چرا زخم کاری 3 می‌تواند اثر موفقی باشد؟/جهان کاملی به اسم زخم کاری

سریال زخم کاری جزو آثاری است که توانسته به یک فرنچایز تبدیل شود؛ در واقع موفق شده جهانی کامل را با آدم‌هایی که آداب و مناسبات، نحوه سلوک و حتی ‌کینه‌ها، احساسات و عشق‌هایشان در دستور زبان همین سریال معنا می‌شود را خلق کند.

در سال‌های گذشته سریال خوب کم ندیدیم. بسیاری از سریال‌ها حتی امکان ا‌دامه برای رسیدن به فصل دوم را هم داشتند اما کم‌تر موردی را پیدا می‌کنیم که تبدیل به یک فرنچایز کامل شده باشد، یعنی یک جهان شکل‌یافته داشته باشیم که بتوانیم در مختصات این جغرافیا، با تاریخچه مشخص و آدم‌های زنده، مانور دهیم و با فراز و فرود دادن به قصه، به آن شکل دهیم.

زخم کاری

سوال اینجاست که هر کدام از این سریال‌های خوب، با شخصیت‌ها و قصه‌های خوبی که داشتند، چقدر توانسته‌اند مانند «زخم کاری»، جهانی دراماتیک را خلق و دستور زبانش را برای مخاطب آشنا کنند؟ برای مخاطبی که فصل سوم یک سریال را می‌بیند (اگر به فصل سوم برسد)، چقدر انتظاراتش با آنچه قرار است ببیند همسان است؟

آیا سریال توانسته برای مخاطب انگیزه‌ها، مناسبات بین آدم‌ها و بروز کنش‌و واکنش‌ها را در این جهان دراماتیک آنقدر آشنا کند که مثلاً در انتهای فصل سوم، دیگر منتظر مقدمه، قلاب، شکل‌گیری و شناساندن شخصیت‌ها و… نباشیم و بدانیم قرار است با چه مواجه شویم؟

موضوع اصلی اینجاست که مخاطب در یک چارچوب شکل‌گرفته‌ای به اسم زخم کاری ۳ از یک طرف یک عقبه طولانی را در ذهن دارد از طرف دیگر یک سری چارچوب‌های شکل گرفته‌ای که قبلا با مخاطب قرارداد شده است. مخاطب می‌داند که بن مایه‌های شکسپیری در اثر وجود دارد و همچنین می‌داند که در فصل اول قصه مکبث دستمایه نوشتن فیلمنامه سریال بود و حالا در فصل‌های دوم و سوم و چهارم مایه‌هایی از هملت و اتللو و دستمایه‌هایی از خیانت و انتقام وجود دارد. این‌ها چیزهایی است که برای هر مجموعه‌ای مثل گنج شایگان می‌ماند. یعنی مخاطب با داشتن یک تم درونی قوی مثل انتقام یا شخصیت‌هایی که هویت و انگیزه‌هایشان برای مخاطب روشن است یک قدم از خودش جلوتر است و امکان ابتکار عمل را به فیلمساز می‌دهد.

در این کهکشان شکل گرفته که اسمش هست سیاره زخم کاری و ساکنانش آدم‌ها و شخصیت‌های این قصه هستند اتمسفری شکل گرفته که کاراکترهایش می‌توانند تا ابد جلو بروند و ماجرا داشته باشند و اتفاق‌هایی برایشان بیفتد که همگی در هرمی که تعریف شده وجود دارد. در واقع  قاعده اصلی سر جایش است و کاملا با مخاطب قرارداد شده که آدم‌ها در این جهان اینطور فکر می‌کنند. موضوع اصلی خو و خصلتی است که آدم را مجبور به تصمیم گیری می‌کند تا بتواند روی بروز احساسات بایستد و روی برخی ارزش‌های انسانی پا بگذارد.

روی این قاعده و زمین بازی که شخصیت‌هایش با تمامی انگیزه‌ها و کارکردهایشان مشخص هستند باید یک بنای جدید ساخته شود. در واقع باید همسان سازی شود با آنچه تا الان بنیاد گذاشته شده است. مثل یک ساختمانی که  دو طبقه اش ساخته شده و قرار است در طبقه سوم نوآوری هم داشته باشیم. حالا نیاز است به اینکه کمی فضا را باز کنیم و با سخت‌تر شدن فضا و آزمودن مسیرهایی پرمایه‌تر جلو برویم. به نظر می‌رسد در فصل سوم به این جسارت و شجاعت نیاز هست تا مخاطب با اثر همراه باشد.