این هفت زن تهرانی به خانه خیلی از شما نفوذ کردهاند! / گریه های این دختر اشک همه را در آورد
رکنا: به تاول دستهایش که نگاه میکند، رویای آزادی محمدرضا را در خیال میبافد. آن روز را به یاد میآورد که خبر دستگیری محمد آمد. دست بچههای حاجآقا را ول کرد و چشمهایش سیاهی رفت. تا دو هفته، زندگیاش فلج بود و دیگر نتوانست پرستار بچهها باشد. عذر خواست و گفت که چقدر حال بدی دارد.
پسرش در شهری دور از تهران مرتکب قتل شده بود. تلفن پشت تلفن زنگ میخورد و دادگاه یکی پس از دیگری برگزار میشد. خرج خانه را که میداد؟ خودش، زری خانم. یک ماه بعد از ازدواجش در ۱۷ سالگی تازه فهمیده بود، داماد بیکار و معتاد است.
به آنها گفته بودند که کار دارد ولی دروغ بود، نمیتوانست خرج زندگی بدهد پس جدا شدند. قبلا بیشتر کار آشپزی و پرستاری انجام میداد و از چهار سال پیش تا الان در ۴۸ سالگی دیگر حال و هوای سر کردن با بچهها را ندارد و کارگر خدماتی شده است.
بیمه و حقوق ثابت ندارد و میگوید یخچالش از گوشت خالی است و بیشتر درآمدش را برای دیه جمع میکند. تا الان با رقمی که خیرها در گلریزان کمک کردهاند، حسابش به 450 میلیون تومان رسیده و نگران است که در سال بعد مبلغ دیه بالاتر برود.
با دردهای گاه و بیگاه و فکر و خیال شبانهروز به خانههای مردم که میرود هنوز میخندد. به گمان دیگران زری خوشبختترین آدم روی زمین است؛ کسی چه میداند داستان پشت خندههایش را. مشتریها بداخلاقی هم که کنند حقیقت برای زری یکی است و باید برای خرج زندگی و نفسهای محمدرضا در روزها و سالهای بعد تلاش کند.
زری مرئی ولی نامرئی است و مانند بسیاری زنان فعال در کارهای خدماتی دوست ندارد کسی نام و نشان واقعی او را بداند. «فقط خواهش میکنم اسم و فامیلم را ننویسد.» اسم او نوشته نمیشود و زری نام مستعار او است؛ مثل محمدرضا، فرزانه، جواد و بقیه شخصیتهای راوی این گزارش.
باقیمانده غذا را جلوی من پرتاب کرد
15 سال پیش که میله یا شیء سنگین در خیاطی روی گردن جواد افتاد؛ مهرهاش شکست و دیگر نتوانست کار کند. فرزانه هنوز 30 سال داشت و کاری بلد نبود. توانایی پرداخت اجاره را نداشتند و صاحب خانه، مبلغ آن را از پول پیش کم میکرد.
پول رهن که تمام شد، او ماند؛ شوهر مریض و بچهها. مدام از دیگران پول قرض گرفته بودند اما دیگر نمیتوانستند. سالهای اول برای کار نظافت و خانهتکاتی شب عید به خانه دوست و آشنا میرفت و بعد با شرکتهای خدماتی آشنا شد. از چند سال پیش روزها برای تمیزکاری میرود و شبها که به خانه میرسد، تازه دردها سر باز میکنند.
«عضلههای دستم به سختی حرکت میکند. چند روز پیش در خانه مشتری از نردبان افتادم و دستم درد گرفت و بلند شدم. هفته قبل خانمی که برای نظافت به خانهاش رفته بودم، برایم غذا خرید و همزمان شروع کرد به بهانهگیری که قیمتها زیاد است. دست آخر هم باقیمانده غذایم را گذاشت در نایلون و جلوی من پرت کرد.» بغضش میترکد.
