این مطلب از صفحه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
وحشت مارال فرجاد از شیمی درمانی ! / خانم بازیگر از سرطان می نالد !
رکنا: مارال فرجاد که به تازگی اعلام کرده که به سرطان مبتلا است، جدیدا پستی را از روند بهبود خود به اشتراک گذاشته است.
مارال فرجاد متولد 16 مرداد 1361 در تهران می باشد. مارال فرجاد در سال 1369 در 8 سالگی کنار پدرش در تئاتر «آن شب که تورو زندانی بود» به کارگردانی مجید جعفری به ایفای نقش پرداخت. مارال فرجاد در سال 1397 جایزه بهترین نقش مکمل زن را برای بازی در فیلم جاودانگی را دریافت کرد. مارال فرجاد در سال 1396 در برنامه دورهمی خبر ازدواج خود را رسانه ای کرد. مارال فرجاد بیشتر به نقش های جدی علاقه دارد و در کارنامه هنری خود سابقه بازی طنز را ندارد.
مارال فرجاد به تازگی با انتشار پستی در اینستاگرام از تجربه ابتلا به سرطان و دست و پنجه نرم کردن با شیمیدرمانی نوشت:
حالا به معاشرت طولانیم با این درد که فکر میکنم، میفهمم بسیاری از جزییات را از یاد بردهام. جزییاتی دردناک، رنجآور و گاه از حد طاقتم فراتر. احتمالا همین فراموشی است که به ما کمک میکند طاقت بیاوریم.
هیچوقت دچار بیماری سختی نشدهبودم، و شیمیدرمانی برایم تنها اسمی در فیلمنامههایی بود که میخواندم. بله، فکر میکردم زنی رویینتن هستم، و بعد، یکباره و ناگاه همهچیز فروریخت.
گفتند هر ۲۱ روز باید همسفر داروها شوم، سفری بینهایت دردناک. نخست موهایم را کوتاه کردم، موهایی که تنها یکبار در کودکی کوتاه شده بودند. موهایم رفت، و این نه پایان ماجرا که تازه شروع رنجی مدام و طولانی بود.
عذاب قویماندن، سخت ترین بخش بیماری طولانی است. میتوانم جزییاتی برای شما تعریف کنم که در گریه با من شریک باشید، اما بگذارید برایتان بگویم چطور این دوران جنونزده را طاقت آوردم و میآورم: با فکر کردن به آنها که دوستشان دارم. من از بیماریم یاد گرفتم به قطرههای داروی شیمیدرمانی، به سان ذرههای مهربان نور نگاه کنم.
یاد گرفتم دردم را دوست بدارم و وقتی گریه میکنم، وقتی میخندم، وقتی حرف میزنم، همیشه و در همه حال از یاد نبرم زندگی با همه تلخیها، موهبتی است که باید قدرش را بیشتر و بیشتر بدانم.
بعدتر شاید برایتان به تدریج نوشتم چگونه در غربت و دور از همه کسانی که دوستشان دارم و دور از حرفهای که عشق زندگیم است چگونه تاریکی شبهای تنهایی را به تاریکی پشت پلکهای بسته از درد گره زدم، ولی ایمانم را به نور از دست ندادم.
شاید برایتان گفتم چگونه مثل کوهنوردی خسته با هر قدمی که برداشتم مردم و زنده شدم، اما کم نیاوردم و ادامه دادم تا به قله برسم. من ادامه دادم. ادامه می دهم. چرا که من، با رنج و درد و اندوه ولی با قلبی روشن و گرم، مسافر کوچک شهر امیدم. با لبخندی ساده و قلبی مطمئن که حالا مرا واقعا رویینتن کرده. خسته و کلافه ورنجورم، اما رقصان و سبکبال و پذیرا. و تا قله، تا بهبود، تا لبخند خواهمرفت.همین
منبع: دلگرم
ارسال نظر