دعوت های شوم زن شوهردار از خواستگار خواهر کوچکترش /سحرمدام مرا به خانه اش می برد

ساعت 8 صبح 26 آذر 94 زن جوانی هراسان با کلانتری 17 مهرویلای کرج تماس گرفت و از قتل همسرش خبر داد. با اعلام موضوع به بازپرس ویژه قتل دادسرای کرج، بلافاصله تیمی از کارآگاهان جنایی در محل حادثه حاضر شده و با جسد خونین مرد 40 ساله‌ای به نام «فرشاد» روبه‌رو شدند که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود.

پس از انتقال جسد قربانی به پزشکی قانونی، همسر وی تحت بازجویی قرار گرفت. «سحر» با اظهار بی‌اطلاعی از ماجرای کشته شدن همسرش گفت: دیشب فرزندانم به خانه عمویشان رفتند و همانجا ماندند. همسرم نیز که مردی معتاد و فروشنده مواد مخدر و فاسد بود، دیروقت به خانه آمد. من صبح زود برای خرید نان از خانه خارج شدم اما وقتی برگشتم، 2 مرد نقابدار را دیدم که با عجله از خانه بیرون دویدند. وارد حیاط که شدم، همسرم را زخمی و خون آلود دیدم. نیم‌ساعتی سعی کردم زخم‌هایش را ببندم تا مانع خونریزی شوم اما نتوانستم مانع مرگش شوم. وقتی دیدم نفس نمی‌کشد با داد و فریاد، همسایه‌ها را صدا کردم.

با توجه به اظهارات همسر مقتول، مأموران به تحقیقات میدانی درباره اخلاق و برخورد قربانی در محل زندگی‌اش پرداختند. اما در تحقیقات مشخص شد برخلاف اظهارات این زن، همسرش مردی مورد اعتماد و خوشنام بوده که فروشگاه تلفن همراه داشته و همیشه با نصیحت و میانجیگری سعی در حل اختلاف دوستان و همسایگان داشته است. با اثبات دروغ‌پردازی‌های همسر مقتول و تأخیر او در گزارش حادثه به پلیس و اورژانس، این زن به‌عنوان مظنون تحت نظر قرار گرفت و با دستور قضایی تماس‌های تلفنی و پیامک‌های «سحر» بررسی شد.

کارآگاهان در بررسی‌ها دریافتند وی از مدت‌ها قبل با شخصی در خرم‌آباد ارتباط تلفنی داشته و این تماس‌ها شب قبل از جنایت بیشتر نیز شده است. بدین‌ترتیب پس از کشف هویت مالک خط تلفن همراه – آرش- به دستور نیابت قضایی برای دستگیری پسر جوان و انتقال وی از خرم‌آباد به دادسرای جنایی کرج صادر شد.

پسر 21 ساله که در عملیات غافلگیرانه پلیس دستگیر شده بود، ابتدا سعی کرد منکر هرگونه اطلاعی از جنایت و ارتباط با همسر مقتول شود. اما پس از ساعت‌ها بازجویی فنی و پلیسی سرانجام لب به اعتراف گشود و در حالی که بشدت اشک می‌ریخت، گفت: همه این بدبختی‌ها از روزی شروع شد که به خواستگاری دختر مورد علاقه‌ام رفتم. عاشق «سپیده» بودم و فقط او را می‌خواستم. اما از نظر مالی و خانوادگی، در سطح پایینی بودم. «سپیده» به من اطمینان داد که به پایم می‌نشیند تا روزی که بتوانم پس‌اندازی داشته باشم و به زندگی‌مان سر و سامان بدهم. او دختری قانع و نجیب بود و من خودم را با او خوشبخت می‌دیدم تا اینکه یک روز به من پیشنهاد داد که با خواهر بزرگترش «سحر» (همسر مقتول) آشنا شوم. او تصور می‌کرد با جلب رضایت «سحر» می‌توانیم رضایت پدر و مادرش را به‌دست آوریم و وساطت خواهرش، همه مشکلاتمان را حل می‌کند.