دختر کوچک فرزانه نوعی سرطان کلیه دارد و این سالها در حال درمان است تا شرایط حاد نشود. بدون بیمه و پشتوانه، هزینه دارو و درمان ماهی 5 -4 میلیون تومان برای آنها آب میخورد: «چند ماه پیش شرایطمان خیلی بد بود به دفتر یکی از امامزادهها رفتم و گفتم به من کمک کنید. بچهام مریض است اگر ناچار نبودم اینجا نمیآمدم و خودم را کوچک نمیکردم. آن لحظه در حال غذا خوردن بودند. گفتند مثل شما زیاد است و هیچ کمکی نکردند.»
دخترم پشت سرم گریه میکرد
شوهر مهناز 6 سال پیش و از وقتی سکته قلبی کرد، نتوانست کار کند. بدهکار شدند. اسماعیل ورشکست شد و از آن به بعد خدمات منزل انجام میدهد. اسماعیل هم یکی، دو سال در چهارراه ولیعصر دستفروشی کرده ولی حالا توانستهاند بدهیها را پرداخت کنند و حتی به راهاندازی دوباره مغازه فکر کنند. 46 سال دارد. این سالهای اخیر را با دقت و علاقه کار کرده و امتیاز بالایی از مشتریان دریافت کرده است بنابراین درخواستهای خوب و در نتیجه درآمد بیشتری دارد.
ماه قبل 22 میلیون کار کرده و میگوید تا وقتی که احتیاج داشته باشد آن را ادامه میدهد: «مشتری خوب هم داریم ولی بعضی از مشتریها توقعات زیادی دارند. سالی یک بار برای نوروز نیرو میگیرند و فکر میکنند در همان چند ساعت یک نفر باید در خانه معجزه کند.
در کل شاید سالی یک یا دو بار مشتری روحیه آدم را خراب کند ولی اگر نیروی لوکس باشید (امتیاز بالاتری داشته باشید) شرایط کار خیلی بهتر است.» در همین چند سال دردهای ناشی از کار خانه، رفت و روب، کف سابیدن و شیشه تمیز کردنها سراغش آمده و به تنگی کانال دست مبتلا شده. «در همان دو سال اول، دستم بیحس میشد و تنگی کانال خود را نشان داد. پارسال چند جلسه فیزیوتراپی رفتم. نخستینباری که برای این کار اعزام شدم برای شستوشوی سرویس بهداشتی که خیلی چرک و آلوده بود به مشکل خوردم.
مشتری میگفت بدون استفاده از مواد شوینده، آنجا را تمیز کنم در حالی که بدون شوینده عملا آن همه جرم و چرک و آلودگی پاک نمیشود ولی اصرار داشت که از آن استفاده نکنم. در نهایت هم گفت؛ اصلا نمیخوام برو.» شوهر و دخترش میدانند که این شغل را دارد. اوایل برای دخترش سخت بوده و هر بار، طوری که مادر نفهمد پشت سرش گریه میکرده ولی حالا چنین حسی ندارد چون کار مهناز خیلی خوب است و او میبیند که مشتریها چقدر به مادرش احترام میگذارند.
پروانه و منیژه هم روایتهای دیگری دارند، یکی 35 ساله و مطلقه است که بعد از تعدیل، در حوزه خدمات منزل فعال شده و دیگری 50 ساله که بیشتر پای میز تشریفات است. پروانه چون آماده به خدمت است، بیمه دارد ولی منیژه چندان تمایلی به بیمه شدن ندارد و میخواهد آزادی عمل بیشتری داشته باشد.
مشتریهای پایین شهر میفهمند مانند خودشان آدم هستیم
نسرین نام مستعار زن دیگر است. چهار سال پیش وقتی هنوز 40 سال بیشتر نداشت به عنوان نیروی خدماتی در مهدکودک کار میکرد و دو سال بعد وقتی تازه از خیانتهای همسر با خبر و جدا شده بود به خاطر نیاز شدید مالی برای این کار رزومه نوشت.
