به گزارش رکنا، اگر چه خودش مسبب اصلی این اتفاق بود اما به گفته خودش پدر و مادرش هم در این ماجرای تلخ بی تقصیر نبودند و به جای رسیدگی و محبت به اعضای خانواده مدام با هم سر جنگ داشتند و هیچ کدام به دخترشان توجهی نداشتند.

دختر در تله افتاده با ادامه این اوضاع تنها و ناامید شد و به دنبال یک همدم بود. دوستان مدرسه ای داشت اما خیلی با آن ها درددل نمی کرد چرا که از انگشت نما و مسخره شدن از سوی آن ها واهمه داشت.

دختر جوان می گوید: روزی در مسیر مدرسه یک موتورسوار جوان مدتی مرا تعقیب کرد و زمانی که دیدم دست بردار نیست برگشتم تا دلیل کارش را بپرسم که با لبخند زیرکانه او مواجه شدم و پسر غریبه با عذرخواهی و دادن یک تکه کاغذ که حاوی شماره تلفن بود از من دور شد.

بدجوری تپش قلب گرفتم چون اولین بار بود که با یک جنس مخالف رو به رو می شدم و با کمی مکث و نگاه انداختن به اطرافم سریع به خانه برگشتم.

افکار دختر جوان همچنان تا پاسی از شب درگیر دیدار روزانه اش با پسر غریبه می شود. دوباره پدر و مادرش سر موضوعی با هم درگیر می شوند و مادرش بعد از ضرب و شتم از سوی شوهرش از خانه بیرون می زند و راهی خانه پدرش می شود. پدر دختر هم با عصبانیت داخل اتاقش می رود و از دخترش می خواهد که مزاحم او نشود. دختر از این اتفاق ناراحت می شود و احساس تنهایی می کند، برای همین داخل اتاق خود کز می کند. ناگهان نگاهش به شماره تلفن پسر غریبه می افتد و بی درنگ برای خلاص شدن از آن وضعیت و تنهایی با پسر غریبه تماس می گیرد. پسر حقه باز بعد از شنیدن ماجرای زندگی دختر با چرب زبانی خودش را ناجی و قهرمان زندگی او معرفی می کند و از دختر می خواهد نگران چیزی نباشد چرا که خیلی زود او را از آن خانه جهنمی نجات خواهد داد.

دختر با چشمان گریان می گوید: بعد از این که از پشت تلفن جملات به ظاهر محبت آمیز پسر غریبه را شنیدم تا صبح خوابم نبرد و مدام لحظه شماری می کردم تا او را ملاقات و راه نجاتی برای خودم پیدا کنم.

روز بعد در مسیر مدرسه دوباره پسر غریبه سر راهم سبز شد و برای مدتی با او همکلام شدم و او با حرف های قشنگ و البته پوچ و بی پشتوانه اش مرا اسیر و شیفته خود کرد. نمی دانم چه شد که به او اعتماد کردم و پسر حیله گر به من گفت که مجرد است و پیشنهاد داد که به بهانه شناخت بهتر یکدیگر مدتی با هم ارتباط پنهانی داشته باشیم تا او بعد از فراهم شدن مقدمات به خواستگاری ام بیاید. دختر ساده اندیش که خبر ندارد پسر حقه باز چه تله ای برای او تدارک دیده است پیشنهادش را قبول می کند تا در خیال واهی آینده خودش را بسازد اما نمی داند چه سرنوشتی در انتظارش است.

مدتی بعد از ارتباط تلفنی و حضوری دختر و پسر در خیابان، روزی پسر به بهانه صحبت درباره آینده و زندگی مشترک شان از او می خواهد که به محل قرار برود. دختر پریشان دل می گوید: وقتی پسر در ظاهر رویاهایم با من تماس گرفت و گفت که به خانه اش بروم تا برای زندگی مان تصمیم بگیریم اول دودل شدم اما او چنان با چرب زبانی مرا قانع و اعتمادم را نسبت به خودش جلب کرد که با پای خودم و بدون مقاومت وارد خانه شدم.

پسر غریبه ابتدا با خوش رویی از من پذیرایی و استقبال کرد اما بعد از گذشت مدتی نقاب از چهره اش برداشته و مثل گرگ وحشی به من حمله ور شد تا نقشه پلیدش را عملی کند.

بعد از گلاویز شدن با پسر شیطان صفت تمام قدرتم را جمع کردم تا او به هدف شومش نرسد و به هر قیمتی که بود با جیغ زدن و سر و صدا کردن خودم را از چنگال او خلاص و از آن محل فرار کردم. بعد از این اتفاق شوم دختر جوان که روح و روانش به هم می ریزد به ناچار همه چیز را با پدرش در میان می گذارد و بابت این ندانم کاری کتک می خورد و ناسزا می شنود.

بعد از آن زمانی که اعضای خانواده به افکار و رفتار خود مسلط می شوند با مشورت و گرفتن تصمیم درست راهی دادسرا می شوند تا با شکایت از پسر گرگ صفت و به ظاهر قهرمان زندگی دختر فریب خورده، قانون او را به سزای اعمالش برساند. دختر نادم می گوید: این حادثه تلخ مرا تحت تاثیر قرار داد تا دیگر فریب الفاظ قشنگ چنین افراد هوس رانی را نخورم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی