آتش نشانی که پیاز داغ یک ماجرا را زیاد کرد! / نوجوان داخل پتو را به بیمارستان بردم
حوادث رکنا: سالها از بازنشستگیام میگذرد. به پیشنهاد یکی از دوستان، در تاکسی تلفنی او مشغولبهکار شدم تا هم فال باشد و هم تماشا. یک روز پس از یک تماس با دفتر، من مأمور شدم مسافر را به مقصدش برسانم. مسافر مرد جوانی بود که همزمان با سوار شدن، خطاب به من گفت: «سلام دایی، چطوری؟» اول فکر کردم تکیهکلامش است اما وقتی پرسید که «مرا نمیشناسی؟» با تعجب پرسیدم: «مگه شما منو میشناسی؟» که گفت: «من هیچوقت شما و محبتتونو فراموش نمیکنم.»
خیلی تعجب کرده بودم. او که بود که مرا کاملا میشناخت ولی من حتی یکبار هم ندیده بودمش؟ وقتی از او پرسیدم و توضیح داد، فهمیدم موضوع از چه قرار است.
من بازنشسته آتشنشانی مشهد هستم. سالها قبل در ایستگاه۶ مشغول فعالیت بودم که اعلام کردند یک مکانیکی دچار آتشسوزی شده است. خودمان را سریع رساندیم به خیابان رسالت. توی محل حادثه، مشخص شد که شاگرد مکانیکی در اشتباه رایجی که معمولا توی مکانیکیهای زیادی دیدهام، برای اینکه لباسهایش زود تمیز بشود، آنها را درون بنزین نم کرده و هنگام شستوشو، ناگهان دچار حریق شده بود.
بعد از اینکه آتش را خاموش کردیم، این پسربچه را سریع توی یک پتو پیچیدیم و به بیمارستان رساندیم. آن سالها مثل امروز همهچیز منظم و بهروز نبود و اگر میخواستیم اورژانس خبر کنیم، میترسیدیم که این بچه از دست برود. تعداد بیمارستانهای آن زمان کمتر و خیلی شلوغتر از حالا بودند.
پزشک Doctor بیمارستان چون سرش خیلی شلوغ بود این نوجوان سوخته را قبول نمیکرد. به دکتر گفتیم: «این بچه پدر ندارد و خرج دو خواهر و مادرش را او میدهد. اگر اتفاقی برایش بیفتد، یک خانواده از هم میپاشد.»
با توضیحات ما که از صاحبکارش شنیده بودیم و البته کمی هم پیازداغش را زیاد کرده بودیم، دل دکتر به رحم آمد و او را پذیرش کرد. بعد از اینکه این پسر نوجوان درمان شد و جای زخمهای شدیدش پانسمان شد، تمام هزینه بیمارستان را یکی از همکارانم حساب کرد. بعد هم داروهایش را گرفتیم و و او را به خانهشان رساندیم. برای اینکه مادرش شوکه نشود، ابتدا یکی از همکاران به در خانهشان رفت و بعد از اینکه ماجرا را به مادرش گفتیم، او را به خانه بردیم و تحویل مادرش دادیم. دستورهای پزشکی را هم به آنها گفتیم و تا آن روز، دیگر از آن پسربچه خبری نداشتم تا اینکه فهمیدم مسافرم همان نوجوان است که حالا بزرگ شده و ازدواج کرده است و خودش صاحب دو فرزند است. او میگفت: «هر وقت بچههایم را میبوسم، یاد مهربانیهای پدرانه شما میافتم و آن را هیچگاه فراموش نمیکنم.»
روایتگر این خاطره محمدیوسف صالحی، یکی از آتشنشانان مشهد، است که پس از سالها خدمت و امدادرسانی به شهروندان، لباس مقدس آتشنشانی را از تن درآورد و بازنشسته شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
-
دانلود آواز باشکوه معین ! / آهنگ پریزاد !
سلام خدا به زندگیش برکت بدهد و در دوران بازنشستگی خوش بگذارند و امام رضا ع پشت و پنا هش باشد