هنگامی که تصاویر زننده محسن و همسر را دیدم خشکم زد !
رکنا: پسر ساده روستایی با قلبی آکنده از صداقت و یکرنگی بودم که حتی خلافکاری را از نزدیک ندیده بودم. تصور من از خلافکاران و تبهکاران همان آدم های بد بود که در فیلم ها و سریال ها می دیدم اما اکنون عناوین خلافکاری زیادی بر پیشانی ام نقش بسته است و ...
به گزارش رکنا، جوان 32 ساله ای که برای بازگرداندن همسرش به ادامه زندگی مشترک در پی چاره جویی بر آمده بود، با بیان این که دیگر با تصویر خودم در آینه هم غریبه هستم و زندگی ام به ویرانه ای مخوف تبدیل شده است، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 12سال قبل زمانی که 20سال بیشتر نداشتم در جست و جوی شغلی مناسب بار و بندیلم را بستم و از روستای کوچک مان عازم مشهد شدم.
طولی نکشید که پس از جست و جوهای فراوان شغل مناسبی در یکی از کارگاه های تولیدی مبل در مناطق حاشیه ای مشهد پیدا کردم. روزها کار می کردم و شب ها نیز در همان کارگاه می خوابیدم چراکه جا و مکانی نداشتم و نمی توانستم منزلی هم اجاره کنم. صاحبکارم مردی بسیار مهربان و دلسوز بود. او گاهی خودش نیز در کارگاه کار می کرد تا شیوه زحمت کشی و روزی حلال در آوردن را به ما بیاموزد.
با وجود این، متأسفانه صاحبکارم به موادمخدر اعتیاد داشت و بیشتر اوقاتش را پای بساط موادمخدر می گذراند. هنوز بیشتر از چند ماه از حضورم در آن کارگاه نگذشته بود که روزی صاحبکارم مرا به خانه اش دعوت کرد. آن جا بود که با «فیروزه» آشنا شدم. او هشت سال از من بزرگ تر بود و بعد از طلاق همسرش در کنار پدر و مادرش زندگی می کرد.
نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم اما در یک لحظه وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد، خودم هم نفهمیدم که چگونه عاشق اش شدم. اگرچه وقتی موضوع را با پدرش در میان گذاشتم او خیلی خوشحال شد اما خانواده ام به شدت با این ازدواج مخالفت کردند ولی در نهایت با اصرارهای من کوتاه آمدند و من و فیروزه زندگی مشترکمان را در حاشیه شهر آغاز کردیم.
بعد از چند سال و در حالی که خداوند دختر زیبایی به ما عنایت کرده بود، پدرزنم به دلیل شرایط نابه سامان اقتصادی و اعتیادش ورشکست شد. من هم که دیگر بیکار شده بودم، به همراه پدرزنم سر از پاتوق های استعمال موادمخدر در آوردم. دیگر تأمین هزینه های زندگی و موادمخدر در حالی برایم بسیار سخت شده بود که فرزند دومم نیز پا به دنیا گذاشت. به ناچار به خرده فروشی موادمخدر روی آوردم و مشتریان زیادی از پیر و جوان و پسر و دختر داشتم. در این میان، دختران جوانی بودند که برای تهیه موادمخدر پولی نداشتند و حاضر بودند تن به هر کاری بدهند. من هم از این شرایط سوءاستفاده می کردم و با آن ها ارتباط داشتم، بدون آن که به عواقب این وسوسه های شیطانی فکر کنم.
خلاصه، مدتی بعد به اتهام حمل موادمخدر دستگیر و راهی زندان شدم. آن جا بود که با یکی از هم بندی هایم رفیق گرمابه و گلستان شدیم به طوری که بعد از آزادی از زندان، همواره به ملاقات «محسن» می رفتم و دلداری اش می دادم. وقتی محکومیت محسن به اتمام رسید او را به منزل خودم آوردم و دوباره خلافکاری هایمان را شروع کردیم. با آن که خیلی به او اعتماد داشتم اما مدتی بعد تغییراتی را در رفتارهای او همسرم احساس کردم. می خواستم آرام آرام او را از زندگی شخصی ام دور کنم که روزی به طور اتفاقی تصاویر زننده ای را از محسن و همسرم در گوشی همراهش دیدم و به یاد روزهایی افتادم که از زنان و دختران برای مقداری مواد سوءاستفاده می کردم. انگار روزگار می خواست از من انتقام بگیرد. همسرم اعتیاد مرا بهانه ای برای ارتباطش با محسن قرار داد و این گونه تصمیم به ترک موادمخدر گرفتم، چرا که عاشق همسرم بودم و نمی خواستم او را از دست بدهم ولی زمانی که از مرکز ترک اعتیاد بازگشتم همسرم منزل را ترک کرده بود و حالا هم قصد دارد از من طلاق بگیرد و ...
شایان ذکر است، به دستور سروان ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) ماجرای این مرد جوان در دایره مددکاری مورد بررسی و کنکاش های مشاوره ای قرار گرفت.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
عجب!!