با چشم خودم دیدم که شوهرم با یک زن در ارتباط است اما جرات نداشتم کاری بکنم!
رکنا: با همان لگدی که مرا راهی بیمارستان کرد مهرش را هم از دلم بیرون انداخت، ولی نمی دانم اشتباهی که پس از 15 سال آرامش و آسایش زندگی ام را متلاشی کرد اما ...
زن جوان در حالی که غمی جانکاه در چهره اش موج می زد و عنوان می کرد از بیان ماجرای تلخ زندگی ام شرم دارم به کارشناس اجتماعی گفت: وقتی با «نوذر» ازدواج کردم تازه در یک شرکت دولتی استخدام شده بودم و شوهرم نیز در یک شرکت خصوصی مشغول به کار بود.
آن روزها همانند خیلی از زوج های موفق دست به دست هم دادیم تا زندگی زیبایی را با کمک یکدیگر بسازیم. چند سال به همین ترتیب سپری شد تا این که سال گذشته شرکتی که همسرم در آن کار می کرد به دلیل مشکلات مالی منحل شد. او که دیگر از خانه نشینی خسته شده بود چاره ای جز مسافرکشی با پراید سواری اش پیدا نکرد.
این بود که یک روز صبح خودرو را استارت زد و راهی خیابان ها شد با آن که مسافرکشی شغل سختی بود اما نوذر همه تلاش خود را برای تامین هزینه های زندگی به کار گرفته بود. با وجود این، ورق زندگی من از روزی برگشت که همسرم با یکی از مسافرانش دوست شد. آن مرد به مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود و همسرم به خاطر دلسوزی همه تلاشش را به کار برد تا او را به زندگی بازگرداند وقتی نوذر ماجرای اعتیاد جعفر را برایم تعریف کرد من هم در کنار همسرم قرار گرفتم و او را در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کردیم. همین موضوع موجب شد تا نوذر با خانواده جعفر آشنا شود اگرچه از روزی که برخوردهای خیلی صمیمانه نوذر با همسر جعفر را دیدم دلشوره و سوءظن عجیبی پیدا کردم، اما به خاطر اعتمادی که به همسرم داشتم به دلم نهیب زدم تا جرقه های سوءظن را خاموش کنم ولی هرچه رفت و آمد آن ها بیشتر می شد ترس و وحشت من هم از یک حادثه تلخ افزایش می یافت.
طولی نکشید که جعفر اعتیادش را کنار گذاشت اما رفتار و حرکات و حتی نوع پوشش همسرم تغییر کرد. او با خرید گوشی هوشمند مدام در شبکه های اجتماعی با خانواده جعفر و یک زن در ارتباط بود. من همه چیز را به چشم خودم می دیدم اما جرأت ابراز آن را نداشتم چرا که از آبروی خود و خانواده ام می ترسیدم. از سوی دیگر هم چگونه می توانستم با بیان این موضوع زندگی مردی را که به تازگی از مواد افیونی رها شده است به جهنم تبدیل کنم. این بود که پیشنهاد مسافرت یک هفته ای را مطرح کردم ولی تنها جسم همسرم با من همسفر شده بود.
با یادآوری خاطرات گذشته سعی کردم او را از گردابی آگاه کنم که در آن در حال غرق شدن بود. در نهایت وقتی آن چه در دلم بود را بازگو کردم نوذر عصبانی شد و با کتک کاری مرا راهی بیمارستان کرد. وقتی مادرم در بیمارستان به ملاقاتم آمد تازه فهمیدم که دچار سوءظن زشتی شده ام چرا که نوذر آن جملات عاشقانه در شبکه های اجتماعی را از طرف من و برای مادرم ارسال می کرد حالا مانده ام که...
ارسال نظر