خاطرات جالب نوشیروان کیهانی زاده از خبرنگاری در حوادث
عکس دردسرساز قاتل شهرنو تهران برای خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات
رکنا: خاطرات روزنامه نگاران قدیمی دیرزمانی است که از مطالب پُرمخاطب رسانه ها شده است و همچنین مشاهده نگاری روزنامه نگاران. این خاطرات به دو صورت انتشار می یابد، یکی نقل از پادداشت های روزنامه نگار و دیگری مصاحبه با او و این مصاحبه قطع شدنی نیست.

خاطرات روزنامه نگاران قدیمی دیرزمانی است که از مطالب پُرمخاطب رسانه ها شده است و همچنین مشاهده نگاری روزنامه نگاران. این خاطرات به دو صورت انتشار می یابد، یکی نقل از پادداشت های روزنامه نگار و دیگری مصاحبه با او و این مصاحبه قطع شدنی نیست.
به گزارش رکنا، در یک نظرسنجی به طریقه علمیِ «میدیا ریسرچ» که در سال 2009 به عمل آمد معلوم شد که مقامات کشورها ـ انتخابی و انتصابی، بیشترین مخاطبان خاطرات روزنامه نگاران و به ویژه روزنامه نگاران پیشکسوت هستند که این حرفه را از خبرنگاری آغاز کرده اند، زیرا که پندآموز است و بر وسعت معلومات می افزاید و در عین حال جالب است.
بر این پایه، از یکی از دو حادثه نگار قدیمی کشور که هنوز به رغم 88 ساله شدن و تجربه حدود 68 سال روزنامه نگاری به کار قلم ادامه می دهند خواستیم که خاطرات ژورنالیستی خود و به ویژه از دوران حادثه نویسی را برایمان ارسال دارند تا درج کنیم. این دو روزنامه نگار؛ محمد بلوری و نوشیروان کیهانی زاده (دکتر کیهانی زاده) هستند که هر دو متولد 1315 و هر دو حادثه نویسی را از 1336 و در دو روزنامه رقیب ـ کیهان و اطلاعات آغاز کرده اند و هردو از زمان تأسیس روزنامه ایران در سال 1373 به دعوت دکتر وردی نژاد همکار این روزنامه شدند. کیهانی زاده ستون دانش و زندگی را دایر کرد، ولی بلوری به همان حادثه نویسی ادامه داد. ما نخست سراغ دکتر کیهانی زاده رفتیم تا خاطرات 68 سال روزنامه نگاری خود به ویژه از دوران حادثه نویسی را برایمان بفرستد که درج کنیم و سپس از محمدبلوری چنین دعوتی خواهیم کرد.
آغاز مسیر روزنامهنگاری نوشیروان کیهانی زاده
کار روزنامه نگاری را در پی گذراندن نخستین دوره آموزش روزنامه نگاری ایران و از نخستین روز شهریور 1335 (22 آگوست 1956) از میز اقتصادی روزنامه اطلاعات آغاز کردم. تعیین میز با سردبیر و با توجه به خالی بودن جا (اصطلاحا حوزه خبری = ژورنالیست بیت) بود، البته نظر دبیر میز، خواست خبرنگار، تجربه، معلومات عمومی و تخصّص علمی را در نظر می گرفتند. این دوره آموزش روزنامه نگاری به همّت موسسه مطبوعاتی اطلاعات برگزار شده بود. در امتحان ورودی آن صدها نفر شرکت کردند که تنها 13 نفر پذیرفته شدند. آزمایش بر پایه استعداد و علاقه به روزنامه نگاری و نیز معلومات عمومی بود. یکی از قبول شدگان، من (نگارنده) بودم. دانشجویان در ساعات صبح در اتاق خبر روزنامه کارآموزی می کردند و در ساعات بعد از ظهر در کلاس درس حضور می یافتند. استادان (مدرّسان) از آمریکا، بلژیک و فرانسه دعوت شده بودند و نیز چند استاد ایرانی.
