داستانکهای سینمایی رضا کیانیان/14
از کتاب این مردم نازنین / بازیگرِ پولدار!
رکنا: هر روز شما را به خواندن یک داستان کوتاه سینمایی از رضا کیانیان در کتاب این مردم نازنین و یک فنجان چای دعوت می کنیم.
روز ـ داخلی ـ هواپیما
با هایده (همسر) و علی (فرزند) میرفتیم مشهد. صندلی کنار من، دختر جوانی نشسته بود. از همان اول معلوم بود که خوشحال است روی صندلی کنار من نشسته. از لبخند ملایم و نگاههای زیرچشمیاش مشخص بود. هِی جابهجا میشد و میخواست هر طور شده سر صحبت را با من باز بکند. بالاخره بعد از اینکه مهماندار پذیرایی معمول را انجام داد و داشت ظرفها را جمع میکرد، دخترک به سرعت ظرف مرا برداشت و به مهماندار داد. من تشکر کردم و او ادامه داد ...
بعد از همهی حرفهای معمول، گفت «من آدرس خونهی شمارو هم بلدم». برایم جالب بود. پرسیدم کجاست؟ گفت زعفرانیه. به او گفتم خانهی من زعفرانیه نیست. او ادامه داد و گفت «حتا میدونم خونهتون چه شکلیه» و جزء به جزء خانهی زعفرانیه را توضیح داد. خانهیی هزاروپانصدمتری که عمارت آن در میان باغ قرار دارد، با سالنها و اتاقهای زیاد، پلهها و ...
دیدم در ذهن تماشاگران سینما Cinema چقدر پولدارم.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر