به خدا التماس کردم که نجاتم بده!
رکنا: اگر محبت می دیدم،بدون شک معتاد نمی شدم و امروز می توانستم موفق تر باشم. کمبود محبت از من یک معتاد ساخت.
کم حرف، تُن صدای بسیار آرام و نگاه نافذ، مشخصات مرد تحصیلکردهای است که قرار است داستان زندگیاش را تعریف کند و بگوید چه شد که سراغ مواد مخدر Drugs رفت و بعد با ارادهای قوی خودش را از گرداب آن بیرون کشید. امیر 50 ساله است با سابقه 30 سال اعتیاد به مواد مخدر. 30 سالی که نتیجه یک سهل انگاری از طرف خانوادهاش بود. شاید اگر میدانستند امیر به چه چیزی احتیاج دارد، با جان و دل نیازش را برآورده میکردند.
پدر او پیمانکار شرکت نفت بود و وضع مالیاش هم حسابی خوب. همه چیز برای او در پول خلاصه شده بود و همین که بچههایش از نظر مالی تامین میشدند، راضیاش میکرد. تا حدی که وقتی امیر دوم راهنمایی بود، خودروی فولکس زیر پایش بود؛ چیزی که برای بچههای آن زمان مثل یک رویا بود. اما مشکل او که آن موقع یک نوجوان بود، پول نبود و با پول هم حل نمیشد.
امیر با جملات شمردهای قصه زندگیاش را اینطور ادامه میدهد: «من فکر میکنم پدر و مادرهای ما بلد نیستند چطور جوابگوی نیازهای بچههایشان باشند. همین باعث میشود که در سن رشد، خلأهایی از نظر محبت، توجه، احترام، عزت نفس و... داشته باشند. وقتی اینها در زندگی یک نوجوان نباشد، جذب بیرون و افراد مختلف میشود تا خودش را تامین کند. همینها در خانواده من یا نبود یا خیلی کمرنگ بود. حسرت یک آغوش پدرانه، بوسه و کشیدن دستی به سر به دلم مانده بود.
به خاطر همین چیزها بود که خیلی کم به خانه میرفتم و بیشتر وقتم در خانه فامیل و دایی و پدر بزرگ میگذشت. این وسط برای اینکه تائید دوستانم را بگیرم، به من توجه کنند و احترام بگذارند، تعارف سیگارشان را رد نکردم. وقتی سیگار را طرفت میگیرند که بیا پُک بزن، با خودت فکر میکنی که ضایع است بگویم نه، میگیری و اولین پک را میزنی. بعد احساس بودن و وجود داشتن به تو دست میدهد. احساس میکنی بزرگ شدهای. بچه که بودم همیشه فکر میکردم. سیگار مال آدم بزرگهاست. پس کسی که سیگار میکشد، بزرگ میشود. من هم به خاطر ارزشی که دلم میخواست پیش آنها داشته باشم، همرنگ آن جماعت شدم. 20 ساله که شدم رفتم سراغ حشیش. چون عاملی بود که ما جوانها را دور هم جمع میکرد. حشیش که میکشیدم، چشمانم قرمز و گشاد میشد، احساس گرسنگی شدیدی میکردم و زیاد میخندیدم، حالا به هر چیزی. یکساعت تمام روی آن چیز قفل میکردیم و میخ میشدیم. با سابقههایی که حشیش میکشیدند گفتند نفازولین بریز داخل چشمت تا قرمزیاش از بین برود و لو نروی.»
اعتیاد و زندگی مشترک
امیر چهارشانه بود و هیکلی. خوب هم غذا میخورد. همینها باعث شد تا خانوادهاش هیچوقت به او شک نکنند و نفهمند که مواد مصرف میکند. با اینکه مواد مصرف میکرد، اما قید درس و ادامه تحصیل را نزد و سال 68 وارد دانشگاه شد. خوابگاه دانشجویی گرفت و طبیعی بود که بساط مواد با دوستانش آنجا هم برقرار باشد.
«قبل از دوران دانشجویی تریاک میکشیدم، اما با حشیش جور در نمیآمد و برای همین رفتم سراغ تریاک. 8-7 سال تمام تریاک مصرف کردم. اوایل خیلی خوب بود و جذبش شده بودم.
سرخوشی داشت و سرحالم میکرد و قدرت عجیبی برای کار و فعالیت پیدا کرده بودم. تا یکسال تریاک کشیدم و بعد هم به شکل خوردنی مصرفش کردم. چون نه وقتش را داشتم و نه جای مناسبی برای کشیدن.» در همان دوران دانشجویی امیر ازدواج کرد و موادش هم همچنان به راه بود. اما طوری مصرف میکرد که همسرش متوجه نشود. ولی بالاخره دستش رو شد و این بار علنی و همراه با دوستانش مواد مصرف میکرد. همسرش وقتی فهمید امیر اعتیاد دارد، ابتدا ناراحت شد، اما با آن کنار آمد. چون برادران خودش هم مصرف کننده مواد مخدر بودند.
