دلتنگی
داستانک / جای خالی تو
رکنا: با قاب عکس پدرم حرف می زنم ...
دستهای تو را
نگاهت را
و آغوشت را دوست دارم
دستهای تو از پشت میلهها
به سوی من دراز میشود
و من بارها با خود تکرار میکنم
تو پدر من هستی
و من پسری که
در حسرت یک آغوش گرم
سال هاست که روزها را شمرده است
پروردگارا!
امسال چند سال است
که پدر از پشت میلههای سرد زندان
لبخند میزند
امسال پنجمین سالی است
که با قاب عکس پدر حرف میزنم
خدای خوب و مهربان!
کاش آن روزها برگردند
میدانم که پدر از میلههای سرد
و دوری از ما
خسته و پشیمان است.
نویسنده: مینو کیا
ارسال نظر