عشق یک زوج جوان ایرانی لای پرتقال‌ها، بحث‌برانگیز شد

جنگل پرتقال به کارگردانی آرمان خوانساریان و تهیه‌کنندگی رسول صدرعاملی از تازه‌ترین فیلم‌های اکران‌شده در سینماهاست که حال و هوای عاشقانه‌اش، تجربه‌ای متفاوت را برای مخاطبان رقم می‌زند.

آرمان خوانساریان کارگردان جوانی است که در اولین تجربه فیلمسازی بلند خود توانسته است فیلمی با این حال و هوا را روانه پرده سینماها کند و چقدر تلخ که در روزگاری فیلمش شانس اکران پیدا کرده است که سایه سنگین فیلم‌های کمدی، به فیلم‌هایی از این دست، اجازه عرض اندام نمی‌دهد، کما اینکه چنین فرصتی به «تصور» هم داده نشد!

عشق یک زوج جوان ایرانی لای پرتقال‌ها، بحث‌برانگیز شد

 

داستان جنگل پرتقال درباره معلمی به نام «علی بهاریان» و با نام هنری «سهراب بهاریان» است که در رشته نمایشنامه‌نویسی تحصیل کرده و حالا پس از سال‌ها بی‌کاری به تازگی در یک مدرسه به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده است. معلمی آنچنان سختگیر که در عرض ۳ روز ۵ نفر را از کلاس اخراج می‌کند و حالا از طرف مدیر تهدید می‌شود که اگر تا ۲ روز دیگر مدرک تحصیلی‌اش را تحویل ندهد، عذرش را از مدرسه می‌خواهند! اینگونه است که آقای معلم علی‌رغم میل خود به شهر محل تحصیلش در «تنکابن» می‌رود و به این ترتیب فیلم بر بستر روایتگری این سفر پیگیری شده و با شکافتن شخصیت فرهیخته و معلم ادبیات، شخصیتی دیگر از او نمایان می‌شود که سال‌ها پیش در دانشگاه دختری عاشق‌پیشه را مورد آزار و اذیت قرار داده است و…

به لحاظ مضمونی و اجرایی جغرافیای فیلم جنگل پرتقال مخاطب را به یاد فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» می‌اندازد چراکه مضمون اثر مانند همان فیلم لطیف و احساسی است، با اینکه شاید کارگردان اصراری بر عاشقانه‌بودن فیلمش نداشته، اما تم فیلم بسیار حس عاشقانه دارد و به موازات آن فیلمساز دست به یک رفتارشناسی فردی هم می‌زند، بنابراین آن چیزی که در محتوا قابل اهمیت و بحث است، عنصر خاطرات است که با مضمون عاشقانه گره خورده است. از سکانسی که سهراب سراغ مریم می‌رود، تم عاشقانه اثر سر باز می‌کند. اساساً حال و هوای جغرافیایی فیلم که تنکابن انتخاب شده یک حس نوستالژیک هم به وجود می‌آورد. در پرده دوم زمانی که سهراب می‌خواهد از فراموشی مریم سوءاستفاده کند، شخصیتش به طور کامل شکل می‌گیرد و حالا حقه‌باز بودن او برای مخاطب واضح‌تر می‌شود.

عشق یک زوج جوان ایرانی لای پرتقال‌ها، بحث‌برانگیز شد

از نظر روان‌شناسی و واکاوی شخصیتی سهراب در مواجهه با مریم درک خواهیم کرد که او عقده دیده‌شدن دارد، حتی می‌خواهد خودش را جای هژیر جا بزند. سهراب به دلیل شرایط شخصیتی که دارد، نمی‌تواند کسی را بالاتر از خودش ببیند، حتی به عکس هژیر که روی جلد مجله است حسادت می‌کند، اما همه این‌ها زمانی کامل می‌شود که مریم فراموشی‌اش را انکار می‌کند و این می‌تواند بهترین معرفی برای شخصیت سهراب باشد که حتی کمی موی سر را هم مخفی می‌کند؛ یک انسان فیک و قلابی که پشت نقاب زندگی می‌کند؛ آدمی با مختصات سهراب که دروغگویی جزئی از زندگی‌اش شده و از کلک زدن صاحب ویلا دلخور می‌شود که این نشان‌دهنده پرادعا بودن اوست. او حتی نمی‌تواند با زبانی نرم با مسئول دانشگاه حرف بزند یا حتی با شاگردان خود، البته که در کنار تمامی این تعاریف اضافه کنید که یک طنز خاص در چهره و گفتار او نهفته است که در بعضی سکانس‌ها مخاطب به او می‌خندد، این باعث شده است شخصیت سهراب در عین احمق بودن، طناز هم به نظر برسد که این طنازی برای مخفی نگه داشتن حسادت‌های درونی اوست، اما یک عشق ظریفی هم در شخصیت او دیده می‌شود که کارگردان تعمداً آن را بزرگنمایی نکرده است.

