بزرگترین جشن اشک آلود روز معلم در یک روستای مرزی / بغضم ترکید + عکس
رکنا: همزمان با بزرگداشت روز معلم غافلگیری پشت غافلگیری در روستای جلالآباد رقم خورد تا به یاد ماندنیترین روز معلم در خاطره دانشآموزان و معلمان این منطقه از توابع شهرستان هیرمند استان سیستان و بلوچستان حک شود.
به همت یک خیر مدرسه ساز همزمان با روز معلم، دانشآموزان روستای دور افتاده «جلال آباد» در جشنی حضور پیدا کردند که هیچ وقت تجربه نکرده بودند و در کنار همکلاسیها و معلم هایشان ناهاری را میل کردند که تا به آن روز ندیده و نخورده بودند. این در حالی است که در همان روز به همت دو دانشآموز سخاوتمند روستا هم خاطرههایی در ذهن معلمها ثبت شد که تا آن روز ندیده و نشنیده بودند.
دو سال قبل گروهی از خیرین مدرسه ساز به شهرستان هیرمند رفتند و در طول حضورشان در این شهرستان، با روستاهای اطراف و مشکلاتی که مردمانش با آنها دست و پنجه نرم میکنند آشنا شدند. به این واسطه همزمان با هفته معلم یکی از آن خیرین - از پزشکان کشور – تصمیم گرفت تا مبلغی را به شادی دانشآموزان منطقه اختصاص دهد. از آنجا که دانشآموزان روستای جلالآباد بشدت مورد کم توجهی و دچار سوء تغذیه هستند، از سوی معلمهای روستا به آن پزشک خیر پیشنهاد شد تا هزینه جشن و وعده ناهار دانشآموزان را تقبل کند. همینطور هم شد و بیش از 70 دانشآموز پایه ابتدایی مدرسه آلطه خوشمزهترین و کاملترین غذای عمرشان را در بزرگداشت روز معلم نوش جان کردند، اما با پایان این جشن که دانشآموزان مدرسه تا به حال نظیرش را ندیده بودند «خدا رحم ریگی و اسما نُهتانی» دو دانشآموز کلاس اولی و کلاس سومی روستا، ارزشمندترین داشتههایشان را به معلمها تقدیم و سخاوت را به زیبایی هرچه تمامتر مشق کردند.
آئینه خورشید
«نخستین سالی است که بهعنوان معلم مشغول بهخدمت هستم. زادگاهم شهرستان زابل است و به همین واسطه با شرایط سخت زندگی در استان پهناور و کم برخوردار سیستان وبلوچستان آشنا بودم اما از زمانی که بهعنوان معلم روستای جلال آباد فعالیتم را در این روستای مرزی و بدون امکانات آغاز کردم تازه فهمیدم همزبانهای من در چه شرایط سخت و دردناکی زندگی را سپری میکنند و این شرایط، کار را به جایی رسانده که امید و انگیزهشان را برای زندگی کمرنگ کرده است.»
محمد میرگل جوان 22 سالهای است که بهعنوان سرباز معلم تدریس به دانشآموزان مقطع ابتدایی این روستای محروم را برعهده دارد. روستایی که بیشتر خانههای آن کاه گلی با پنجرههایی کوچک و خالی از نور و حس زندگی است و همین شرایط سخت باعث شده تا درس خواندن یا ادامه تحصیل جزو اولویتهای ساکنان آن نباشد، اما جالب است که کودکان این روستا سخاوتمندی را از پدر و مادرهایشان و آنها هم از آفتاب سوزان این دیار به ارث بردهاند. همانطور که خورشید هر روز سخاوتمندانه بر جایجای «جلال آباد» میتابد و زندگی را به مردمان این روستای مرزی و محروم نوید میدهد، مردان و زنان روستا هم با تقلید از خورشید، تنها داشتههایشان را برای خوشحالی دیگری میبخشند و ناخواسته این ویژگی را به فرزندانشان هم آموختهاند.
مؤید این موضوع، جملههایی است که معلم جوان روستا از توصیف جشن روز معلم که برای نخستین بار در روستا برگزار شده بود به زبان آورد؛« سخاوتمندی مردمان این خطه از ایران پنهان شدنی نیست حتی فقر و نداری هم به این ویژگی آنها خدشهای وارد نکرده است. بیشتر دانشآموزان روستا فاقد شناسنامه هستند و همین موضوع مهم باعث شده تجربهای از حضور در شهر یا اماکنی به غیر روستای خشک و بیابانی خودشان نداشته باشند، فقر در روستا بیداد میکند. بچهها هیچ تفریحی ندارند بجز اینکه به یک تکه چوب، در بطریهای شیشهای را وصل میکنند و به خیال اینکه سوار دوچرخه هستند، دور و اطراف روستا میچرخند. نیمی از آنها فقط یک یا نهایت دو عدد دفتر برای یک سال تحصیلی دارند به همین خاطر مشق هایشان را روی خطوط پشت سر هم دفتر و بدون فاصله مینویسند یا اینکه بارها پیش میآید از من میخواهند تکالیف کمتری به آنها بدهم تا ورقههای دفترشان دیرتر تمام شود. بیشترشان دچار سوء تغذیه شدید هستند. هر روز هم که داخل کیف دانشآموزان را نگاه می کنم چیزی به غیر از یک کف دست نان بهعنوان خوراکی همراهشان نیست.
در مدرسه دو سطل بزرگ داریم که یکی مخصوص کاغذهای باطله و دیگری مخصوص زبالههای دانشآموزان است، اما در طول مدتی که اینجا هستم فقط تکههای نان خشک شده را در آن سطل دیدهام و حتی از زباله خوراکیهای ارزان قیمتی مثل بیسکوییت یا کیک هم خبری نیست. به این خاطر من و چند معلم دیگر مدرسه دوست داشتیم به بهانهای جشنی ترتیب دهیم تا دانشآموزان یک روز خاطره انگیز را سپری کنند. خوشبختانه به همت یکی از بانوان خیر تهرانی این بهانه جور شد و همزمان با روز معلم، جشنی برای دانشآموزان ترتیب دادیم. دانشآموزان از شدت هیجان سر از پا نمیشناختند. این هیجان وقتی صد چندان شد که آنها را به سمت حیاط پشتی مدرسه هدایت کردیم. درست زمانی که آنها سرگرم مسابقه و بازی بودند سفره غذا را در حیاط پشتی پهن کرده بودیم و در پایان جشن از آنها خواستیم به آنجا بروند.
شادی و هیاهوی دانشآموزان فراموش نشدنی بود. خیلی از آنها تا به آن روز چلو مرغ، نوشابه، ماست و خیارشور نخورده بودند و برای اینکه خواهر و برادر و پدر و مادرهایشان هم طعم آن غذاها را بچشند حتی ظرفهای غذا را باز نکرده و به بهانه اینکه میل ندارند غذا را با خودشان به خانه بردند.»
میرگل ادامه داد: با اینکه روز بسیار خوبی بود و دیدن شادی دانشآموزانم بهترین هدیهای بود که تا آن روز گرفته بودم، اما هدیه دانشآموز کلاس اولیام تمام دنیای مرا تغییر داد. «خدارحم 7 ساله است، جشن که تمام شد، از دور صدایم کرد، جلو آمد، کیسه نایلونی را که در دست داشت جلوی چشم هایم گرفت و گفت «آقا معلم روزتون مبارک»، همین که هدیهاش را گرفتم بسرعت دوید و از آنجا دور شد. او متفاوتترین هدیهای را که یک معلم میتواند از دانشآموزش به یادگار داشته باشد به من داد. یک ویفر و یک کیک شیرین عسل را داخل کیسه نایلونی پیچیده و بهعنوان کادوی روز معلم به من اهدا کرده بود. با اینکه تا آن روز هیچ وقت این خوراکیها را دست «خدا رحم» ندیده بودم اما با نهایت صداقت خوراکیهایی را که خودش دوست داشت به من هدیه داده بود تا زیباترین خاطره را در نخستین سال کاریام برای من بسازد.»
دستانی کوچک و هدیهای بزرگ
در گوشه دیگری از حیاط مدرسه «آل طه» دخترکی ریز نقش با دستان کوچکش کاری کرد که بزرگترها انگشت به دهان ماندند. او با انتخاب هدیهاش به مناسبت روز معلم بزرگترین درس را به معلمی آموخت که همه توان خود را صرف شادی دانشآموزان زادگاهش کرده است. برای اینکه بتوانم «اسما» را پیدا کنم با چندین نفر صحبت کردم تا به شماره تماس پدرش رسیدم. مردی 34ساله که شکم 8 فرزند قد و نیم قدش را به سختی پر میکند، در فاصلهای دورتر از روستا مشغول کارگری بود. وقتی ماجرا را برایش توضیح دادم حرفی برای گفتن نداشت چراکه نمیدانست دخترش چه هدیهای را برای روز معلم درنظر گرفته بود. به ناچار شماره تماس یکی از اقوامشان را داد. با آن مرد تماس گرفتم و از او خواستم تلفن همراهش را به خانه خانواده «نُهتانی» ببرد تا بتوانم با اسما صحبت کنم. جالبتر آنکه مادر اسما هم نمیدانست دخترش برای روز معلم چه هدیهای به مدرسه برده بود.
«جمیله دَه مَرده» با 33 سال سن، مادر 8 کودک است. میگفت «شوهرم صبح زود از خانه بیرون میرود و تا شب که به خانه برگردد هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم تا کمک خرج خانواده باشم، برای همین زیاد از درس و مدرسه بچهها خبر ندارم. خدا را شکر اسما دختر عاقلی هست و کارهای خودش و خواهر و برادرهای کوچکترش را هم انجام میدهد. درسش هم خوب است و توقع زیادی از ما ندارد، برای همین من و جمعه – همسرش را میگفت – از بابت اسما خاطر جمع هستیم.»
اینطور که میگفت چشمهای اسما و یکی دیگر از بچههایش ضعیف شده اما پولی ندارند تا برای آنها عینک بخرند و اسما هنوز از عینک شکستهاش استفاده میکند. البته بچهها تغذیه خوبی هم ندارند و جمیله هر روز با کم خرجترین خوراکیها، غذاهایی درست میکند که فقط شکم بچهها سیر شود و بعد از اینکه متوجه شده بود دخترش بهعنوان هدیه روز معلم، یک عدد نان محلی را کادو پیچ کرده بود، او هم با نهایت سخاوت خندید و گفت «دخترم با ارزشترین دارایی خانهمان را برای معلمش برده است.» اما اسما که صدای دلنشین او را از کیلومترها دورتر و از طریق خطوط تلفن میشنیدم برای اینکه آن هدیه را برای معلمش ببرد چند روزی فکر و در مورد آن هدیه با دوستانش هم مشورت کرده بود. تُن صدایش زیر بود اما پر از شادی کودکانه، با اینکه زندگی روی خوشاش را به اسما و خانوادهاش نشان نداده، او هنوز در هزارتوی زندگی گم نشده و صداقت مخصوص کودکان در کلماتش موج میزد. همان اول که شروع به صحبت کرد، گفت: «میخواستم نونهای بیشتری برای معلمم ببرم ولی کاغذ کادویی که از دوستم گرفته بودم فقط به یک نون لواش میرسید. من هر روز با خودم نون میبرم و زنگهای تفریح میخورم برای همین دلم میخواست به معلم چیزی هدیه کنم که خودم هر روز میخورم. روی کادو هم نوشتم از طرف اسما برای معلم.»
