شیرین به ازدواج فکر نمی کرد و فقط از من ارتباط پنهانی می خواست!
رکنا: مرد جوان نگران بود و می گفت: اگر اتفاقی برای مادرم بیفتد یک عمر دچار پشیمانی و عذاب خواهم شد و نمی دانم چه طور خودم را ببخشم.
او تازه عمل قلب باز کرده و این فشار اصلا برتیش خوب نیست.
طفلکی بعد از ازدواج من خوشحال بود و می گفت تنها ارزویش این بودکه مرا در رخت دامادی ببیند.
مادرم بعد از مرگ پدر خدا بیامرزم برای من و خواهرم هم پدر بود و هم مادر. البته برادر بزرگم نیز سنگ تمام گذاشت و حق پدری به گردن ما دارد.
مرد جوان با گفتن این جملات کمی ارام شده بود.
او در پاسخ به این سوال که برای چه اعلام شکایت کرده ای گفت:اجازه بدهید موضوع را از اول برای تان تعریف کنم.
یک سال قبل به طور اتفاقی با دختری به نام شیرین آشنا شدم.
او را برای ازدواج انتخاب کرده بودم. اما هرموقع می خواستم در مورد خانواده اش و شرایط آنها برای داماد آینده شان حرفی بزنم طفره می رفت.
در عین حال این رفتارش را به حساب حساسیت های او برای شناخت بیشتر از من می گذاشتم.
چند ماه گذشت. اما شیرین همچنان دمق بود و حاضر نشد اطلاعاتی در مورد خانواده اش بدهد. حتی این اواخر هرموقع از ازدواج حرف می زدم جواب سربالا می داد و می گفت تا ببینیم قسمت چه باشد.
او می خواست رابطه ای پنهانی داشته باشیم و وقتی فهمیدم مرا برای ازدواج نمی خواهد خودم را عقب کشیدم.
من ریش و قیچی به دست مادرم سپردم و او هم دختر یکی از اقوام را برایم خواستگاری کرد.
مراسم ازدواج من و افسانه خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می کردم سر گرفت.
اما شیرین بعد از ازدواجم دست بردار نبود و مدام برایم ایجاد مزاحمت می کرد.اودر برابر کم توجهی هایم می گفت حالت را می گیرم.
به حرف هایش توجهی نکردم و البته نمی دانستم چه نقشه ای برایم کشیده است.
او چند روز بعد از این ماجرا با زنی معتاد که ادعا می کرد مادرش است به در خانه ما آمدند سرو صدا راه انداختند که آبروی دخترشان را به باد داده ام و قصد شکایت دارند. بیچاره مادرم مبلغی کف دستشان گذاشت تا بروند و شرشان را کم کنند.
اما چند روز بعد دوباره سر و کله شیرین و آن زن پیدا شد. آن روز افسانه خانه ما بود. مادرم می ترسید همسرم بویی ببرد. از طرفی پدر و مادرش هم قرار بود به خانه ما بیایند.
مادرم هراسان و مضطرب دوباره مبلغی پول به آنها داد و خواهش و التماس می کرد بروند و دست از سرمان بردارند.
اما توپ شان پر بود و انگارحق سکوت بیشتری می خواستند. مادرم که تازه عمل قلبی انجام داده با این وضعیت دچار فشار عصبی شدیدی شد و حالش به هم خورد.
او را بلافاصله به بیمارستان رساندیم و تحت مراقبت های ویژه پزشکی قرار گرفته است.
حالا همسرم نیز از موضوع ارتباط من و شیرین که در حد یک گفتگوی تلفنی و ارتباط در فضای مجازی بوده آگاه شده و با سوال های پی در پی خود عذابم می دهد. شیرین هم دوباره به محل کارم آمده بود و ادعا می کرد نگران حال مادرم است.
می دانم او دست بردار نیست و از طرفی به خاطر جلب اعتماد همسرم و این که ثابت کنم هیچ علاقه ای به شیرین ندارم و از طرفی دست از سر زندگی ام بردارد اعلام شکایت کرده ام.
در پایان باید بگویم یک اشتباه کوچک و دلباختگی به دختری که شناخت درست و حسابی از او نداشتم باعث شد چنین مشکلاتی به سرم بیاید. من اشتباه کردم و دچار چنین دردسری شدم.
تنها چیزی که ارامم می کند این است که حال مادرم کمی بهتر شده و امیدوارم هر چه زودتر به خانه برگردد و سایه اش روی سرم باشد برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
شما گفتیو ما هم باور کردیم