رضا صائمی، منتقد سینما طی یادداشتی درباره این فیلم نوشت: جایی سهراب(سعید مولویان) که در حال تاپیک زدن به موهای سرش است به مریم که به او توصیه می کند موهایش را از ته بتراشد می گوید: من همیشه خودم رو در این سن و سال(آستانه میانسالی) با موهای بلند تصور می کردم که وقتی حرف می زنم دست لای موهایم می کنم و پیچش می دهم....او اما نه زندگی و نه پیچش های زندگی را می دید و اینکه حتی چهره آدم ها همانی نمی شود که در خیالشان می بافند....آدم ها گاهی فرصت زیستن یا پروراندن جوهره و خود واقعی خویش را به خیال خوش خودِ رویایی و آرمانی از دست می دهند....

عشق یک زوج جوان ایرانی لای پرتقال‌ها، بحث‌برانگیز شد

آرمان خوانساریان در نخستین فیلم خود "جنگل پرتقال" به روایت روانکاوانه جهان وهم انگیز  شخصیتی می پردازد که حسرت ها و حسادت هایش برساخته از تصویر مطلوب و خیالی از خویش است و تورم ایگویی که در توهم خودمهم پنداری تجلی می کند....در یک خودبرتربینی ذهنی...حالا اما در آستانه میانسالی، وقتی خاطرات جوانی و دوران دانشجویی احضار و احیا می شود، سهراب در مواجهه دوباره با مریم(سارا بهرامی) همکلاسی سابقش که او را دوست داشت، شخصیت پوشالی اش رو شده و با خود واقعی اش روبرو می شود....مواجهه ای تلخ و دردناک اما تسکین بخش که کمک می کند سهراب پوست بیاندازد و خودش را آنچنان که هست نه آنچنان که می پندارد و دوست دارد بپذیرد....پذیرشی که بازگشت به خود واقعی است با همه ضعف ها و قوت هایش.....

جنگل پرتقال روایت تجربه های نزیسته ای است که قربانی زیستن های خیالی آدم هاست....با یک میر سعید مولویان خوب و سارا بهرامی متفاوت که نقش سختی را بازی کرده و رنج درونی و دشوار مریم قصه را به ویژه در میمک صورت و بازی چشمی به خوبی بازنمایی کرده است...جنگل پرتقال قصه مواجه آدمی با سایه های زشت درونی خود است که در سویه های بیرونی و زیبای طبیعت شمال روایت می شود.

کبری غروری اما نظر متفاوتی داشت؛ این منتقد سینما نوشت: یک فیلم پر از دیالوگ که فقط پس زمینه‌هایش به واسطه لوکیشن‌های جذابش تغییر می‌کند. حالا همین پس زمینه را نه با این رنگ و لعاب ولی می‌توان در سالن نمایش اجرا کرد بدون نیاز به کوه و دشت و فضاهای بیرونی.

عشق یک زوج جوان ایرانی لای پرتقال‌ها، بحث‌برانگیز شد

یک فیلمنامۀ روایی نه چندان خوب که حتی فی البداهه بودن دیالوگ‌ها هم مشخص می‌شود به خصوص آن جاهایی که علی صحبت می‌کند. مکالمات در بسیاری از جاها طولانی و حوصله سربر شده بدون اینکه چیز جدیدی به مخاطب اضافه کند. نصف دیالوگ‌ها اضافی است و حذف آن‌ها مشکلی برای فیلم ایجاد نمی‌کرد. مکالمات و دیالوگ‌های زیاد باعث شده بازیگر روی گفتن‌ها تمرکز کند تا بازی بدن و این در حالی است که بازی مقابل دوربین مهارت‌های زیادی را شامل می‌شود از جمله بازی بدن و هم بازی صورت و هم بازی با چشم و… و اگر بنا به گفتن تنها بود می‌شد به یک نمایشنامه خوانی صرف بسنده کرد.