«درسم که تمام شد، بهعنوان مهندس ماشینهای راهسازی فارغالتحصیل شدم. تخصص من روی ماشینهای تسطیح اراضی بود. بعد از فارغالتحصیلی در یک شرکت استخدام و در قسمت ماشینآلات مشغول به کار شدم. مدتی بعد رفتم آمریکا و چند سالی هم همانجا ماندم و تجربه بیشتری در زمینه تخصصم به دست آوردم. دلم میخواست همسرم هم کنارم باشد، اما نیامد. در آمریکا هم مصرف موادم ادامه داشت و آنجا کوکائین مصرف میکردم. چون آزاد بود و کسی هم کاری نداشت. مدتی هم برای کار در دبی بودم و زمانی که برای مرخصی به ایران میآمدم، با خودم تریاک و شیره میبردم. چون از نظر تهیه مواد در مضیقه بودم. همان زمان که در دبی بودم، با اینکه عشق و علاقه زیادی میان من و همسرم وجود داشت، از هم جدا شدیم و بچهها را هم با خودش برد.» نفسی چاق میکند و با همان صدای آرام ادامه میدهد: «پدرم که فوت کرد، برگشتم ایران. از مرگش ناراحت نشدم. اینجوری نبود که حس کنم با مرگ او زلزلهای در زندگیام بهوجود آمده یا وزنه سنگینی را از دست دادهام. چون هیچ حرف مشترکی با هم نداشتیم. خیلی عادی با موضوع برخورد کردم.»
عزت نفسم را قربانی مواد مخدر نکردم
در گیر و دار مشکلات مختلف و تنهایی که امیر با آنها دست و پنجه نرم میکرد، برای آرام کردن خودش اینبار سراغ شیشه رفت. نهتنها آرام نشد که روح و روانش را به هم ریخت. بدن و دهانش را خشک کرد و عصبیتر شد، طوری که به قول خودش حتی به خودش هم میپرید. بعد از دو سه بار مصرف برای همیشه کنار گذاشت و هر کس به او تعارف میکرد، قبول نمیکرد. پولی که در نتیجه سالها تلاش جمع کرده بود، کم کم خرج شد و یک وقت به خودش آمد و دید دیگر هیچ پولی ندارد. بعضی از مصرف کنندهها به امیر پیشنهاد دادند که ضایعات جمع کند و با فروشش، پول موادش را دربیاورد.« عزت نفسم قبول نکرد که این کار را انجام دهم. حتی گفتند که از صندوق صدقات پول برداریم که باز هم زیر بار نرفتم. غذای درست و حسابی هم نداشتم و کل چیزی که میخوردم، یک نوشابه و کیک بود. یک شب مانده بودم توی پارکی که بغل راه آهن است. ساعت 3-2 شب بود. مستاصل و درمانده شده بودم و آرزوی مرگ میکردم. شروع کردم به داد زدن سر خدا که چرا باید زندگیام به اینجا کشیده شود؟ تقاص چه چیزی را پس میدهم؟ به خدا التماس کردم که نجاتم بده. در همین حال بودم که یکی از همبازیها (مصرفکننده) از کنارم رد شد. آن موقع شب وقت جولان دادن همبازیها بود.» لبخندی میزند و ادامه میدهد:« پرسیدم جایی را سراغ نداری که پول نگیرند و ترک کنم؟ گفت نه ولی شاید شهرداری برنامهای داشته باشد. صبح که شد رفتم شهرداری. اجازه ندادند برم داخل. گفتم میخواهم بستری شوم و ترک کنم.» از ته دل برای کسی که کمکش کرد تا ترک کند دعا میکند و میگوید: «خانمی بیرون آمد و گفت چنین جایی نداریم اما آدرس سرای امید طلوع را داد و گفت برو آنجا ببین خدا چه میخواهد. آمدم و خدا را شکر مشکلم حل شد و حالا حدود دوسال از پاکیام میگذرد و هیچ وابستگی به مواد هم ندارم.»
هیچ معتادی نباید از درد اعتیاد بمیرد
سرای امید طلوع فضایی دارد که درد بین همه تقسیم میشود و هیچکس تنهایی درد نمیکشد. بعد از ورود، یک نفر که بیش از همه پاکی دارد به عنوان راهنما انتخاب میشود و او ما را با 12 قدم آشنا میکند. من هم بعد از ورودم به اینجا یک راهنما انتخاب کردم و حالا هفتهای یک روز یک ساعت با راهنمایم جلسه قدم دارم. با 12 قدم فهمیدم که زندگی من فقط برای امروز است؛ نه دیروز و نه فردا. علاوه بر این ما پروسه آب درمانی هم داریم و روزی چند بار زیر دوش آب سرد میرویم که قویترین داروی ترک اعتیاد است و هیچ داروی دیگری به ما نمیدهند. الان هم حالم خوب است و هفتهای سه روز دوره فنی حرفهای میروم. به محض اینکه مدرک و وام بگیرم، کسب و کاری راه میاندازم. اینجا فهمیدم که آخر خط وجود ندارد و هیچ معتادی نباید از درد اعتیاد بمیرد.
سرا به حمایت دولت و مردم نیاز دارد تا دامنه فعالیتهایش را برای کمک به مصرفکنندههای مواد مخدر گسترش دهد تا این رویه خوب به شهرستانها هم کشیده شود. به امید آن روز.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر