آهو فیلم بزرگ و پرمحتوایی است!

برای من که پایه های منتقدی ام در کلاس های شادمهر راستین بزرگ شکل گرفت هوشنگ گلمکانی از آنجا آغاز می شود، آیا او را نمی شناختم؟ صد البته که بر پیشکسوت این عرصه که به جای همه ما مهربان است و کاربلد شناخت داشتم اما راستین بزرگ زاویه نگاه ما را نسب به ایشان فرسنگ ها عمیق کرد، تا بدانیم زیر این آسمان کنار چه گوهرهایی نفس می کشیم، فیلم آهو را دیدم.

برای من که همیشه نیمی از نقدهایم به محتوا اختصاص دارد آهو فیلم عمیق و پر محتوایی بود، سعی کردم نظرات دیگران را پیش از نگارش این مطلب بخوانم اما ندیدم کسی با این نگاه آن را نگریسته باشد، اثر مهمی را می بینیم، چوپان را در قامت هدایتگر یک دسته نشان می دهد که همان ابتدا با دیالوگ های خاص خود تکلیف ما را مشخص می کند، می گوید میش دنیا دیده است وقتی بره اش پشت سر او می ایستد او نیز توقف می کند ولی بره جوان است بوی علف تازه کافی است تا او را به سمت خود بکشاند و این را دیالکتیک گوسفندی می نامد، پس در اینجا جامعه را به یک گله تشبیه می کند که در بطن اجتماع وقتی یک پیشرو، یک بزرگی مانند چوپان گله، سکوت می کند حداقل توقع اش پیروی حامیان و سکوت آنان است، وقتی اراده به کنش می گیرد نیاز دارد پیروانش نیز پشت او ایستاده و از آن کنش تبعیت کنند، ریش سفیدان این مسیر دنیا دیده اند و بیگدار به آب نمی زنند اما از جوانان مسیر که تابع شور و هیجان خود می شوند و صبر ندارند، مرزشکنی می کنند و تابوشکنی را دوست دارند، زمین بازی را خراب می کنند و هزینه ای مضاعف می تراشند، بی قائده عمل می کنند و توقع دارند هزینه متحمل شده را به همه تحمیل کنند، پس این جوانان همان بره ای هستند که صدای چوپان را درآورده و می گوید با بوی علف تازه هوایی می شوند پس صحبت های چوپان من را به یاد حدیثی از امام صادق(ع) می اندازد که گله ای گوسفند را نشان داد و فرمود اگر اندازه این گله 17 نفره یاور داشتم قیام می کردم و این درحالی بود که حضرت چند هزار شاگرد داشت!

همانجا که در خلال فیلم یک فایل صوتی به پروانه می گوید شماره ای ناشناس تماس گرفته و درباره تو و فرهاد سوال پرسیده و تقاضا می کند این پیام را پس از شنیدن پاک کند در می یابیم فرهاد مانند بره ای جوان خود را درگیر مسائلی پر هزینه کرده و در انتها که او را با محاسنی بلند و زخم هایی بر صورت می بینیم به درستی گمان خود پی می بریم، حال و هوای جنگل را انتخابی هوشمندانه و مکمل اطلاعاتی می دانم که از فرهاد می گیریم، یاد سیاهکل، یاد مبارزان جنگل، حتی کلیپی از شاملو و آن صدای پر شکوهش که می خواند «گر نه تن زندان تردید آمدی» و آقای کمالی در ماشین گوش می کند نیز همین عطر و بو را دارد، پروانه را مشغول مجسمه سازی می بینیم، مجسمه که تمثیلی از بت های رایج است و کسی که مجسمه سازی می کند و می فروشد خود بهتر می داند چه بتی ارزش نگاه داشتن دارد و کدام را  باید رها کند.

