دختر تنها در محاصره آتش / مرد فداکار از راه رسید
حوادث رکنا: وقتی آتشنشان میشوی توجه به پیرامونت بیشتر میشود، اعتقاد دارم حادثه هم تو را میشناسد و اصلا خودش به سمت تو میآید. روز استراحتم بود، با خودرو در حال عبور از بولوار طبرسی بودم. نرسیده به چهارراه برق توی ترافیک گرفتار شدم، همانطور که با کلاج و دنده درگیر بودم، صدای دادوفریاد کودکی را که کمک میخواست شنیدم.
یک آتشنشان نمیتواند به فریاد کمکخواهی دیگران بیتوجه باشد، حتی اگر در تعطیلات باشد. پشت ترافیک خودروها منتظر سبزشدن چراغ بودم. از خودرو پیاده شدم و به دنبال صدا گشتم، صدای دختربچهای بود که از پنجره ساختمانی یک طبقه تا کمر به بیرون خم شده بود و از پشتسر دود سیاهی از پنجره بیرون میزد.
به هر سختی بود خودرو را به کنار خیابان کشاندم و در جایی نگه داشتم و پیاده شدم، لحظه صفر حادثه Incident بود و فرصتی نبود تا برای رسیدن سایر همکاران بایستم. بالاخره یک آموزشهایی ما دیدهایم که وجه تمایز ما با سایر شهروندان است. از سویی نمیتوانستم به فریادهای یک دختربچه بیتوجه باشم. هیچ وسیلهای نداشتم، به سمت این ساختمان دویدم، افراد زیادی زیر ساختمان جمع شده بودند و نمیدانستند چکار کنند. در خانه بسته بود، با اجازه همسایه کناری به اتاق مجاور محل ایستادن دختربچه رفتم، با اشاره به جمعیت توی خیابان از آنها خواستم هوای مرا داشته باشند. خودم را از پنجره آویزان کردم و آرام آرام به سمت پنجره مجاور حرکت کردم. یک لحظه غفلت میتوانست به پایین پرتابم کند. توی دلم از خدا خواستم که شرمندهام نکند.
خوشبختانه مشکلی پیش نیامد، خودم را به دختربچه رساندم و وارد خانه شدم. دختربچه گریهکنان به من گفت: «عمو تو رو خدا کمکم کن، هیچکس توی خونه نیست.» دخترک را بغل زدم، تقریبا آتش تمام ساختمان را فراگرفته بود، نمیتوانستم ریسک کنم و منتظر رسیدن نیروها بمانم، به دختربچه گفتم صورتش را روی شانهام بگذارد و به هیچوجه تا نگفتم سرش را بر ندارد. لباسی یافتم و روی دخترک کشیدم. باید از ساختمان بیرون میآمدم، امکان برگشتن به پنجره کناری را هم نداشتم. دود تمام فضای خانه را پر کرده بود و شعلههای آتش بیرحمانه هرچه سرراهش بود را خاکستر میکرد. با یک حساب سرانگشتی مسیر عبور را تا خروجی مشخص کردم. هرم گرما را از همان فاصله احساس میکردم، فرصت استخاره نبود باید بیرون میآمدم. نفسم را حبس کردم و به سمت در خروجی دویدم. بوی سوختن موهایم را احساس کردم، ولی به هیچ وجه نباید میایستادم. پشت دستان و پوست صورتم از شدت داغی میسوخت. به در خروجی رسیدم خوشبختانه در قفل نبود و با یک ضربه آن را باز کردم. خودم را درون راهرو انداختم و از پلهها به پایین سرازیر شدم. هنوز به پایین پلهها نرسیده بودم که صدای هولناک ریزش سقف خانه درجا میخکوبم کرد.
در میان صلواتهای مردم به کوچه آمدم، مردی جلو آمد و گریهکنان دخترک را از بغلم گرفت. فهمیدم پدرش است. مرد میگفت: «آقا شما را خدا رساند، اگر نبودید، ما بیچاره میشدیم. شما که هستید؟» به او گفتم که آتشنشان هستم و صرفا وظیفهام را انجام دادهام. دقایقی بعد درون خودرو بودم و به سمت مقصد میرفتم با این تفاوت که حضور مالامال از شادی بود.خدا را در دل آتش احساس کرده بودم و قلبم مالامال شادی از شادی بود.
خاطره از علیرضا کریمی آتشنشان بازنشسته مشهدی
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
وحید مرادی را همه دنیا می شناخت! / ادعاهای عجیب یک شرورتهرانی+ تصویر
عروس عفریته حیوانی ترین درخواست را در لباس سفید کرد !+ عکس
این جسد خالکوبی شده در جوی آب را می شناسید؟!
آنهایی که ملت را غارت کردند ادب میکنیم!
زینت مرد غریبه رابه خانه برده بود که مادرشوهرش مچ گیری کرد+عکس صحنه درگیری
این 3 مرد مخوف با تهدید قطع اعضای بدن دزدی می کردند + عکس
پرنس سعودی با خوردن گوشت خوک لو رفت + عکس
جنجال تصادف زنجیرهای سردار آزمون با پورشه ادامه دارد! + جزییات
جسد زنانه داخل کارتن ترانه بود شوهر داشت و آخرین بار خانه مرد متاهلی بود!
ناظم منحرف دبیرستان پسرانه معین اعدام نمی شود! / شاید ۱۰ سال زندان!
دختر 15 ساله فقط می خواست دستمال بفروشد که مزاحمت های مردانه ویرانش کرد!
دزد خیابانی به خانه سهیلا رفت تا شب را با هم باشند / دوستش پنهانی چه کرد؟! + فیلم گفتگو
رهایی یک پلیس از قصاص در شلیک مرگ به مجرم فراری! + جزییات
ارسال نظر