یکی از استادان دعوت شده از آمریکا برای تدریس در آن دوره «پروفسور ویلسون رئیس گروه آموزش روزنامه نگاری دانشگاه یوتا» بود. وی در یکی از جلسات درس گفته بود که رونویسی و تنظیم اطلاعیه های روابط عمومی هر سازمان، خلاصه و یا اِدیت کردن نطق های رسمی و مصاحبه های عمومی، کار نویسنده نشسته اتاق خبر و یا دبیر میز است و نه خبرنگار و هر تحصیلکرده رشته های دیگر می تواند این کار را بکند، کار خبرنگار؛ رفتن و یافتن یک رویداد، یک اقدام، یک تصمیم، یک تحول و یک حادثه با جزئیات کامل (جمع آوری شش عنصر خبر) است. یافتن و تشریح یک نظریه تازه و همچنین اظهارنظر درباره یک تصمیم و اقدام و حادثه نیز کار خبرنگار است و بنابراین کار خبرنگار نشستن پشت میز و تلفن کردن و تنظیم اطلاعیه های واصله نیست و تلاش او، اصطلاحا؛ میدانی (از این گوشه به آن گوشه رفتن) باید باشد و ....
اصول خبرنگاری از نگاه پروفسور ویلسون
این اظهارات پروفسور ویلسون در گوش من بود و خرسند شدم که مرا به میز اقتصادی (بیزنس دِسک) فرستاده بودند زیرا که دبیر آن مهدی بهره مند نه تنها دکتر در اقتصاد بود بلکه بیش از ده سال پیشینه خبرنگاری و عمدتا در روزنامه کیهان داشت. به علاوه، آدمی بخیل نبود و حاضر بود کمک کند و تلفن های خصوصی منابع غیر دولتی خبر و آگاهان از مسائل را که قبلا به دست آورده بود در اختیار بگذارد و راهنمایی کند. قدی کوتاه داشت و بر زبان انگلیسی کاملا مسلط. [بهره مند که مدتی هم سردبیر روزنامه اطلاعات شد از بنیانگذاران روزنامه آیندگان بود].
بهره مند پس از دو، سه هفته استعدادیابی و پی بردن به روحیه، روانشناسی، عقاید و منِش من، پوشش اخبار بازار و شرکت ها و امور کشاورزی ـ از هر نوع را به من سپرد. این انتصاب بر شادی من افزود زیرا که (جز حوزه وزارت کشاورزی) باید می رفتم و کنکاش می کردم و خبر به دست می آوردم. برای مثال: برای کسب خبر قیمت پشم که در اصطلاح بازار، می گفتند «مظنّه» به تاجران مربوط مراجعه و یا تلفن می کردم و با جمع بندی اطلاعات بدست آمده و مطالعه سابقه تجارت پشم در آرشیو روزنامه [در آن زمان از کامپیوتر، اینترنت و آنلاین که کار را آسان، ولی بعضا نادقیق کرده است اثری نبود] خبر مربوط را می نوشتم و به دبیر میز می دادم که پس از ادیت و تیتر نویسی آن و سبک و سنگین کردنش و اینکه آیا ارزش چاپ شدن (مخاطب) دارد به میز سردبیری برای ارسال به حروفچینی (در آن زمان سُربی) می فرستاد. در مورد شرکت ها، فهرست تغییرات و تاسیس شرکت های تازه را هر روز آخر وقت از سازمان ثبت شرکت ها که مدیر آن؛ روزنامه نگار قدیمی ـ مهدی نراقی بود می گرفتم و به یکایک مسئولان آن شرکت ها تلفن می کردم و چرا و چگونه ها و ... را جویا می شدم با رقیبان بالقوه شرکت و آگاهان دیگر تماس می گرفتم و پس از به دست آوردن هر شش عنصر، خبر آن را می نوشتم. [در آن زمان، تهران بمانند همه شهرها در جهان دارای دفتر تلفن بود که امروزه فاقد آن است و کار تحقیق و یافتن افراد و موسسات دشوار]. در مزایده و مناقصه های دولتی و حرّاج های عمومی شخصا حاضر می شدم و اگر می دیدم که تقلّب در کار بوده آن را هم می نوشتم که این کار مرا دچار چند درد سر ساخت.
