داستانک مرگ و عشق

تقدیر به تحکیم برای مرگی سخت تحریر و ابلاغ شده بود که مهلتش تمام است. وقتی وارد اتاقش شد دختر جوان داشت آخرین جرعه قهوه اش را عاشقانه با گوش دادن به قطعه موسیقی مورد علاقه اش سر می کشید.

مرگ خشمش را فرو خورد و تاملی کرد و در مقابلش زانو زد و شاخه گلی را به دستش داد. دختر که بین هوش و مدهوشی حیران بود شاخه گل را گرفت و نفس عمیقی از غنچه گل کشید.

مرگ لبخندی زد و او را در آغوش گرفت. به سمت من برگشت و گفت: بنویس "از شما می خوام تمام لحظه هایتان را عاشقانه زندگی کنین تا مرگ همچون یک نفس عمیق از بوییدن گل به نظر آید"

 حمید اندرزچمنی

  • وضعیت عجیب تامین اجتماعی؛ صندوق مشترک 50 میلیون ایرانی