زن 30 ساله که سفره غمبار سرنوشت خود را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گشوده بود، در حالی که بیان می کرد قصه من، غصه بغض گرفته یک زندگی است، به تشریح ماجرای تلخ کامی هایش پرداخت و گفت: 30 سال قبل در یک خانواده فقیر و بی بضاعت متولد شدم.
پدرم کارگر ساده ای بود که برای تامین زندگی همسر و چهار فرزندش به سختی تلاش می کرد. او صبح زود از منزل خارج می شد و زمانی با دست خالی وگاهی با آذوقه ای در دست به خانه بازمی گشت که پاسی از شب گذشته بود.

پدرم را هرچند با دستان خالی و پینه بسته می دیدم اما او سایه بان و تکیه گاه محکمی بود که در تندباد حوادث Accidents زندگی به او پناه می بردم. با وجود این روزی تقدیر زمانه دست ما را از دامان پرمهرش کوتاه کرد که من تنها 13 سال داشتم و از مرگ بر اثر سکته قلبی چیزی نمی دانستم ولی دست های پینه بسته او هیچ گاه از خاطرم محو نشد.
آن روزها شاگرد ممتاز مدرسه بودم و در رویاها و آرزوهای کودکانه ام می خواستم «پزشک» شوم تا به بیماران «سکته قلبی» کمک کنم ولی خیلی زود همه این آمال و آرزوها در هم ریخت و با مرگ پدرم من نیز ترک تحصیل کردم چرا که مادرم مجبور بود برای تامین هزینه های زندگی در خانه های مردم کارگری کند و من باید از خواهر و برادران کوچک ترم مراقبت می کردم.
دو سال بعد از این ماجرا و در حالی که دختری 15 ساله بودم به خواستگاری «حسن» پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم تا شاید با ازدواج من باری از دوش خانواده ام برداشته شود. 
در این شرایط بود که برادرم نیز ترک تحصیل کرد تا کمک خرج مادرم باشد. روزها می گذشت و من درحالی که همسرم وضعیت مالی مناسبی نداشت تلاش می کردم تا سه فرزندم را در آغوش پرمهرم بزرگ کنم چرا که مادرم نیز با تحمل سختی ها وکارگری در خانه های مردم خواهر و دو برادرم را بزرگ کرد اما قصه زندگی من زمانی به غصه ای تلخ تبدیل شد که پزشکان تومور مغزی را در سرم تشخیص دادند و اظهار کردند که باید عمل جراحی انجام بدهم.
مدتی بعد وقتی هزینه های درمانم سنگین شد، همسرم با بی رحمی من و سه فرزندم را به منزل مادرم بازگرداند و آشکارا گفت دیگر نمی تواند هزینه های پزشکی مرا پرداخت کند. از سوی دیگر مادرم به خاطر امور درمانی من دیگر سرکار نمی رود و به همین دلیل تامین جهیزیه خواهرم که در دوران عقد به سر می برد با مشکل مواجه شده است. اگرچه هنوز نتوانسته ایم هزینه های عمل جراحی را تامین کنیم اما می ترسم بیماری من، زندگی خواهرم را متلاشی کند.
روزی با هزاران امید پا به خانه بخت گذاشتم تا باری از دوش خانواده ام بردارم اما امروز با سرافکندگی نزد خانواده ام بازگشته ام. گاهی آرزو می کنم کاش این بیماری جانم را بگیرد اما وقتی به چهره معصوم کودکانم می نگرم از شرمساری فقط اشک می ریزم.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

مدیر کارخانه گفت عاشقم شده و مرا صیغه کرد / خشکم زد وقتی گفت صیغه ات تمام شد برو!

کلاهبرداری 4000 میلیاردی از یک بانک در تهران

داماد بدجنس نوعروسش را فروخت!

کشف جسد بازیگر مشهور در خانه ویلایی اش + عکس

2 زن مچ مرد بی حیا را در سرویس بهداشتی زنان گرفتند / او با گوشی اش فیلم می گرفت + فیلم

تلاش قاضی یک پرونده اعدام، معلم فیزیک آبادانی را از مرگ نجات داد

قتل عام به خاطر قهر کردن همسر +عکس

نکبت یک مرد دامان زن و فرزندش را آلوده کرد+عکس

راز جسد سوخته پسر 7 ساله در نزدیک فرودگاه آبادان چیست؟

وقتی زن صیغه ایم را روی نیمکت پارک ملت همراه 2 جوان غریبه دیدم، با چاقو به جانش افتادم

بازیگران سینمای ایران مرد اعدامی را از پای چوبه دار نجات دادند +عکس

سر درد عجیب مرد آبادانی را کشت!

سرقت از توریست آلمانی در لاهیجان