چالشهای کسب خبر و خطرات تحقیق میدانی
پس از مدتی متوجه شدم که در کسب اخبار اقلام کالا در بازار (از لحاظ عرضه و تقاضا) سرم کلاه می گذارند مثلا اگر زمینه (عرضه) پشم در بازار کم است به من که عمدتا تلفنی تماس می گرفتم می گفتند «فراوان» است و روی دستشان مانده تا برپایه فرمول عرضه و تقاضا که قیمت را تعیین می کند، برای خرید از شهرستان و روستا (گلّه دار) برایشان گران نباشد. وقوف بر این واقعیت، مرا دچار انفعال نکرد بلکه کارم را دشوار و وقتگیر ساخت زیراکه مراجعات به محل و تماس با خرده پاها و خرده فروش ها را افزایش داده بودم. این مراجعات حضوری و تحقیقات بیشتر برایم درد سر آفرین شد و ازجمله یک بار بر سرکشف گران شدن نمک طعام نزدیک بود جان خود را از دست بدهم.
پرونده افزایش ناگهانی قیمت نمک
قضیه از این قرار بود: یک روز دکتر مهدی بهره مند دبیر وقت میز اقتصادی روزنامه اطلاعات به من [کیهانی زاده] که یکی از خبرنگاران آن میز بود گفت که خبری در شهر پیچیده است که بهای نمک طعام دفعتا 10 برابر شده است، برو تحقیق کن و جریان را بنویس، درج کنیم تا بگوش دولت برسد، شاید که مسئله حل شود.
با پذیرفتن خطر، همانند یک کارآگاه پلیس دست به تحقیق زدم و به این نتیجه رسیدم که یک تاجرِ نمک که در عین حال صاحب و یا اجاره دار یک معدن نمک هم بود از سایر معدنداران خواسته بود که درآمد خودرا طبق آخرین صورتِ دفتر فروش، از او بگیرند و معادن را تعطیل کنند و چون با این عمل، زمینه نمک در بازار تقریبا به صفر رسیده بود و معدن او تنها معدنی بود که به کار ادامه می داد، لذا بهای نمک را تا حدّی که می خواست بالا بُرده بود و صدای دولتی ها هم در نیامده بود.
نتیجه تحقیق خود را به صورت یک خبر اینوستیگیتیو تنظیم کردم و به دبیر میز دادم که در صفحه اخبار اقتصادی روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.
دعوت مشکوک یک تاجر نمک از خبرنگار
تاجر مورد بحث که دفتر مرکزی اش در خیابان فردوسی، اول کوچه روزنامه کیهان و مقابل شعبه مرکزی وقت بانک صادرات بود به نگارنده تلفن کرد که برای دریافت اطلاعات بیشتر (اصطلاحا؛ توضیحات) در این باره، به دفتر او که در طبقه دوم ساختمان وقت واقع بود بروم.
در آنجا به جای دریافت اطلاع بیشتر، با مردی سبیلو که چاقویی در دست داشت و با لحنی خشن تهدید می کرد رو به رو شدم. در آن اطاق، مرد دیگری هم بود. برای نجات جان از نیش چاقو، از یک لحظه غفلت فردِ چاقو به دست استفاده کردم و خود را از بالکن دفتر به پیاده رو خیابان فردوسی (مقابل بانک صادرات که کمی پایین تر از بانک مسکن قرار گرفته بود و در آن زمان ساختمان بانک مسکن به اُپرای تهران شهرت داشت) افکندم که بر یک چرخ طوّافی (سبزی فروش دوره گرد) فرود آمدم و پایم آسیب دید و برای این که میوه فروش از اعتراض دست بردارد و امکان فرار داشته باشم یک 20 تومانی که در آن زمان بزرگترین اسکناس ایران و ارزشمند بود به وی دادم و لنگان ـ لنگان و در حالی که از ناحیه پا خونریزی داشتم خود را با تاکسی به بیمارستان سینا که از محل حادثه فاصله ای چندان نداشت رسانیدم و برای اینکه بیمارستان ـ طبق معمول آن زمان ـ جریان را تلفنی به پلیس اطلاع ندهد و پرونده قضایی تشکیل نشود گفتم که از پلکان منتهی به پشت بام خانه سقوط کرده ام! (و عملی جرمانه صورت نگرفته است).
