نخستین عکس از ناصر در پرونده قتل همسرش / لاله آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود
حوادث رکنا: روز 17 مهر سال 81 بود که همسر 32 ساله فوتبالیست سرشناس دهه 60 ایران وقتی او به همراه تیم پرسپولیس در اردوی آلمان به سر میبرد و دو پسر خردسالش به مدرسه رفته بودند تنها در خانه به قتل رسید.
به گزارش رکنا، در آن شرایط همه انتظار میکشیدند ناصر، از آلمان برگردد تا بتوانند با او گفتوگو کنند، شاید در لابهلای حرفهایش به سرنخی برسند. در این میان یکی از دوستان نزدیک ناصر، میدان دار بود و اجازه نمیداد خبرنگاران و عکاسان به این فوتبالیست سوگوار نزدیک شوند.
بعد از ا ینکه تلاش هایمان برای مصاحبه با ناصر در برابر خانه بستگان شان به بنبست خورد، دبیر سرویس حوادث«ایران» به من ماموریت داد تا در محوطه آگاهی تهران به انتظار ناصر بمانم و هر طوری شده از سیاهپوشی او عکس تهیه کنم. من و اصغر آزاددل که عکاس روزنامه بود، از صبح در آگاهی، رفت و آمدها را زیر نظر قرار دادیم تا این که پراید سفید رنگی در برابر دفتر معاونت جرایم جنایی توقف کرد و ناصر به همراه دوستش از آن پیاده شد. رفتار دوست ناصر به گونهای بود که اجازه نداد اصغر بتواند عکس قابل استفادهای تهیه کند. آن دو نفر وارد دفتر سرهنگ کشفی شدند و ما نیز در سالن انتظار روی صندلیها نشستیم. سرهنگ شفیقی که در آن دوران رییس اداره ویژه قتل بود نیز بعد از احوالپرسی با من به داخل دفتر معاون جرایم جنایی رفت، صدای دوست ناصر را میشنیدم که از مزاحمت خبرنگاران و عکاسان حرفهایی میزد تا جایی که اشارهای به حضور من و عکاس مان کرد. حساسیت زیاد شده بود تا جایی که رئیس اداره 10 به تصور این که مزاحمان ناشناسی خارج از دفتر معاون جرایم جنایی وجود دارند به همراه دوست ناصر، بیرون آمد و با اشاره وی، من و عکاس مان را دید. پلیس ایرادی به حضور ما نگرفت اما هیچ همکاری نیز برای تهیه خبر و عکس از ناصر توسط ما نکرد این رفتار طبیعی بود.
می دانستم اگر ابتکاری به خرج ندهم، کارم پیش نخواهد رفت، در تصمیمی آنی از تلفن رئیس دفتر معاون جرایم جنایی به دادگاه زنگ زدم، قاضی حسینی کوه کمرهای را بارها در جلسات بازجویی و محاکمه دیده بودم که با حرفهایش اولیای دم را آرام میکرد، او من را شناخت، از روحیه ضعیف ناصر، حرفهایی به او گفتم و خواستم چند جملهای با او حرف بزند.
قاضی حسینی کار زیاد را بهانه کرد تا با ناصر تلفنی حرف نزند، اصرار کردم ناصر را به پای تلفن بخواه و او، با دودلی پذیرفت. از عکاس مان خواستم آماده باشد، چند ضربه به در زدم، بعد آن را نیمه باز کردم. صدای دوست ناصر شنیده میشد،باید بگویم در آن روزها تلفن ها دیجیتال نبودند و سرهنگ شفیقی وقتی از من شنید قاضی پرونده پشت خط منتظر مکالمه با ناصر است از او خواست اتاق را ترک کند و تلفنی با قاضی حسینی حرف بزند.
مطمئن بودم دوست او که با حرارت در حال صحبت کردن است نخواهد آمد. ناصر با ظاهری تکیده در حالی که زیر لب با ناراحتی جملاتی را زمزمه میکرد، از اتاق خارج شد. او توجهی به من و عکاس مان نداشت، پشت میز رئیس دفتر نشست، گوشی قرمز رنگ را به دست گرفت و همزمان عکاس مان بدون استفاده از فلاش دوربین و با تنظیم دیافراگم با نور محیط شروع به تصویربرداری از لحظهای کرد که مدتها منتظر آن بودیم.
من نیز با دقت حرفهای ناصر را میشنیدم، میتوانستم حدس بزنم قاضی حسینی چه حرفهایی میزند اما ناصر بسیار به هم ریخته بود:
«حاج آقا، لاله آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود، بیگناه بود، بیچاره شدم، بدون اون چیکار کنم، زندگیم نابود شد. «قاضی پرونده به او دلداری می داد تا این که تماس کوتاه خاتمه یافت. ناصر وقتی از روی صندلی بلند شد رو به من هم چنین حرفهایی را تکرار کرد و داخل اتاق رفت، عملیات خبرگیریمان با موفقیت انجام شده بود، در محوطه آگاهی باز منتظر ماندیم تا ناصر و دوستش از دفتر معاون جنایی خارج شوند، همزمان خبرنگاران و عکاسان روزنامههای دیگر نیز رسیدند.
وقتی خودروی پراید دوست ناصر به نزدیکی در خروجی دفتر معاون جنایی انتقال داده شد فهمیدم آن دو خواستهاند دور از دید عکاسان و خبرنگاران آن جا را ترک کنند، آن دو رفتند و من به همراه عکاس مان به روزنامه برگشتم.
فردای آن روز، عکسی از ناصر با پیراهن سیاه و در حالی که گوشی تلفن به دست داشت در صفحه حوادث به چاپ رسید و گفتوگوی این فوتبالیست و قاضی پرونده و جزئیات دیگر پرونده انتشار یافت.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
مهدی ابراهیمی
ارسال نظر