اشتباه شیرین

آن روز، قرار بود براى خواهرم ملیحه خواستگار بیاید. داماد پسر یکى از دوستان مادرم بود. ملیحه مرتب غرغر مى کرد و اصلاً راضى به ازدواج نمى شد. مادرم هم سعى مى کرد او را آرام کند تا میهمان ها بیایند و آبروریزى نشود. ملیحه با اخم از همان ابتدا روى یکى از مبل ها نشست و حرفى نمى زد. به همین خاطر من مجبور شدم مسئولیت پذیرایى را به عهده بگیرم. وقتى بعد از نیم ساعت با سینى چاى وارد سالن پذیرایى شدم آقا داماد را دیدم که چشم از من بر نمى دارد. گویا مرا با عروس خانم اشتباه گرفته بود.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

مریم سلیمى