آموزگاران سرزمین آفتاب
«من شنیدم که دخترهای شهر مانتو و کیف و کفشهای قشنگ دارن و توی دفترهای خوش رنگ مشق مینویسن، اما من به جای همه اینا دوستای خوبی دارم که با هم خوشحال هستیم. برای همین دوست دارم وقتی بزرگ شدم معلم بشم تا به بچههای شبیه خودم کمک کنم.»اسما مانتو و کیف مدرسه ندارد، او به جای مانتوی مدرسه، پیراهن تزئین شده با سوزن دوزیهای زنان بلوچ را به تن میکند، کتاب و دفترهایش را داخل یک کیسه پلاستیکی میگذارد و با دمپایی به مدرسه میرود، اما اینطور که خانم معلم - نرجس نور قدیمی- میگوید بهقدری خنده رو و مهربان است که ظاهرش به چشم نمیآید و فقط چهره معصوم و خندان او است که در ذهن میماند؛ «بعد از سالهای زیادی که از تدریسم میگذرد، اسما غافلگیرکننده و تکان دهندهترین هدیه را به من داد و بخشندگی بزرگترین درسی بود که او در عین تنگ دستی به من آموخت. تنها داراییاش را به من هدیه داد تا به من یادآوری کند تنها داراییام را به دانشآموزانم هدیه کنم به این امید که در سایه محبت خالصانهام به بالاترین مراحل موفقیت نزدیک شوند.»
اسما و خدارحم، مشتهایی هستند نمونه خروار. کودکان سرزمین آفتاب تشنه محبتند، کافی است برای آنها قدمی برداری تا با سخاوتی که خاص خودشان است آرامش و شادمانی را هدیه ات کنند. این کودکان از کنار کوچکترین مهربانی هم بسادگی عبور نمیکنند و با همان دستان کوچکشان، حتی با نوشتن نامهای چند خطی یا ترسیم نقاشی ساده اما پر از صداقت و پاکی، انگیزه زندگی را در وجودت بیدار میکنند شبیه به همان انتخاب ساده اما اثربخش اسما و خدارحم که معلمهایشان را به برداشتن گامهای پرانرژیتر در جاده پرپیچ و خم زندگی دعوت کرد.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
تجاوز وحشیانه به زن کارمند تهرانی در پارک / مرد معتاد به اعدام محکوم شد+عکس
پسر مُرده پیش ازاهدای اعضای بدنش زنده شد! + عکس
وصیت نامه عاشقانه زن 18 ساله اردبیلی قبل از خودکشی
قتل همسر 35 ساله و دایی 60 ساله در یک ماجرای ناگفته! / در جیرفت رخ داد
مراوده سیاه دختر جوان تهرانی با فرزین / زن و مردی در پارک جنگلی مرا از مرگ نجات دادند + عکس
قتل دختر 3 ساله با روح شیطانی عمه!
پدر عصبانی چاقوی قصابی را زیر گلوی پسر 9 ساله اش گرفت! / زنش درخواست مهریه کرده بود!
گلایه های فرماندار شهر ری / جسد مومیایی کشف شده با رعایت موازین شرعی دفن شد
قاتل دانش آموز 10 ساله مشهدی به زودی اعدام می شود + عکس
سرنوشت مبهم 2 غواص جان باخته در خلیجفارس + عکس و جزئیات
سقوط مرگبار مرد جوان از بالای برج مخابراتی در خیابان پیروزی تهران
دولت تدبیر وامید !!!!!!!!!!!!
من که از خواندن مطالب بالا قلبم درد گرفت انشاالله مقامات تصمیم گیر گوش شنوا و چشم بینا داشته باشند که ندارند
امیدواریم روزی برسه که به شهرهای مرزی هم برسن ایران فقط تهران و شیراز و اصفهان نیست !!!!!!!!! فقط وقتی جنگ میشه ما مرز نشینا میشیم ملت غیور گرچه این حرفا فایده نداره اما اینو بدونین وقتی که روزهای سختی ما روزهای خوشحالی شماست روزی میرسه که روزهای سختی شما میشه کوچه علی چپ ما !!!!
وزارت کشور می تواند با ازمایش دی ان ای اتباع ایرانی بدون شناسنامه را احراز هویت کند و سریع به این بندگان خدا شناسنامه بدهد تا بیش از این در رنج و عذاب نباشند.
چه نظری بدهیم یعنی مسولان مرده اندیااگرکاری نمیتونندبگنندیک هفته با فرزندان خودبروندانجا وبگذارنندفرزندیا نوه شان انجا درس بخوانند.البته بعضی ازاشرارمنطقه باعث این فقرهستند.
خدایا کسانی که حق این مردم فقیر را می خورند با هر لقمه یه سرطان بگیرند امین اقای نوبخت از روی این بچه ها خجالت بکش