وی با ناراحتی ادامه داد: اما «سحر» برخلاف «سپیده»، رفتارهای عجیب و پیچیده‌ای داشت. او پیشنهاد داد از این به بعد ارتباط من و خواهرش قطع شود و او به‌عنوان واسطه پیغام‌های ما را به هم برساند. هر دو در کمال سادگی پذیرفتیم و «سحر» قول داد تا یک‌سال آینده، مراسم عروسی‌مان را برگزار کند. بدین‌ترتیب من از «سپیده» دور شدم و هر روز منتظر پیامی از او به‌واسطه سحر می‌شدم. حتی یکی دوبار که دختر جوان با من تماس گرفت و گریه کرد، از او خواستم دیگر تماس نگیرد و به قول‌مان به خواهرش پایبند بماند تا زودتر شرایط ازدواجمان فراهم شود. مدتی بعد هم به پیشنهاد خواهرش، سیم‌کارت تلفن همراهم را عوض کردم تا «سپیده» نتواند با من تماس بگیرد. در این مدت، بارها خواهرش بامن قرار ملاقات گذاشت و هر بار که به خرم‌آباد می‌آمد، مرا می‌دید تا به‌قول خودش شناخت بیشتری از من پیدا کند. اما یک‌روز به بهانه اینکه وضعیت ‌خانه و خانواده‌ام را ببیند، به خانه‌مان آمد. مادر و خواهرانم به عروسی رفته بودند و او گفت منتظر برگشتن‌شان می‌ماند. ساعت‌ها طول کشید و من با دستپاچگی برایش شام آماده کردم. اما او نقشه شومش را اجرا کرد و مرا به دام انداخت.

«آرش» با یادآوری آن روز گفت: «سحر» مرا از خواهرش جدا کرد و خودش وارد رابطه‌ای مبهم با من شد. او ادعا کرد که از همسرش جدا شده است اما چون این موضوع را از فامیل پنهان کرده‌اند هنوز با هم در خانه مشترکشان در کرج زندگی می‌کنند. او با ابراز عشق و علاقه، مرا به دام کشاند و این پایان ماجرای عشق من و خواهر کوچک‌ترش بود. «سحر» مدام از کرج به خرم‌آباد می‌آمد و مرا نیز چندین بار به خانه‌اش در کرج دعوت کرد. وضعیت مالی و زندگی او در سطح خوبی بود و رابطه ما ادامه داشت تا اینکه یک روز «سحر» از من خواست همسر سابقش را از میان بردارم تا مزاحم زندگی و خوشبختی‌مان نباشد. اما من جرأت این کار را نداشتم و طفره می‌رفتم. همه چیز تمام شده بود تا اینکه در یک عروسی با پسر 18 ساله‌ای به نام «نریمان» آشنا شدم. او دانش‌آموز بود و مشکل مالی داشت. «سحر» تلفنی قول داد 6 میلیون تومان برای قتل همسرش بدهد که «نریمان» هم وسوسه شد. روز بعد با هم به طرف کرج رفتیم. «سحر» فرزندانش را به میهمانی فرستاده بود و همه شرایط مهیا بود. صبح زود، به خانه‌اش رفتیم. همسرش در را باز کرد و ما به بهانه اجاره کردن مغازه‌اش با او همصحبت شدیم. مرد جوان وقتی فهمید از راه دور آمده‌ایم، دلش سوخت و چون هوا سرد بود، پیشنهاد داد برای صرف چای وارد خانه شویم، «سحر» در طبقه پایین پنهان شده بود و به ما اشاره کرد که کار را شروع کنیم. من و نریمان هم به او حمله کردیم و چند دقیقه بعد هم از آنجا گریختیم.

با اعتراف‌های تلخ پسر فریب‌خورده، دیگر همدستش نیز دستگیر و بازداشت شد. وی نیز اعتراف‌های «آرش» را تأیید کرد و گفت که پس از جنایت، به شهرشان برگشته و منتظر دستمزدشان شده است. بدین‌ترتیب «سحر» به اتهام معاونت در قتل بازداشت شد و در بازجویی‌‌ها اعترافات دو پسر جوان را پذیرفت.

پرونده به شعبه دوم دادسرای کرج فرستاده شد و بازپرس با صدور قرار مجرمیت برای 3 متهم، پرونده را به شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز فرستاد.

این در حالی بود که «نریمان» ادعای جنون داشت. به این ترتیب متهم برای معاینه روانپزشکی به پزشکی قانونی فرستاده شد، اما وی با همدستی بستگانش متواری شد.با وجود فرار این متهم دادگاه رسیدگی به پرونده آغاز شد و قاضی هدایت رنجبر رئیس شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز و 4 قاضی مستشار پس از برگزاری جلسه محاکمه و شنیدن دفاعیات متهمان، «آرش» و «نریمان» را به اتهام مشارکت در قتل عمدی به قصاص نفس- اعدام- و «سحر» را به 7 سال زندان محکوم کردند. با توجه به فرار «نریمان» این متهم به‌طور غیابی محکوم شد و تلاش برای دستگیری‌اش ادامه دارد.

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.