معرفی رمان: ببر سفید / عریانی روح بالرام در برابر مخاطب خیالی و درحقیقت در برابر خودش
رکنا: «بالرام حلوایی» ماجرای زندگی خودش را در 7 شب یا به عبارتی در 7 فصل زیر نور چلچراغی بزرگ بازگو میکند؛ چلچراغی که نماد نور و روشنایی و خروج راوی از ظلمت است اما از چگونه ظلمتی؟
به گزارش رکنا، در کتاب ببر سفید بالرام از حوادث و جریاناتی میگوید که منجر به موفقیت و پیشرفت او در زندگی شده است و او را از یک راننده فقیر و بیمایه به مردی بزرگ و مهم بدل کرده است. او ضمن بازگویی آنچه گذشته برای مخاطبی خیالی که ظاهرا نخست وزیر چین است، با مقایسه وضعیت دو کشور هند و چین و نیز، مقایسه قانونمندی کشوری نظیر آمریکا با هند، از فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر هند و از سلطه زیر لایه حاکمیت کهنه انگلستان و از زد و بندهای زیر جلکی اربابان و سران حاکم در هند میگوید که از نوشیدنیای که اشراف هند مینوشند گرفته، تا رفتار و باورهاشان را تحت تاثیر قرار داده است.
بالرام به عمد از نکبت و کثافتی که به اسم دموکراسی هندوستان را فراگرفته و به لجن کشیده تا شکاف و فاصله وحشتناکی که میان طبقه فقیر و غنی وجود دارد، میگوید؛ شکافی که حد وسط و میانه و اعتدال را از بین برده و جامعه را به دو طیف فقیر و غنی، در دو سوی یک دره عمیق تقسیم کرده است؛ دو طیفی که یا آنقدر ثروتمند و بیدردند که به چیزی جز لذت و پول نمیاندیشند یا آن قدر فقیر و گرسنه که تنها میتوانند به یک چیز بیندیشند: نیاز.
درواقع بالرام به بهانه روایت زندگی اش خود را در برابر مخاطبی خیالی عریان میکند و این نه فقط عریانی روح بالرام در برابر مخاطب خیالیاش و درحقیقت در برابر خودش، که عریانی یک جامعه از واقعیتهای حاکم بر آن است. بالرام به پاسخ آنچه چنین جامعهای برایش به ارث گذاشته است، همچون الهه انتقام از کشوری میگوید که بهشت و جهنم را در دو سوی مرزی باریک دارد، در حالی که هیچ قاعده و نظمی را بر نمیتابد. در این کشور، همه چیز را با پول میشود خرید، حتی قانون را و در آن امنیت و آرامش هیچ معنایی ندارد.
واقعیتهایی که از زبان بالرام درباره زندگی و وضعیت هند روایت میشود، تکان دهنده و حقیقی است و نمایانگر جامعهای است که شالوده آن با بهره کشی از انسان هایی ضعیف بنا شده است؛ نظامی که در آن سوسیالیست بزرگ یک آرمان وعده داده شده است برای تحقق آرزوهایی که هرگز رنگ عمل به خود نمیگیرد؛ چراکه مردم آن جامعه همه واقعیتها را به عنوان حقی مسلم پذیرفتهاند. در جایی از قصه، بالرام اشاره میکند که این مردم فقیر حتی توان و شهامت دزدیهای کلان را نیز ندارند چون خود را سزاوار چیزهای کلان و بزرگ – هرچیزی که باشد - نمیدانند و به اندک قانعند.
با این حال بایرام در همین شکل روایت داستانش که بیشتر شبیه هجویهای تلخ است، به استهزای نظام حاکمی میپردازد که ارزشهای انسانی را لجن مال و آلوده کرده است. آنچه تاثیر این بازنمایی را بیشتر میکند، طنز جاری در زبان روایت است که از شدت سیاهی آن میکاهد، در عین حال که آن را کاریکاتوروار نیز منعکس میکند.
معلوم نیست چرا راوی داستان - یعنی بالرام که در انتهای رمان به آشوک شارما تغییر نام میدهد تا زندگی تازهای را آغاز کند - زندگی اش را برای شخصی به نام جیابائو روایت میکند. جیابائو نخست وزیر چین است؛ نخست وزیر کشوری آزاد که اگر چه دموکراسی ندارد، مردمش رفاه و آسایش دارند؛ چیزی که کنایهای است از فاصله حرف تا عمل و این البته چیزی است که بالرام به آن اشاره میکند و معتقد است که در هند هیچ چیز به جز دموکراسی ارزشمند نیست!
تعبیر «ببر سفید» که موجودی نایاب است و بنابر آنچه در رمان (ص۳۶) اشاره میشود، در هر نسل فقط یکی از آن پدید میآید، اشارهای نمادین به همین مطلب است. درواقع ببر سفید سمبل عصیان و تحول است.
به نظر میرسد آراویند آدیگا [Aravind Adiga] - نویسنده جوان هندی - تلاش داشته ضمن روایت قصهاش به نقد شرایط و فرهنگ حاکم بر جامعه هند نیز بپردازد؛ شرایطی که تغییر یا بهبود آن جز به دست مردمی که اجزاء آن جامعه را تشکیل میدهند، ممکن نیست. به همین دلیل است که رمان با نگاهی انتقادی به رفتار و اعمال طبقه ثروتمند و به باورهای طبقه فرودست میپردازد؛ طبقهای که افراد آن وضعیت خود را به عنوان یک امر واقعی پذیرفتهاند و هیچ گاه تصور نمیکنند باید حرکتی کنند یا چیزی را تغییر دهند.
منبع: کتاب نیوز
ارسال نظر