اگرچه تجربه مشتریان خوب را داشته ولی چند یادآوری تلخ هم دارد: «یکبار مشتری از کوچکترین صدایی که در خانه بابت کار بلند میشد، گله میکرد و اصلا به عنوان یک انسان ارزشی برایم قائل نبود.
حتی از روی کابینت افتادم، گفت عیب نداره سریع پاشو پاشو کارتو بکن. به نظرم خانهتکانی 8 تا 9 ساعته برای یک خانم زمان زیادی است و در این زمان همه ریزهکاریها را نمیتوان انجام داد. باید این را هم درنظر گرفت که نیروی کارگر ساعت به ساعت تحلیل میرود اما اغلب توقع کار رباط را از شما دارند. فکر نمیکنند نیرو نیاز به استراحت دارد.»
نسرین هم جزو نیروهای پر کار است و حدود 15 میلیون تومان درآمد دارد. هم در خانههای پایین شهر کار کرده و هم بالای شهر و میگوید که مشتریهای پایین شهر، مثلا از محلههای فلاح، جلیلی یا شهر ری دلسوزتر هستند: «میفهمند مانند خودشان آدم هستیم ولی در مناطق بالای شهر اینطور نیست و اغلب حریم خود را بیشتر با ما حفظ میکنند.» مائده از سال 93 یعنی در 33 سالگی وارد این کار شد.
در خانه دکتر تمیزکاری میکرد و وقتی دکتر از ایران رفت باز کار را ادامه داد. همسرش رفتگر است بنابراین برای گذران زندگی نیاز دارد که کار کند. حدود ده میلیون تومان ماهانه مزد دریافت میکند ولی بیمه درمان ندارد. «کار سختی است و ما هم برای پول در آوردن خیلی سخت کار میکنیم. اوایل نگاهها به ما خیلی به این کار بد بود و توهینهای زیادی میشنیدنم الان هم هست ولی کمتر شده.»
از مشکلات بیمهای تا مخالفت همسران بزهکار
بسیاری از زنان به صورت شغل موقت به این کار ادامه میدهند و شاید همین حالا اصلا به ضرورت بیمه و بیمه حوادث فکر نکنند اما از نظر فعالان حوزه کار این شرایط برای نیروی کار درست نیست و آنها باید بیمه تامین اجتماعی و حوادث داشته باشند.
فرخزاده، مدیر بخش خدمات نظافت منزل از مشکلاتی میگوید که این زنان با آن مواجه هستند و آن را با شرکت در میان میگذارند: «جز مشکلات مالی، نگاه بدی در جامعه نسبت به این افراد وجود دارد بنابراین اغلب دوست ندارند نامشان فاش شود.
زنانی وجود دارند که شوهرشان بزهکار است و در عین حال همسرشان برای کار سختگیری میکند. مواردی هم داشتیم که در خانه مشتری، در شرایط ناامنی قرار گرفتند بنابراین اگر مشتری مرد باشد، زنان معرفی نمیشوند.» میگوید در این 6 سال که در این شرکت حضور دارد، حدود 2 هزار نیروی خانم با این بخش کار کردهاند اما در حال حاضر روزی 150 تا 200 زن برای خدمات نظافت در منزل از سوی این پلتفرم به محل مشتری اعزام میشوند.
سال گذشته مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت کار در گزارشی مربوط به بازه زمانی 90 تا 98 اعلام کرده بود که تعداد زنانی که خرج خود و خانواده تحت سرپرستیشان را تامین میکردند از 2میلیون و 773هزار نفر در سال90 به 3میلیون و 517هزار نفر (حدود 27درصد) افزایش یافته است. از سوی دیگر بازار کار چهره مردانهتری پیدا کرده و بسیاری از زنان سرپرست خانوار ناچارند برای بقا، در بخش خدماتی یا در بازار کار غیررسمی مشغول به کار باشند.
ارسال نظر