نقشه پلید برای زن و شوهر جوان شهرستانی
حوادث رکنا: به شوهرم گفتم اینها قابل اعتماد نیستند. حتی وقتی عمویم زنگ زد و نشانی خانهاش را داد در جوابش گفت: «ما تا غروب برمیگردیم و مشهد نمیمانیم. نمیتوانیم خانه شما بیاییم.» این بار هم سرش بدجور به سنگ زمانه خورد و اگر دیر جنبیده بودیم بلا سرمان میآمد.
متأسفانه شوهرم مثل همیشه لجبازی کرد و نزدیک بود چوب ندانمکاریاش را بخوریم. ماجرا از این قرار است که چند روز قبل همسرم برای خرید خودرو از شهرمان به مشهد آمد. میگفت هم به جمعه بازار خودرو سر میزند و هم چند بنگاه را میرود. روز بعد او با یک ماشین قراضه به شهرمان برگشت. ریخت و ظاهر خودرو را که دیدم غم روی سینهام نشست. اما نمیتوانستم بگویم با کدام عقل این ابوقراضه را خریدهای؟ من اصرار داشتم خودرو برادرم را بخریم و او هم میگفت اگر پولش را توی سطل آشغال بریزد به برادرم یک ریال نمیدهد و از او خودرو نمیخرد.
دو سه روز گذشت. این خودرو خرج روی دستمان گذاشت و بعد هم فهمیدیم مشکل سند و مدارک دارد. بلافاصله به مشهد آمدیم. از ناراحتی و نگرانی نزدیک بود سکته کند. فروشنده خودرو را پیدا کردیم و با خواهش و التماس از او خواستیم خودرو را پس بگیرد. جواب سربالا میداد و میگفت او هم خودرو را همین طوری خریده است. وقتی گفتیم موضوع را به پلیس اطلاع میدهیم بالاخره کوتاه آمد و راضی شد که خودرو را پس بگیرد. قولنامه دستنویس بیارزشی که نوشته بودند را پاره کرد و مبلغی از خرید را به حساب شوهرم واریز کرد. اما بقیه پولمان را نقدی داخل یک پلاستیک تحویل داد. از نگاه فردی که همراه فروشنده بود فهمیدم نقشه کثیفی برای پولهایمان در سر دارد.
قرار شد این فرد ما را به بانک برساند تا پولها را به حساب شوهرم واریز کنیم. در بین راه اصرار میکرد آبمیوه بخوریم. اما به شوهرم گفتم حواسش را جمع کند. وقتی با مقاومت ما روبهرو شد به این بهانه که از دستمان ناراحت شده ادعا کرد مسیرش به ما نمیخورد. از خودرو او پیاده شدیم و من بلافاصله یک تاکسی دربست گرفتم. تا جلوی بانک، دوست فروشنده خودرو که می دید تیرش به سنگ خورده تعقیبمان کرد. دنبال موقعیتی میگشت پلاستیک اسکناس را قاپ بزند و فرار کند. من که خیلی ترسیده بودم موضوع را به پلیس اعلام کردم. مأموران کلانتری خودشان را رساندند و با خیال راحت از تاکسی پیاده شدیم و خودمان را به بانک رساندیم.
فرد حقهباز که نمیدانست پلیس آمده است جلوی بانک سر موضوعی الکی قصد درگیری با شوهرم داشت که نتوانست نقشهاش را عملی کند. این ماجرا برای شوهرم تجربه خوبی بود که در هیچ کاری بیگدار و بدون مشورت به آب نزند و غرورش را کنار بگذارد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
متین نیشابوری
ارسال نظر