پس تمام حرف فیلم این است که رشد را در تنهایی و عزلت نمی بیند، در زاویه دیگر کسانی که سعی دارند با پذیرفتن سختی ها و فشارهای زندگی و آسیب های روحی روی پای خود بایستند و زندگی فرد گرایانه را تجربه کنند و بار زخم های گذشته را یک تنه به دوش کشند را محکوم به شکست می داند، زنانی با این تفکر را علی رغم آنکه خود را آهویی در میان جنگل می بینند به بره هایی زیبا و معصوم تشبیه می کند که نیاز است یک نفر دغدغه مند آنها را در آغوش کشد و به میان گله که از هر نوعی در آن است ببرد و نیک می دانیم که گله گاو و گوسفند نمادی از صبر و پایبندی به مسیر خود است و از استقامت در روابط اجتماعی و تحمل مشکلات سخن می گوید، پس می خواهد بگوید رشد آدمی در جمع اتفاق می افتد وگرنه بره ای میان یک جنگل راه به جایی نمی برد و من را به یاد آیه دیگری از قرآن می اندازد که فرمود ید الله مع الجماعت، پس انرژی بی نهایت سبب رشد کسانی می شود که فرد محور نیستند.

چوپان گله را بی توجه به تفکر توده ای طورش، ریش سفیدی نشان می دهد که امین است و مراقب گله اش، تا در زاویه ای دیگر تشبیه کند جامعه را به گله ای که همیشه یک دست برتر یک انرژی مضاعف نگاهش به یکایک آنان است، آهو فیلم بزرگی است او وصال را سرچشمه حیات و تعالی می بیند، یکی شدن را سر آغاز زندگی می داند، و برای آن هیچ محدودیتی از سن و سال تا نگرش های زیستی نمی پذیرد و ما نمودش را در انتهای فیلم می بینیم آنگاه که شعله های محبت میان مرد چوپان و بنفشه خانم زبانه می کشد، آنگاه که فرهاد وقتی به خانه متروکه می رسد بجز آینه شکسته و یک تیله چیزی نمی یابد، درست است که آنها یادگار کودکی او بوده اما در اینجا دیگر معنی سابق را نمی دهد، برای من آن تیله چشمان آهویی بود که عزت را در انزوا می دید و حالا که به اندازه کافی صیقل یافته جاماندنش بر طاقچه خانه متروکه به معنی رهاکردن آن نگرش ها بود و خبر می داد که مانند بره ای به میان گله بازگشته و آن آینه شکسته نیز بر معنی گذشته استوار نبود برای من در آن بزنگاه معنی خود شکستن را می داد یعنی بیرون آمدن از آن کالبد کمال طلب که نمی توانست در لحظه زندگی کند و در آرزوی یک زندگی ایده آل به کشتن زندگی حال روی آورده بود.

شاید این فهمی که شخصا از فیلم داشتم برای دیگران مفهوم نباشد، حتی ممکن است غلط باشد اما برداشت من است، شاید بگویند چرا باید این حجم از مطالب در لفافه بیان شود و لازم است بگویم که همیشه آثار برای رقابت گیشه ساخته نمی شوند، گاهی بزرگی فیلمی می سازد که فقط مفهوم برایش مهم است نه تکنیک، گاهی نیز تکنیک مهم است و گاهی بعکس، گاهی گیشه تمام هدف است و گاهی یک نفر فیلمی می سازد که می خواهد الگوی تمام عیاری در مکتب فیلم سازی باشد، پس نیت ها متفاوت است و باور دارم اثر استاد گرانقدر جناب گلمکانی سوای از سبک برسونی آن در دایره مفهوم قرار دارد و این سبک در میان برخی آثار اساتید سینمای ایران امری رایج است، از مفاهیم درخشانش که بسیار تحسین برانگیز بود عبور می کنم و به مباحث فنی می پردازم.

اولین مشکل را در گریم کاراکترها می بینیم، ترمیمی بودند، قابلیت باور پذیری نداشتند، فاقد ابتکار بودند، شخصیت را کاور نمی کردند، به وقت کلافگی، بی خوابی یا بهم ریختگی روحی در ظاهر نمود پیدا نمی کرد، در خواب و بیدار یک شکل عیان می شدند، حین پیاده روی و کار اثری از خستگی در چهره نیز نمی دیدیم.

در میزانسن طراحی صحنه خوبی داشتیم، مکان های مناسبی انتخاب شده بودند، سعی شده بود با قراردادن کتاب ها و فیلم های به خصوصی اطلاعاتی از شخصیت به ما داده بشود اما ابتر بود، طراحی لباس نیز تا حدی قابل قبول بود اما مانند طراحی صحنه دارای نظم نبودند و خیلی ساده از کنارش عبور شده بود.

استفاده از رنگ به طور کلی ضعیف بود، باید طراحی های به خصوصی انجام می شد که اگر از بعد زیبایی شناسی ورود می کردیم پالت های رنگی مناسبی را در قالب طیف های هم پوش می دیدیم و اگر روان شناسی رنگ ملاک قرار می گرفت هر مکان یا لباس خبری از یک رویداد یا یک حالت روحی به ما می داد.

در صداگذاری مشکل جدی بود، با تصویر سینک نشده بود، جاهای بسیاری مکالمه بود اما صدا نبود، صدای محیط خوبی داشت و جایی که صدا بود کیفیت را حس می کردیم، اسیر نویز نبود، افکت های مناسبی داشت هرچند که کافی نبود، موسیقی مناسبی هم برگزیده بود که سعی می کرد کنش را همراهی و تقویت کند اما روی پلان هایی بود که نمی توانستند روی پای خود بایستند.

تدوین مشکل اساسی داشت، شروع خوبی برنگزیده بود، حذف نمای مازاد نکرده بود، زمان های زیادی می گذشت و ما باید شاهد پلان هایی می بودیم که دیدنش هیچ خروجی ای نداشت، کات های بی دلیلی می زد که هیچ اطلاعاتی به ما اضافه نمی کرد، دیزالوهای پی در پی و فیدهای مکرر و موشن هایی کودکانه که هیچ دلیلی برایشان وجود نداشت، اصلاح رنگ و نور بدی شده بود، در جاهایی رنگ درختان رسما بهم ریخته شده بود، اشباع رنگی داشتیم، با این حال روشنایی و تاریکی اکسپوزد نشده و کنتراست در حد قابل قبولی رعایت شده بود، کات ها دارای سکته بود یعنی نتوانسته بود به نمای مناسبی پیوند بزند و این اتصال های نامرتبط ضربه جدی وارد کرده بود، پلان ها چینش مناسبی نداشتند و همین نبض فیلم را گرفته و سرعت را پایین آورده بود.

بازیگران خوبی داشتیم، استاد عزیزم رضا کیانیان عالی بودند، سرکار خانم سهیلا رضوی و حامد کمیلی سعی می کردند نقش را شخصی کنند و به آن بعد دهند که متاسفانه متن دستانشان را بسته بود اما علی مصفا، سپیده آرمان و رضا یزدانی با آنکه سوابق خوبی دارند اما مثبت ظاهر نشدند، انقباض شدید جسمانی داشتند، کلامشان صلبیت داشت، صادقانه نبود، شخصی سازی نکرده بودند، بی روح و سطحی ظاهر شده و انرژی منطبق با صحنه نگذاشته بودند که من بخش عمده آن را متوجه متن چکش کاری نشده ای می دانم که عاقبت دامن همه را گرفت.

و اما فیلمنامه، از آغازش نقد می کنم که جذاب و گیرا نبود، باید همان ابتدا مخاطب را نمک گیر می کرد اما توجهی نکرده بود، دیالوگ هایش چکش کاری نشده بود، بمباران اطلاعاتی می کرد، کلیشه ای و گل درشت بود، به لهجه، لحن، آوا، آداب و رسوم توجهی نشده بود، پلان ها پخته نشده بود، کاراکترها در صحنه بیکار بودند، مونولوگ ها بسیار طولانی بودند و خسته کننده، با طنز هایی خنک، خرده پیرنگی ارائه نمی شد، پیرنگش را مشخص نمی کرد، از روان شناسی شخصیت بهره نمی برد، رازآلود بود اما تعلیق نداشت، عنصر ارتباطی نداشت، اما در نهایت کاراکتر ضد ارزشی داشت که تا انتها تبدیل به ارزش شد و به زندگی طبیعی برگشت، کاشت، داشت و برداشت کاراکترها را رعایت کرده بود و خواست شخصیت را تبیین می کرد.

کارگردان را در عدم نظارت بر صدا، تدوین، اصلاح رنگ و نور، میزانسن، گریم، گرفتن بازی نامناسب از نقش آفرینانش، چکش کاری نکردن فیلمنامه و زوایای نامناسبی که برگزیده بود دارای ضعف و بخاطر محتوای قابل تاملی که با شجاعت تمام ارائه کرد قابل تحسین می دانم.

با آرزوی موفقیت برای یکایک عوامل و چشم انتظار حضور مجدد استاد گلمکانی عزیز در عرصه فیلم سازی.