احتمال درگیر شدن در پرونده قضایی
می دانستم که اگر پرونده قضایی تشکیل شود، بازنده خواهم بود، زیرا کسی را نداشتم که از من دفاع کند. مؤسسه مطبوعاتی اطلاعات که از ورود به هرگونه جنجال اجتناب می کرد اگر از جزئیات آگاه می شد احتمالا مرا برکنار می ساخت و می دانیم که روزنامه نگاری یک عشق است و نمی شود آن را بدون تحمّل آسیب روانی تَرک کرد. در آن زمان تعداد روزنامه های تهران اندک بود و ناشران دو روزنامه بزرگتر (کیهان و اطلاعات) باهم قرار گذارده بودند که اگر خبرنگاری از یک روزنامه اخراج شود روزنامه دیگر او را تا سه سال نپذیرد و اگر کناره گیری کند، پس از گذشت یک سال.
دیدار با نمایندگان فیات در ایران
این وضعیت مرا به اندیشه تَرک میز اخبار اقتصادی فرو بُرد که رویداد دیگری تصمیم مرا قطعی کرد و این رویداد از این قرار بود:
در امُرداد 1336 (1957 میلادی) سه برادر کاشانچی ها که نمایندگی فروش اتومبیل ایتالیایی فیات را در ایران در دست داشتند [و در کنار جایگاه فروش بنزین دروازه دولت، در خیابان سعدی شمالی و کمی بالاتر از بیمارستان امیراعلم و پایین تر از خیابان شاهرضا ـ انقلاب ـ نمایشگاه داشتند که اینک تمامی این مجموعه ایستگاه مترو دروازه دولت شده است، ولی تابلوی کوچه فیات به حال خود باقی مانده است] مرا به دفتر خود خواستند و حسن و علی کاشانچی برایم توضیح دادند که با ایتالیا توافق شده و به زودی در «تهران نو» کارخانه مونتاژ فیات 110 تاسیس می کنند که محصول آن نخستین اتومبیل مونتاژ ایران خواهد بود و علامت «فیات 110 ساخت ایران» بر آن نصب خواهد شد. این دو برادر در عین حال مرا به نمایشگاه خود که در جوار دفترکارشان بود بردند و یک اتومبیل بسیار کوچک را که تا آن روز ندیده بودم به من نشان دادند و گفتند که «فیات ـ 500» است، تازه وارد کرده ایم و هر دستگاه را ده هزار و پانصد تومان (پول وقت) می فروشیم ـ یک سوم نقد، بقیه به اقساط 36 ماهه.
من قضیه تأسیس نخستین کارخانه مونتاژ اتومبیل ایران را که خبر اول روزنامه شد نوشتم و نیز ماجرای فروش «فیات 500» را ـ جداگانه ـ که در صفحه اخبار اقتصادی چاپ شد.
واکنش نمایندگی فورد به گزارش کیهانی زاده
پس از انتشار خبر فیات 500، مدیر نمایندگی کارخانه فورد آمریکا در تهران (ل. ح.) که در خیابان فردوسی جنوبی نمایشگاه داشت و مرا هم می شناخت به دلیل داشتن رقابت تجاری با کاشانچی ها، به حالت اعتراض به روزنامه اطلاعات آمد و با سناتور عباس مسعودی ناشر وقت روزنامه و ده ها سال یک خبرنگار، ملاقات و مرا متهم کرده و گفته که چرخهای کوچک فیات 500 تاب تحمل چاله های خیابانهای تهران و جاده های ایران را ندارد و روزنامه نباید مبلّغ جنس نامناسب باشد که مسعودی به او گفته بود: من به ندرت قسم می خورم، ولی برای ردّ این اتهام حاضرم سوگند یاد کنم. این آدم (من ـ کیهانی زاده) ضد هرگونه مادیگری است. نماینده فورد گفته بود: خوب، باید ساده باشد و فریب خور و افزوده بود که کرمانی ها اصولا مردمی ساده و بی شیله ـ پیله هستند و نمایندگی فیات با حرف هایش شاید او را تحت تاثیر قرارداده و فریب خورده باشد که چنین خبری را نوشته که تبلیغ است، در آمریکا چنین خبرهایی را به صورت رپورتاژ آگهی منتشر می کنند.
هشدار عباس مسعودی به خبرنگاران
سناتور مسعودی این قضیه را به همان صورتی که اتفاق افتاده بود و در بالا آمد در نخستین جلسه هفتگی نویسندگان موسسه اطلاعات مطرح کرد و هدف او دادن اندرز بود و اینکه خبرنگار نباید سادگی کند و تحت تاثیر قرارگیرد.
