دامادم در دوران عقد زیاد خانه ما می آمد و همین باعث شد که شوهرم به همه چیز شک کند!
رکنا: زندگی من آن قدر صحنه های تلخ و دردناکی دارد که حتی از یادآوری آن ها نیز وحشت دارم. سال ها قبل در دو راهی انتخاب بین دختر یا همسرم قرار گرفتم و با انتخاب گزینهای اشتباه، زندگی ام را متلاشی کردم تا این که روزی فهمیدم پیکر پسرم را به عنوان جسد مجهول الهویه در بهشت زهرا (س) دفن کرده اند و ...
زن 52 ساله ای که با چهره شکست خورده مدعی بود «صدای شکستن استخوان هایم را به راحتی زیر مشکلات و ناملایمات زندگی می شنوم!»
با بیان این که قصد دارم دوباره با همسر سابقم ازدواج کنم در تشریح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: زندگی بی آلایش من از روزی در آستانه فروپاشی قرار گرفت که دختر بزرگم ازدواج کرد اگرچه همسرم به مواد مخدر Drugs سنتی اعتیاد داشت اما مردی ساده و بی ریا بود و خانواده اش را در تنگنا قرار نمی داد و هیچ آزار و اذیتی نداشت.
او فردی بسیار متعصب بود و به آداب و رسوم ایرانی اهمیت زیادی می داد به طوری که همین تعصبهای او پایه های زندگی مان را همانند زلزله ای فرو ریخت ماجرا از آن جا آغاز شد که «جمیله» با پسری که عاشقش شده بود ازدواج کرد این موضوع آن قدر در روحیه همسرم تاثیر گذاشت که همواره می گفت: «این دختر کمرم را شکست.»
اگرچه همه مراحل و مراسم ازدواج آن ها به شیوه ای سالم و سنتی برگزار شد اما همسرم معتقد بود جمیله نباید قبل از مراسم خواستگاری به آن جوان پاسخ مثبت می داد ، این ماجرا زمانی شکل ویرانگری به خود گرفت او به همه چیز شک کرده بود. نفرین های پی در پی همسرم را به دنبال داشت که مدام مرا سرزنش می کرد «چرا اجازه می دهم دامادمان هر روز به بهانه دیدار نامزدش در خانه ما بماند!»
همسرم اعتقاد داشت داماد باید هفته ای یک بار به خانه پدرزنش رفت و آمد کند! درحالی که برای گفتن این موضوع به دامادم دچار تردید بودم ناگهان دخترم متوجه ماجرا شد. او که انتظار شنیدن این حرف را نداشت با رفتاری زننده دست نامزدش را گرفت و باحالت قهر منزل ما را ترک کرد این گونه بود که دیگر همسرم مدام او را نفرین می کرد که آبروی خانوادگی ما را برده است. هرچه دلداری اش می دادم که کاری خلاف شرع و قانون Law انجام نداده ولی او می گفت باید مطابق آداب و رسوم با عزت و احترام و با شکوه منزل ما را ترک می کرد و پا به خانه بخت می گذاشت اما حالا باید تا آخر عمر یک چشمش اشک و چشم دیگرش خون باشد!
خلاصه یک سال بعد از این ماجرا دخترم پسری معلول به دنیا آورد و درحالی که هنوز پسرشان به 9 ماهگی نرسیده بود ناگهان خبر رسید که دامادم نیز بر اثر تصادف Crash فوت کرده است وقتی این حوادث Accidents رخ داد من نزد دخترم رفتم تا از او بخواهم برای عذرخواهی از پدرش بیاید چرا که معتقد بودم این حوادث تلخ به خاطر قلب Heart شکسته همسرم رخ می دهد ولی دخترم که گویی از جانب شیطان Evil سخن می گفت مرا در میان دو راهی سختی قرار داد که باید بین او و همسرم یکی را انتخاب می کردم این بود که به ناچار از همسر زحمتکشم طلاق گرفتم تا فرزندانم را از دست ندهم.
حدود هفت سال قبل بود که مهر طلاق بر شناسنامه ام خورد و من به همراه دو فرزند پسرم درحالی به مشهد آمدم که دخترم باز هم در تهران ماند تا زندگی مستقلی داشته باشد ولی در مشهد نیز با آن که کار می کردم زندگی خوبی نداشتم چرا که پسر بزرگم برای مدت طولانی منزل را ترک می کرد و من هیچ خبری از او نداشتم تا این که دو سال قبل روزی برای رفتن به سرکار از منزل خارج شد و دیگر بازنگشت من هم که فکر می کردم باز هم برای چند ماه نزد پدرش رفته است سراغی از او نگرفتم تا این که مدتی قبل شبی پسرم را در خواب دیدم که با گلایه به من گفت با گذشت دو سال هنوز به دنبالم نمی آیی؟! این گونه بود که وقتی همسرم از ماجرا ابراز بی اطلاعی کرد با دلهره به کلانتری و دیگر مراکز قانونی رفتم تا این که از پزشکی قانونی سردرآوردم از آن چه در فیلم می دیدم طوری شوکه شدم که دنیا روی سرم خراب شد پیکر بی جان او را به عنوان جسد مجهول الهویه در بهشت زهرا (س) دفن کرده بودند وقتی گریه کنان بر سر مزارش رفتم تصمیم گرفتم دوباره به همسرم رجوع کنم چرا که همه این حوادث تلخ نشان می دهد که...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
ارسال نظر