مسئول کمپ ترک بانوان از او خواست اگر تمایل دارد سرگذشت زندگی خود را تعریف کند. گفت از کجا بگویم که خودم هیزم آتش اعتیاد را روشن کردم و هیچ کسی در اعتیاد من نقش نداشته است.

هر چه هست، خودم کردم و لجبازی، مرا به یک معتاد و زن مطلقه بی بند و بار تبدیل کرد.خودش را مریم و 28 ساله معرفی کرد و درباره زندگی اش گفت: خانواده خوبی داشتم، پدر و مادرم از دست من دق کردند و از دنیا رفتند، برادر و خواهرم برای همیشه مرا فراموش کردند. زمانی که دیپلم گرفتم عاشق پسر همسایه ام بودم و اهالی محل این موضوع را می دانستند اما پدرم راضی به ازدواج ما نشد، حتی بارها به او و خانواده اش توهین کرد تا این که عشق من از این شهر رفت و بعد از یک سال با دختر عمویش ازدواج کرد.

من هم برای این که لج پدرم را دربیاورم به مصرف سیگار و قلیان رو آوردم و آن دختر زبانزد فامیل، تبدیل به یک رفیق باز حرفه ای شد و در همین رفت و آمدها پای بساط مواد مخدر نشستم و با این که می دانستم خانمانسوز است اما می خواستم بیشتر لج پدر و مادرم را در بیاورم. تا چشم باز کردم در مدتی کوتاه وابستگی شدیدی به کریستال و شیشه پیدا کردم و در همین دورهمی ها با پسر جوانی که معتاد بود آشنا شدم و زمان زیادی طول نکشید که به خواستگاری ام آمد که پدرم او را از منزل بیرون کرد.من هم بعد از دو شب از خانه خارج شدم و با هم فرار کردیم و به یکی از استان های مرکزی رفتیم.

در آن جا با همدیگر ازدواج کردیم اما عمر این ازدواج کوتاه بود و بعد از یک سال کامران مرا رها کرد و مجبور شدم طلاق غیابی بگیرم. مریم، دست هایش را به هم گره زد و ادامه داد: در آن شهر تنها شده بودم و در مغازه ای شروع به فروشندگی کردم که همسایه محل کسب به من ابراز علاقه کرد. من هم برای نجات از تنهایی و تغییر نگاه مردم با او ازدواج کردم که بعد از یک سال و شش ماه خانواده اش متوجه موضوع شدند و بار دیگر راه کلانتری و دادگاه را پیشه کردم و با مقدار پولی که به من دادند طلاق گرفتم.در این شرایط مانده بودم چه کار کنم که دوباره به بیرجند آمدم، از پدر و مادرم خبری نداشتم چون منزل را فروخته بودند.

تازه از همسایه ها فهمیدم که پدر و مادرم به دلیل فرار من دق کردند. بعد از مدتی دوباره سردمخانه ای را برای ساعت های خماری پیدا کردم و روز از نو روزی از نو. کارم شده بود مصرف اعتیاد و بی بند و باری. دوباره در یکی از همین سردمخانه ها با فردی دیگر آشنا شدم که او هم مرا فقط برای هوس خودش می خواست و وقتی مهلت صیغه ام تمام شد مرا رها کرد. دیگر خسته شده بودم و دست به هر کاری می زدم تا از نشئگی و خماری رهایی یابم که در همین رفت و آمدها با یکی از همین دوستان که هر روز پای بساط بودیم تصمیم گرفتیم خود را به کمپ معرفی کنیم.

حالا 29 روز پاکی را تجربه می کنم، شب های اول خیلی سخت بود اما الان پاکی یک تجربه نو است.وقتی برای برنامه آینده از او می پرسم می خندد و می گوید آینده یک معتاد؟ معتادی که ترک کرده باشد جامعه برای او آینده نگذاشته است و ترسم از این است که وقتی بیرون بروم دوباره لغزش کنم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی