارد مشتری های زیادی را که اغلب خانم و دانشجو بودند، جذب می کند. جذب دخترهای دانشجو برای او اولویت دارد تا از این طریق با فریب آن ها و برقراری رابطه دوستی به قول خودش مدتی از آن ها سوءاستفاده کند و بعد کنار بگذارد.

پسر بی خبر از همه جا غرق در خوشگذرانی و گشت و گذار با مشتریان جنس مخالفش بود که اغلب شان به گفته خودش دختران فراری بودند و بابت این کار خود را زرنگ و باهوش می پنداشت اما خبر نداشت دست روی دست بسیار است و روزی در تله خواهد افتاد.

او می گوید: مدتی به این منوال گذشت تا این که یک روز دختری با چهره ای بزک کرده به مغازه ام آمد و بعد از کمی نگاه کردن به اجناس خودش را ساکن یکی از شهرهای ساحلی معرفی و ادعا کرد برای تفریح و خوشگذرانی به شهرمان آمده است. من که در خیال خودم می گفتم این بهترین موقعیت است زیرا طعمه با پای خودش وارد تله شده است تمام سعی ام را کردم تا او را با خودم همراه کنم. ابتدا دختر غریبه کمی با چرب زبانی از خودش تعریف کرد و رو به من گفت اگر مایل باشم مدتی با هم دوست باشیم و از زندگی لذت ببریم.

من که شیفته ظاهر و صحبت های محبت آمیز او شده بودم قند در دلم آب شد و بی درنگ با خوشحالی پذیرفتم و برای شروع آشنایی مان چند کادوی گران قیمت به عنوان هدیه به او دادم.

بعد از گذشت چند روز دختر به ظاهر ساده اندیش به پسر جوان که خود را زرنگ عالم می داند پیشنهاد می دهد مدتی برای تفریح به یکی از شهرهای ساحلی بروند. پسر که در خیال واهی خود منتظر چنین فرصتی بود سریع قبول می کند و با دختر غریبه به مقصد مورد نظر می روند و چند روزی را در یک ویلای اجاره ای سپری می کنند.

پسر در این فرصت سعی می کند با ترفند های مختلف از دختر به ظاهر در تله افتاده سوء استفاده کند اما دختر که پی به نقشه او برده بود هر بار با بهانه ای او را از خود دور و از طرفی مدام او را سرکیسه می کند. پسر رو دست خورده می گوید: چند روزی با دختر غریبه در شهر مورد نظر به گشت و گذار پرداختیم اما نتوانستم نقشه شیطانی ام را اجرا کنم چون او مانند ماهی هر بار از قلاب فرار می کرد. دختر چرب زبان هر بار با ترفندهای زنانه از من پول می گرفت و فقط وعده و وعید می داد تا این که یک روز با چهره ای نگران و آشفته به من گفت مشکلی برای خانواده اش پیش آمده است و او باید هر چه زودتر نزد خانواده اش برگردد.

به خاطر این که دوباره او را در دام بیندازم مبلغ زیادی پول به او دادم و دختر فریبکار موقع خداحافظی یک تکه کاغذ که ادعا می کرد زندگی نامه و آدرس محل زندگی اش را در آن نوشته است به من داد و گفت حتماً بعد از ترک او و در راه برگشت به خانه آن را بخوانم و با کلی نقش بازی کردن از من خداحافظی کرد.

من که خوشحال بودم حداقل برای چند روز با او خوش بودم و دفعه بعد نقشه پلیدم را اجرا خواهم کرد، در راه بازگشت کنار جاده توقف کردم و کنجکاو بودم ببینم در آن چه چیزی نوشته شده است.

در کمال تعجب چشم ام به یک جمله پررنگ و بزرگ خورد که نوشته شده بود «به جمع سرکیسه شدگان خوش آمدید». تازه متوجه شدم آن کسی که در دام افتاده بود خودم بودم نه دختر به ظاهر ساده اندیش. البته این اتفاق یک تلنگر بزرگی به من زد که هیچ وقت کسی را دست کم نگیرم و به جای افکار شیطانی به راه راست برگردم تا دفعه بعد دچار سرخوردگی شدید و از همه مهم تر سرکیسه نشوم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی

وبگردی