میهمانی کثیف پیرزن همسایه برای زن جوان
حوادث رکنا: زنی جوان که می خواست شوهر و بچه هایش را بکشد رازگشایی کرد.
زمانی که در دام شیشه گرفتار شدم همواره توهم داشته و احساس میکردم افرادی مدام مرا تحت نظر دارند و میخواهند به من صدمه بزنند تا این که روزی در همین حال چاقویی را از آشپزخانه برداشتم و برای از بین بردن افراد مزاحم به سوی همسر و فرزندانم حملهور شدم که...
زن جوان که در چنگ هیولای سفید گرفتار بود در حالی که عنوان میکرد تنها یک کنجکاوی ساده درباره صدای فندک مرا به سوی نابودی کشاند، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۱۶ ساله بودم که با کامیاب ازدواج کردم. با او در مسیر مدرسه آشنا شده بودم و همین موضوع به مشکلی جدی درادامه زندگی مشترکمان تبدیل شد چرا که کامیاب بعد از گذشت مدتی از مراسم ازدواج نسبت به من سوءظن پیدا کرد و معتقد بود همانطور که با او در خیابان آشنا شدهام ممکن است با یک آشنایی خیابانی دیگر به او خیانت Cheat کنم در حالی که از این گونه رفتارهای کامیاب آزرده خاطر بودم. مرگ نابهنگام مادرم نیز بر ناراحتیهای روحی من افزود و دچار افسردگیهای شدیدی شدم. با وجود همه این مشکلات به تحصیل ادامه دادم و مقطع متوسطه را به پایان رساندم. این در حالی بود که صاحب ۲ فرزند نیز شده بودم اما احساس تنهایی و بیماریهای روحی رهایم نمیکرد. با خود اندیشیدم برای فراموش کردن خاطرات تلخ از دست دادن مادر باید محل سکونتم را تغییر بدهم تا به آرامش نسبی دست یابم و بدین ترتیب تنوعی در زندگیام ایجاد کنم. این گونه بود که محله قدیمی دوران کودکیام را رها کردم و به یک واحد آپارتمان کوچک در نقطه دیگری از شهر نقل مکان کردیم.هنوز مدت زیادی از سکونت ما در طبقه دوم این ساختمان نمیگذشت که متوجه شدم شب هنگام صداهایی شبیه روشن و خاموش کردن فندک از طبقه پایین منزلمان به گوش میرسد. حس کنجکاویام برانگیخته شده بود و دوست داشتم با هر بهانهای نزد پیرزن ساکن در طبقه پایین بروم تا علت این موضوع را جویا شوم بالاخره به بهانه دادن آش نذری شبی نزد پیرزن رفتم و او را در حال استعمال مواد مخدر Drugs صنعتی دیدم. پیرزن با خوشرویی مرا به منزلش دعوت کرد در حالی که زن جوان دیگری نیز کنار او موادمخدر مصرف میکرد. آن شب پیرزن از انرژی مضاعف و فراموش کردن غم و غصهها در پی مصرف شیشه سخن گفت و مرا نیز تشویق به استعمال آن کرد. از آن روز به بعد پیرزن و دوستان جوانش تنها همنشین من شده بودند. اما وقتی همسرم ماجرا را فهمید که من دیگر آلوده هیولای سفید شده بودم . حتی چند روز قبل در حالت توهم احساس کردم افراد مزاحمی قصد آزار مرا دارند به همین خاطر با چاقو به سوی فرزندانم حمله کردم ولی همسرم بلافاصله چاقو را از من گرفت و فرزندانم را به خانه خواهرش برد. پیرزن هم وقتی متوجه درگیری خانوادگی ما شد دیگر مرا به خانهاش راه نداد. اکنون من ماندهام و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر