به گزارش رکنا، جوان 18 ساله ای که در یک نزاع وحشتناک نوجوانی را نابینا کرده، در حالی که حلقه های فولادین قانون بر دستانش گره خورده بود اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوی مشهد گفت: دو ساله بودم که مهر طلاق بین پدر و مادرم جدایی انداخت و من هم فرزند طلاق نام گرفتم.

نه تنها روزگار تلخ پدر و مادرم را به خاطر ندارم بلکه چهره مادرم را نیز به یاد نمی آورم. از روزی که خودم را شناختم با چهره مادربزرگم (پدری) آشنا شدم و او را مادر خطاب می کردم چرا که در واقع مادربزرگم جایگزین مادرم شده بود و من روزهای زیادی را در حسرت دیدن چهره مادرم سپری کردم اما اطرافیانم می گفتند «او ازدواج کرده و در مکان نامعلومی زندگی می کند».

پسر جوان در حالی که تصویر زیبای زنی را از درون کیف پولش بیرون می کشید ادامه داد، این عکس قدیمی مادرم را از آلبوم خانوادگی عمه ام برداشتم تا هیچ گاه چهره اش از یادم نرود. اگرچه عاطفه و مهر مادری را هیچ گاه تجربه نکردم اما باز هم مدیون محبت های مادربزرگم هستم.

خلاصه در کلاس پنجم ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم و به پادویی در مغازه ها مشغول شدم. می خواستم پولی دربیاورم و روی پای خودم بایستم ولی راهنمایی در زندگی نداشتم و از سوی دیگر نیز کمبود مهر و عاطفه خانوادگی را با غرور و خودنمایی جبران می کردم تا احساس کمبود نکنم. می خواستم خودم را به رخ دیگران بکشم تا در جامعه تحقیر نشوم. در این میان با دوستانی مانند خودم به گشت و گذار می رفتم و همواره چاقوی ضامن دارم را به رخ آن ها می کشیدم و این گونه حس غروری به من دست می داد که خود را یک سر و گردن بالاتر از آن ها ببینم. دوستانم موتورسیکلت داشتند و من هم سوار بر ترک موتورسیکلت آن ها به قول معروف دور دور می کردیم تا این که آن روز شوم فرا رسید. تقریبا حدود ساعت 12 ظهر بود که یکی از دوستانم را ملاقات کردم.

او گفت: «یکی از دانش آموزان مدرسه ... پرروبازی درآورده که باید رویش را کم کنم!» با شنیدن این جمله بادی به غبغب انداختم و با حسی از غرور فریاد زدم حالش را می گیرم! اگرچه قصدم فقط ترساندن آن دانش آموز بود اما باز هم زمانی که ترک موتورسیکلت دوستم نشستم آشوبی در دلم به راه افتاد.

ترس همه وجودم را فراگرفته بود. می خواستم بهانه ای بیاورم و خودم را از این مخمصه نجات بدهم اما نه غرورم اجازه می داد و نه روی آن را داشتم که به دوستانم بگویم از این کار می ترسم. در همین افکار غوطه ور بودم که مقابل مدرسه رسیدیم تقریبا بیشتر دانش آموزان رفته بودند که ناگهان پسر نوجوان از در بزرگ مدرسه بیرون آمد. با اشاره دوستم جلو رفتم و با یک بهانه واهی آن دانش آموز نوجوان را زیر مشت و لگد گرفتم. آن لحظه فقط خودنمایی در وجودم موج می زد که به یک باره چاقوی ضامن دار را بیرون کشیدم. فقط می خواستم او را بترسانم تا مورد تشویق دوستانم قرار بگیرم. قبلا شنیده بودم که جاهلان قدیم هنگام نقش آفرینی فیلم فارسی ها با تیغه چاقو به صورت یکدیگر خط می انداختند من هم ناخواسته چاقو را بالا بردم تا خطی به صورت آن دانش آموز بیندازم که دیگران دچار وحشت شوند اما نفهمیدم چه کار کردم. صدای فریاد دلخراش آن نوجوان دانش آموز تنم را لرزاند. وقتی دستش را از چهره خون آلودش برداشت صحنه ای دیدم که پاهایم بی حرکت شد. تیغه چاقو در چشم او فرو رفته بود وجایی را نمی دید. آن روز بر ترک موتورسیکلت دوستم نشستم و مدتی مخفی شدم اما بالاخره دستبندهای قانون بر دستانم گره خورد ولی ای کاش ...

شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده ضارب جوان پس از بررسی های مقدماتی در دایره اطلاعات کلانتری به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارسال شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.