فیلم رونمایی از زن زیبا و جوان  اردشیر رستمی  بازیگر نقش شهریار ! / عاشقانه ای که به عروسی ختم شد !

حرفهای جالب اردشیر رستمی از همسرش شهلا در برنامه باضیا

اردشیررستمی کاریکاتوریست و شاعر که در سریال شهریار نقش جوانی استاد شهریار را ایفا نمود، در برنامه باضیا و گفتگو با علی ضیا درباره ماجرای جالب آشنایی با همسرش گفت. عشق و عاشقی و روایت عاشقانه اردشیر رستمی از بیماری همسرش در فضای مجازی مورد توجه بسیاری از کاربران قرار گرفت. در ادامه این بخش از نمناک صحبتهای اردشیررستمی در مورد همسرش را می خوانید.

اردشیر رستمی

ماجرای آشنایی اردشیر رستمی با همسرش شهلا

اردشیر رستمی بازیگر فیلم سینمایی نارنجی‌پوش به کارگردانی داریوش مهرجویی در گفتگو با علی ضیا از ماجرای آشنایی با همسرش چنین گفت:

با شهلای عزیزم تو خیابون آشنا شدم، دیدم یه دختر رد شد اما این دختر یه چیز عجیب و غریبی بود.

دیدم که خیلی قشنگه و تا حالا هم متلک به هیچ دختری نگفته بودم و بلد نبودم، این قضیه برای 26 - 27 سال پیشه، رفتم بهش گفتم خانم شما به خدا اعتقاد دارید؟

جوابم رو نداد،گفتم خانم اگه به خدا اعتقاد دارید، بیشتر نماز بخونید، بیشتر ازش تشکر کنید چون شما رو خیلی زیبا خلق کرده و با آدم عادی تفاوت دارید و دیگه پیله کردم بهش و هنوزم شهلا برای من همینطوریه.

اردشیر رستمی علی ضیا

اردشیر رستمی در برنامه علی ضیا

روایت عاشقانه اردشیر رستمی از بیماری همسرش

اردشیر رستمی بازیگر فیلم سینمایی لانتوری در ویدیویی وایرال شده در فضای مجازی در مورد بیماری همسرش چنین گفت:

شهلا همسرم سه چهار بار کرونا گرفت،یه روز دیدم که دیگه توان ادامه دادن نداره،هیچ امیدی برای زنده بودن نداره،هر چقدر صبح تا شب بهش آبمیوه می‌دادم، آب هویج و آب پرتقال هیچ اثری نداشت و دیدم که شهلا راه برگشتی نداره.

دیگه دیدم که کاری نمی‌تونم براش انجام بدم و همه چی تموم شده، اومدم کنارش نشستم و گفتم شهلا من هیچ پسرت هیچ دخترت هیچ، مادر و خواهر و برادرت هیچ، اصلاً خودتم هیچ، 5 تا گلدان داری، منتظر دستای تو هستند، تو باید به اینها آب بدی، به خاطر این گلدان‌ها باید زنده بمونی، به خاطر ما نه، بلافاصله بلند شد و گریه کرد و شروع کرد به گلدان‌ها آب دادن، انگار زنده شد یعنی یه سری بهونه‌ها هستند برای زندگی من فکر می‌کنم یه گنجشک یه گل یه گلدان، خیلی امیدها را در ما زنده می‌کنه.

در یکی از نوشته های خودم نوشتم:

همیشه با خود بودن سخت است...

بعضی وقتها خودت را جا بگذار و مانند روباهی که با هیچ کس سر دوستی ندارد، روی زمین بند نباش.

وقتی آرام شدی به خانه برگرد و خصوصی ترین حرفهایت را به گلدانت بگو.

کوچکترین گلدانها هم راز داران بزرگی هستند.