پس از پایان حرف های مسعودی، اجازه سخن گفتن خواستم و آنچه را که در طول یک سال خبرنگاری تجربه کرده بودم از دروغگویی منابع خبری و استفاده ابزاری از خبرنگار و ... برشمردم و با تاکید خواستم که به میز حوادث شهری که در شرف ایجاد بود و قرار بود که احمد سروش (داستان نگار متوفی) دبیر آن میز شود منتقل شوم که بیش از آن، واسطه انتقال دروغ و فریب به مردم (مخاطبان) قرار نگیرم. در آن زمان 20 ساله بودم.
تصمیم کیهانی زاده برای ورود به حوزه حوادث
در آن جلسه گفتم که جای من در میز حوادث شهری است زیرا که در آنجا، روزنامه نگار با مردم معمولی سر و کار دارد که منافعی را دنبال نمی کنند تا دروغ بگویند و کلک بزنند و در کتاب شرح حال نویسندگان خوانده ام که داستان نگاران برجسته مخصوصا نویسندگان داستان های کوتاه، خبرنگاران حوادث شهری روزنامه ها بوده اند و مشاهدات عینی، دستمایه و زمینه کار (سوژه) برای آنان شده است.
تورج فرازمند (متوفی در لس آنجلس) سردبیر وقت روزنامه اطلاعات تا آغار به کار میز حوادث و یافتن حوزه خبری در آن میز برای من، مرا دستیار خود کرد (که دستیار سردبیر شدن با یک سال تجربه روزنامه نگاری، کاری بی سابقه بود). فرازمند و سروش هر روز به من یادآور می شدند که خودم باید یک حوزه خبری بیایم (کشف کنم) تا به میز حوادث منتقل شوم.
یافتن حوزه خبری؛ بیمارستانهای حوادث تهران
مسئله یافتن حوزه (ژورنالیست بیت ـ بی ای اِ تی) با مسموم غذایی شدنم در هفته آخر شهریور ماه آن سال حل شد. در بخش مسمومین بیمارستان که پُر از مسموم بود کسانی را هم دیدم که قصد خودکشی کرده بودند. شنیدن شرح احوال آنان این فکر را در من پدید آورد که هر مورد این مسمومیت ها ـ در صورت دنبال کردن ـ می تواند یک خبر خوب و خواندنی شود و نیز سوژه تحقیق برای جامعه شناسان و ....
روز بعد به فرازمند و سروش خبر دادم که «حوزه خبری» یافته ام و آن، بیمارستان های حوادث تهران است. [بیمارستان های سینا واقع در خیابان سپه، امدادی حکیم الملک واقع در خیابان مولوی شرقی و رازی واقع در میدان شاپور ویژه مجروحین تصادفات رانندگی، گلوله و چاقو خوردگان، کتک خوردگان، زمین خوردگان و ...، بیمارستان امیراعلم ویژه مجروحین سوختگی واقع در دروازه دولت و بیمارستان لقمان الدوله ویژه درمان مسمومین].
سردبیر روزنامه و دبیر میز تازه تأسیس حوادث شهری پیشنهادم را پذیرفتند و پس از تصویب «راهکار» که خودم تنظیم کردم به میز حوادث منتقل شدم. طرز کار از این قرار بود که بامدادان به آن پنج بیمارستان بروم و با مرور دفاتر اسامی بیماران تازه وارد و اطلاع از علت ورود و کسب نشانی و نیز کلانتری مربوط (پلیس) و یا پاسگاه ژاندارمری (که در دفتر درج می شد)، پس از انجام تلفن های لازم ـ بمانند یک کارآگاه ـ در محل به تحقیق بپردازم و محصول کار را برنگارم.
نخستین مأموریت کیهانی زاده در میز حوادث
اما در نخستین روز ورود به میز حوادث و پیش از اجرای طرح خود، به دبیر میز تلفن شد که یک قاتل را می خواهند با اتومبیل پلیس به دادسرا منتقل کنند. در آن لحظه جز من، سر میز حوادث کسی دیگر نبود و همه دنبال تهیه خبر رفته بودند، میز عکس (فتوژورنالیست های روزنامه) هم که دبیر آن الف. ک. (یک فعال سیاسی و به قرار اطلاع، متوفی در پاریس) خالی از عکاس بود. دبیر میز عکس یک دوربین قدیمی آلمانی روله فلکس (ویژه فیلم های نواری بزرگ) به من داد تا سراغ قاتل بروم.
اولین گزارش جنایی در شهرنو تهران
اطلاع من از فن عکاسی همان قدر بود که در کلاس روزنامه نگاری تدریس کرده بودند و نَه تجربه عملی. وقتی من به محل انتقال قاتل رسیدم که اورا با دستبند از اتومبیل پلیس خارج می کردند. تنها چند ثانیه وقت داشتم و چون مهارت عکس گرفتن و آن هم با آن دوربین پیچیده سنگین حرفه ای را نداشتم، عکسی را که گرفته بودم از پیشانی (رستنگاه موی سر) به پایین بود. بدون اینکه از من بپرسند که آیا سر متهم به قتل دارای مو بود و یا طاس، در تاریکخانه روزنامه اطلاعات، یک کله پُر موی بر عکس قاتل مونتاژ کردند که یک ساعت پس از توزیع روزنامه (ساعت 3 بعد از ظهر) روزنامه فروش ها به سردبیر تلفن کردند که عکس کیهان از قاتل، او را طاس نشان می دهد و مردم با مشاهده تفاوت عکس تعجب می کنند و ... که سردبیر با عجله صفحه روزنامه را عوض کرد و روزنامه را با صفحه بدون عکس به توزیع داد و گفت که روزنامه های با عکس نادرست را جمع آوری کنند و این کار برای موسسه اطلاعات ده ها هزار تومان (به پول سال 1336) هزینه برداشته بود ولی من بی تقصیر شناخته شدم.
روز بعد، عنایت الله گلستانه خبرنگار حوزه پلیس (و در عین حال قدیمی ترین حادثه نگار ایران که تا هشتاد و چند سالگی در سازمان رادیوتلویزیون دولتی سرگرم کار بود و اخیرا فوت شد) بیمار بود و به روزنامه نیامده بود. در آن روز خبر رسید که در حوالی شهرنو ـ محل زنان تَن فروش وقت مردی را کشته اند. قتل در محله بدنام شهرنو روی داده بود (محله دیوار کشیده شدهِ زنان تنفروش و معروف به قلعه شهرنو که در بهمن ماه 1357 انقلابیون آن را ویران کردند و تبدیل به پارک شده است ـ مجاور بیمارستان فارابی واقع در دروازه قزوین).
سروش مرا مامور تهیه خبر کرد. رفتم و تحقیق کردم و نوشتم. در محل، مقتول معروف به «منصور خُله» بود و من مطلب را با همین نام نوشتم و سروش و یا معاون او حسین شمس ایلی (فراموش کردم کدام یک) منصور خُله را در تیتر آورده بودند که به محض انتشار روزنامه، دوستان و نوچه های منصور و ده ها تن دیگر با چند وانت پُر از چوب و سنگ و چماق ساختمان موسسه اطلاعات را محاصره و خواستار تحویل دادن نویسنده کلمه «خُله» شدند تا او را تیکه پاره کنند و چون دیر آمده بودند و کسی در اتاق خبر نبود به ساختمان حمله بردند و تا رسیدن پلیس شیشه ها را شکستند و .... باز هم من مقصر تشخیص داده نشدم و به حادثه نویسی ادامه دادم. در آن زمان، موسسه اطلاعات دارای کمیسیون تحقیق و تشخیص بود و بدون رای این کمیسیون کسی مواخذه و اخراج نمی شد.
ادامه مسیر در روزنامهنگاری
من 9 سال خبرنگار میز حوادث شهری روزنامه اطلاعات بودم و سپس به مدت سه سال دبیر این میز و پس از آن با ارتقا، مسئول میزهای حوادث، فرهنگی و گزارش روز شدم و از سال 1349 معاون سردبیر روزنامه اطلاعات که بعدا میز اخبار بین الملل بر میزهای زیر نظر من اضافه شد و تا بهار 1359 در آن سمت بودم. همزمان در ساعات شب از دبیران اخبار بین الملل خبرگزاری پارس و بعدا رادیوتلویزیون ملی بودم. با تجربه از دوران خبرنگاری میز حوادث، در سال 1341 یک برنامه روزانه حوادث شهری برای رادیو ایران زیر عنوان «درگوشه و کنار شهر» ساختم که سه سال و چند ماه پخش می شد.
-
خلاصه بازی رئال مادرید 3 - 1منچسترسیتی
ارسال نظر