داستانک های متفاوت

کشتار

همه در آنجا تسلیم بودند، هر روز تعدادی بی‌گناه کشته می‌شدند و هرگز قدرت ایستادگی نداشتند. اما امروز جان هیچکدام را نگرفتند و بعد از مدت‌ها، آرامش در آنجا سایه افکند. کشتارگاه گوسفند امروز تعطیل بود.

غلامعباس شریفی از امیدیه/ 0432---0916

پاها

کت و شلوار و پیراهن تمیزی به تن کرد. کفش های نویی را که تازه خریده بود، از کمد درآورد مدتی به آنها نگاه کرد و به کفش‌های دائمی که به پا داشت لبخندزنان آنها را سرجایش گذاشت و چرخ‌های ویلچر را به حرکت درآورد.

غلامعباس شریفی از امیدیه/ 0432---0916

خشم در خشم

برگ‌های خشک رو قبر رو کنار زدم. چند سال بود به دیدنش نیومده بودم. برام سخت بود من مسوول اینجا بودنش بودم. با داداشم دوست بودن یک لحظه خشم کار دستشون داد و بی‌برادر شدم اما یک لحظه خشم منم کار دست خودم داد یک عمر با ذهنم کلنجارم. منم باعث به خواب رفتن همیشگی دوست برادرم اینجا شدم. چرا نبخشیدمش؟ چرا؟ از اینکه با اون فرقی نداشتم یک عمر عذاب وجدان داشتم چرا نبخشیدمش! با رضایت ندادنم یک گره کور رو کورتر کردم یک کودک رو یتیم‌تر و یک مادر رو غریب‌تر چرا؟ چرا؟

گل خوشبختی از امام هادی(ع)/ 5632---0939

ناسا

همیشه دوست داشتم فضانورد بشم اما قسمت نمی‌شد. بالاخره شنیدم یکی از همسایه‌های قدیممون تو کار ناساست. با کلی زحمت پیداش کردم یک مغازه جنوب شهر چند تا ماکارونی و نوشابه و پفک تنها چیزی بود که داخل مغازه‌اش به چشم می‌خورد. تعجب کردم گفتم نکنه جاسوسه! مغازه واسه ردگم‌کنی‌ شه. سلام کردم آروم در گوشش گفتم شنیدم تو کار ناسا هستی لبخندی زد و گفت تو هم؟ گفتم آره. یک بسته سبزرنگ گذاشت کف دستم گفتم این چیه؟ می‌خوام برم فضا. اونم گفت خیالت تخت فضای فضایی تا یک ساعت دیگه.

خداحافظی کردم و الان خونه‌ام فکر می‌کنم یه کم خاک ماه بهم داده اما چقدر بدبو و کثیفه فکر می‌کنم می‌خواسته بهم بگه کره‌های دیگه سبز و بدبو هستن راستش دیگه حالم از ناسا و فضا بهم می‌خوره باید دنبال کار دیگه‌ای باشم.

5632---0939

رویای عاشقی

حالش خوب نبود همسرش از سرکار آمد: چی شده خانومی؟

مهسا: حالم خوب نیست ببخشید شام درست نکردم.

همسر: خودت ناراحت نکن یه شام خوشمزه می‌پزم تو استراحت کن بهتر نشدی بریم دکتر.

همسرش با اینکه خسته بود بدون غر به کارها رسیدگی کرد! مهسا هنوز حالش بد بود با صدای همسرش از رویای عاشقی بیرون اومد:

چیه باز چه مرگته پاشو شام بیار می‌خوام با بچه‌ها بیرون برم.

مهسا: میشه نری حالم خوب نیست.

همسر: به من چه که حالت خوب نیست!

مهسا دیگر اعتراض نکرد هنوز بدنش از کتک‌های دفعه قبل درد می‌کرد.

مامان آرش و اردشیر/ 6940---0915

قد کوتاه

ادب بابا شتر س آباا سنبه طاها جامی؟ بله خانوم معلم! چرا دقت نمی‌کنی پسرم؟ به جای شنبه س نوشتی به جای سه‌شنبه سنبه نوشتی یا اباد رو نوشتی آباا پسر گلم. ببخشید خانوم معلم بابام گفتن اگه اشتباهاتم رو بهم بگن منم گوش کنم زود بزرگ میشم! چون قدم یه کم کوتاهه استخر نمی‌تونم برم باید تلاش کنم تا زودتر بزرگ شم!آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

گل خوشبختی/ 5632---0939