7 شب پس از عروسی فهمیدم سینا با منشی اش رفت و آمد شوم دارد
رکنا: با دیدن چهره جذاب و ظاهر زیبای «سینا» همان سوسوی شمع اعتقاداتم نیز خاموش شد.
«عشق پوشالی» چشمانم را کور کرده بود و تنها «سینا» را در گردش روزگار می دیدم. آن قدر دلباخته و شیفته او شده بودم که آتش جهنم را نیز به جان خریدم تا چشمان زیبای او به جز من، هیچ کس را نبیند اما آن روز ...
به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، دختر جوان درحالی که ریزش اشک هایش فرصت سخن گفتن را از او گرفته بود و فریاد می زد من تاوان پشت پا زدن به اعتقاداتم را پس می دهم، به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: روزی که به خواستگاری سینا پاسخ مثبت دادم انگار در آسمان ها پرواز می کردم.
با آن که خانواده ام از نظر مذهبی و اعتقادی با خانواده سینا تفاوت زیادی داشتند و رغبتی به این ازدواج نشان نمی دادند اما من احساس غرور می کردم چرا که او پسری خوش تیپ و جذاب بود و جایگاه اجتماعی خوبی داشت.
می دانستم خیلی از دخترها تلاش می کنند تا با سینا ارتباط داشته باشند حتی برخی از آن ها را هم می شناختم ولی در این میان من سوار بر اسب آرزوهایم شده بودم و سینا در کنارم قرار داشت. هنوز یک هفته از برگزاری مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم همسرم با منشی شرکتش ارتباط دارد.
دنیا دور سرم چرخید اما فقط سکوت کردم. انتظار نداشتم سینا بعد از ازدواج هم به روابط خیابانی خودش ادامه بدهد با این همه جرئت نمی کردم به خانواده ام چیزی بگویم چرا که سینا فقط انتخاب خودم بود. از این موضوع چیزی به همسرم نگفتم اما او که متوجه رفتار سرد من شده بود مثل همیشه با زبان نرم و گرمش مرا قانع کرد که دیگر با کسی ارتباط نخواهد داشت.
از آن روز به بعد من به همان اعتقادات نیم بندم نیز پشت پا زدم تا سینا را در کنار خودم حفظ کنم. چادر را کنار گذاشتم وبا پوشیدن لباس های نامتعارف به همراه سینا به مجالس پارتی می رفتم تا او احساس حقارت و تنهایی نکند، می خواستم مانند خواهر شوهرم باشم و هرچه همسرم خواست برایش فراهم کنم.
خانواده ام با دیدن این وضعیت و نوع پوششم با من قطع رابطه کردند. مادرم می گفت خجالت می کشیم تو را دختر خودمان معرفی کنیم! طولی نکشید که همه از من گریزان شدند و من ماندم و سینا! ولی برایم مهم نبود، می خواستم همسرم خطا نکند و چشم به دختران دیگر نداشته باشد. می دانستم با این کارها آتش جهنم را به جان خریده ام ولی نمی توانستم همسرم را در کنار دختر دیگری ببینم.
چندین ماه بود که احساس می کردم سینا دیگر سر به راه شده است چرا که در همه مجالس، پارتی ها و رفت و آمدها کنارش بودم اما باز هم حرکات و رفتارش نشان می داد که با زن دیگری ارتباط دارد تا این که روزی پس از یک تلفن مرموز به بهانه جلسه ای در شرکت، از خانه خارج شد و من هم او را تعقیب کردم. باورم نمی شد او در پارک ملت درست مقابل چشمان من دست دختری را گرفت که چند سال قبل با او رابطه داشت. سینا با آن دختر در حال قدم زدن بودند که مرا مقابل خودشان دیدند...
دلم به حال آن دختر سوخت که چگونه خام حرف های شوهر بی غیرتم شده بود و من قربانی هوس بازی های سینا! شاید هم تاوان پشت پا زدن به اعتقادات مذهبی ام را پس می دادم و ... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
اخبار اختصاصی رکنا را از دست ندهید:
جزییات ناگفته قتل عام خانوادگی استاد دانشگاه در تهران/مرگ 5 تهرانی در یک جنون هولناک + فیلم و عکس
نقشه ماهرانه دختر ۱۶ ساله برای ۵ سال اخاذی از مرد پولدار اصفهانی + عکس
اعدام برای پستچی شیطانی در دادگاه انقلاب تهران +عکس
قتل عام 3 عضو یک خانواده در شامگاه دیروز خیابان یخچال
بازگشت به زندگی ناباورانه دختر بچه ای که به قتل رسیده بود +عکس
چاقویی که دسته اش را برید! / هوتن معلم پیر را زیر مشت و لگد گرفت
اشک پشیمانی قاتل کم سن در جلسه دادگاه تهران
گروگانگیری خواستگار کینهای در ولنجک تهران+عکس
وقتی راز سیاه داماد روز قبل از عروسی لو رفت / پدر عروس طلاق خواست
شکایت پرستار از مأمور پلیس +عکس
مرگ تلخ دختر 15 ساله تبریزی در انفجار کوره آجرپزی
آبروی برباد رفته پرستو دختر نوجوان تهرانی در دوستی با پسر دانشجو
دستگیری سارق مسلح 2 میلیارد تومان طلاهای بازار زرگران میاندوآب + فیلم و عکس
گفتگو با قاتلی که 2 بار از مرگ گریخت و ...
ازدواج های شوم یک زن جوان تهرانی + عکس
کشف تجارت مرگبار مافیای گوشت های آلوده در ایران
فیلم گفتگو با اژدها شرور معروف تهران / او بدون لباس در برابر خبرنگار ایستاد + عکس
ماجرای 4 ساعت زجرکش شدن مهرنوش دانش آموز نخبه زیر اتوبوس اردو + عکس
خواننده جوان موسیقی پاپ در بیمارستان بستری شد + عکس
فوری / قتل عام و خودکشی اعضای یک خانواده در خیابان یخچال
تصمیم عجولانه یک جوان تحصیلکرده
پیدا شدن جسد پسر 18 ساله پس از 4 روز جستجو در رودخانه زیاران + تصاویر
سرشناس ترین قاتلان زنجیره ای ایران را بشناسید+ تصاویر
داستان قشنگی بود